چرا زنان همیشه زود قهر میکنند و خانه شوهر را ترک میکنند، با وجودی که خوب میدانند، مرد هرگز به دنبالشان نمیآید.
همیشه از مسائل خیلی جزئی شروع میشود. با یک پیش درآمد مختصر، با یک کلمه حرف مرد که از روی نادانی و جهالت می زند و از نظر تو خیلی بیمعنا و مفهوم است. تو ناگهان سرش فریاد میکشی و یا اینکه عکسالعمل های این چنینی از خودت نشان میدهی: سکوت طولانی، حالت خشم و عصبانیت، آشفته حالی، لرزش دستها و پرخاشگری.
شوهرت به تو اخطار میدهد، چرا حرف نمیزنی و باز یک حکم اشتباه: «من دیگر نمیتوان این وضع را تحمل کنم.»
تو همواره بیشتر و بیشتر در لاک خود فرو میروی، مثل یک حلزون در درون پوسته خودش. او گیج و آشفته با حالت خشم و عصبانیت همانطور که به رختخواب پناه میبرد، میگوید: «دیگه کارت تمام است.» تو به آشپزخانه پناه میبری و دیگر نمی دانی به کجا باید بگریزی. پیش خود میگویی: «راه عقلانی این است که از جلو چشمهایش دور شوم، هر چه دورتر بهتر.» احساس میکنی چقدر تنها بودن و تنها زیستن باشکوه است و باید هر طور که شده او را ترک کنی. از جا برمیخیزی و به طرف او میروی و خیلی قاطع میگویی که میخواهی بروی. او پس از شنیدن این حرف ناباورانه، در رختخواب به طرف تو میچرخد و میگوید: «چرا؟» و تو هیچ چیز نمیگویی. اعتراض آمیز و با حالت قهر چمدانت را میبندی و میروی. ساعت سه نیمه شب است و باران به شدت میبارد. قطار بعدیای که به سمت خانه پدریات میرود، شش صبح است. همانطور که در ایستگاه منتظر مینشینی، آرام آرام به مغزت خطور میکند، این راهی که در پیش گرفتهای، اصلاً هم عقلانی نیست، اما حالا دیگر خیلی دیر است و برگشتی در کار نیست، با وجودی که شاید هم آسانترین کار باشد.
پیش خود میگویی لااقل او میتوانست از جایش بلند شود. چند کلامی سخن بگوید. میتوانست واضح و آشکار بگوید که دوستم دارد، میتوانست مانع از رفتن من شود و بگوید پیش من بمان. آن وقت همه چیز آسان میشد. این نمایش به همان زودی که آغاز شده بود، پایان مییافت.
پیش خود میگویی اگر احساساتش را به زبان میآورد، هر چند هم که قهر کرده بودم، باز ترکش نمیکردم، حداقل یک واکنش از خودش نشان میداد، حتی اگر غلط هم بود.
خب حالا با عصبانیت و قهر به آشپزخانه رفتی، چرا چنین کاری کردی؟ آیا برای اولین بار بود در طول زندگیات؟ مسلماً نه! چرا مستقیماً به او نمیگویی: «دوستم بدار! عشقت را به من نشان بده و به زبان آور که دوستم داری، من میترسم از اینکه بگذاری بروم.»
ترک گفتن خانه شوهری، اغلب در ابتدا از روی عشق زیاد است و همچنین از موضع قدرت، اما تبعات آن زیاد است. در چنین مواقعی میزان سروتونین شوهر تا 40 درصد کاهش مییابد، اما سطح تحریک پذیری او همزمان افزایش پیدا میکند. و قدرت درکی و احساسی او شدیداً دچار آسیب میگردد. ترک کردن در واقع نمادی از اعتراف عاجزانهای به این است که عشق را با تمام وجود طلب میکنی و یا شاید هم ترس داری از این که عشق و محبت بیشتری را میخواهی. ترک کردن با قدرت نمایی شروع میشود، در بعضی افراد بیشتر و در برخی کمتر. در یک نفر شدت و مدت و شور و اشتیاقش بیشتر است و در شخص دیگر کمتر. گاهی اوقات مسئله برسر سکس است یا غیرت و یا برسر مسایلی در گذشته و یا آینده. به هر جهت، ترک گفتن طریقی بچهگانه است. این را خود تو خوب میدانی. فقط تنها کسانی که جلوی رفتن تو را با آن چمدان باربی در دست میگیرند، پدر و مادرت هستند و بس. هر چند که تو قبلاً روی یک ورق کاغذ کتباً تنفر خود را از آنها اعلام کرده باشی: «میروم، چون شماها را مزخرف میپندارم.»