آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

دو نفر عاشق از یکدیگر مراقبت می‌کنند!

ازدواج، در مرتبه دوم اهمیت قرار دارد. پدیده اولیه باید عشق باشد تا بتوانید با هم باشید. با هم بودن، یک دوستی و یک مسئولیت است. وقتی دو نفر عاشق یکدیگر باشند، باید از یکدیگر مراقبت کنند. برای ایجاد چنین مسئولیت و مراقبتی، به هیچ قانونی نیاز نیست؛ هیچ قانونی قادر به ایجاد آن نیست. در بالاترین حد، قانون می‌تواند ساختاری تشریفاتی بر شما تحمیل کند که عشق و دوستی شما را نابود خواهد کرد.
برای اینکه در یک جامعه زندگی کنید، می‌توانید ازدواج کنید، ولی آن باید در مرتبه دوم بماند! ازدواج باید فقط به این دلیل باشد که شما یکدیگر را دوست داشته باشید؛ آن باید حاصل عشق شما باشد، نه برعکس. در گذشته چنین بوده که اول ازدواج می‌کردند، سپس دو طرف عاشق یکدیگر می‌شدند.
این غیرممکن است، کسی نمی‌تواند عشق را اداره کند، هیچ‌کس قدرت ندارد که عشق، را خلق کند. عشق وقتی روی می‌دهد که اتفاق افتاده باشد.
می‌توان دو نفر را کنار یکدیگر قرار داد. همانطوری که در طول سده‌ها، این کار انجام شده است. این دو نفر را به ازدواج هم درآورد. در این لحظات، دوست داشتن به حد خود می‌رسد. درست مانند خواهران که برادران‌شان را دوست دارند و برادرانی که خواهر‌شان را دوست دارند. این یک ترکیب تحمیلی است. وقتی که دو نفر با هم هستند، پس از دوست داشتن، عشق به وجود می‌آید، آنگاه این دو نفر به هم متکی می‌شوند و از همدیگر استفاده می‌کنند.

ولی عشق؟! رابطه‌ای کاملاً متفاوت است. اگر ازدواج اول رخ بدهد، تقریباً غیرممکن است که عشق بتواند رخ دهد. در واقع، ازدواج را برای ممانعت از عشق ابداع کرده‌اند، زیرا عشق خطرناک است. عشق، تو را به چنان اوجی از خوشی، سرور، شعف و شعر می‌برد که برای جامعه خطرناک است. برای هر کسی خطرناک است تا چنان بلندایی بالا برود و همه‌چیز را از آن ژرفاها و از آن بلندی‌ها ببیند. اگر فردی عشق را بشناسد، چیزهای دیگر هرگز او را ارضاء نخواهند کرد. آن وقت دیگر نمی‌توان او را با یک حساب بانکی درشت راضی نگه داشت، نه. حساب بانکی درشت کمکی نخواهد کرد، اینک او به ثروت واقعی رسیده است!
اگر انسانی عشق را بشناسد و آن بلندی‌های شعف‌انگیز را تجربه کرده باشد، قادر نخواهی بود که او را جذب بازی‌های سیاسی کنی. برایش مهم نیست. قادر نیستی او را به کارهای زشت غیرانسانی وادار کنی. او ترجیح می‌دهد که انسانی فقیر باقی بماند، ولی عشقش جاری باشد. زمانی‌که عشق را بکشی ـ ازدواج تلاشی است برای کشتن عشق ـ دیگر انرژی فرد در عشق مصرف نمی‌شود، اما انرژی او در دسترس جامعه قرار می‌گیرد تا از آن بهره‌کشی شود.
می‌توانی از او یک سرباز بسازی، او سربازی خطرناک خواهد بود. او آماده است تا بکشد. هر بهانه‌ای کافی است تا او برای کشتن یا کشته شدن آماده شود. او لبریز از ناکامی‌ها و خشم‌هاست: می‌توانی او را به هر جهت جاه‌طلبانه‌ای سوق بدهی. او یک سیاست‌کار خواهد شد.
کسانی هستند که عشق را نشناخته‌اند. عشقی که ناکام مانده باشد، به طمع‌ای عظیم تبدیل می‌شود: عشق ناکام مانده به خشونتی بسیار تبدیل می‌شود و تو را وارد دنیای جاه‌طلبی‌ها می‌کند. عشق ناکام مانده، بسیار ویرانگر است.
ولی جامعه، به افراد ویرانگر نیاز دارد. به ارتش‌های بزرگ نیاز دارد، به لشگرهایی از منشی‌ها، کارمندان دفتری و بسیاری دیگر که بتوانند هر کاری را انجام دهند. زیرا آنان در زندگی، هیچ‌چیز والا را نشناخته‌اند. آنان هرگز لحظاتی شاعرانه را در زندگی لمس نکرده‌اند؛ آنان می‌توانند تمام عمر به شمارش پول ادامه بدهند و فکر کنند که همه زندگی همین است.
عشق خطرناک است.
مایلم که عشق، در دسترس همه قرار داشته باشد. اگر ازدواجی صورت می‌گیرد، باید محصولی جانبی از عشق باشد و باید در مرتبه دوم قرار بگیرد.
اگر روزی عشق از بین رفت، برای از بین بردن ازدواج هیچ مانعی نباید وجود داشته باشد. اگر دو نفر بخواهند ازدواج کنند، هر دو باید با هم توافق داشته باشند. ولی برای طلاق گرفتن، حتی اگر یک نفر بخواهند طلاق بگیرد، همین کافی است. برای طلاق، به توافق دو نفر نیازی نیست. هم اکنون، برای ازدواج هیچ مانعی وجود ندارد. دو فرد کم‌خردی هم می‌توانند به اداره ثبت بروند و ازدواج کنند! ولی برای طلاق، هزار و یک مانع وجود دارد.
این رویکردی بسیار جنون‌آمیز است.
به نظر من، وقتی دو نفر بخواهند ازدواج کنند، انواع موانع باید ایجاد شود: باید به آنان گفته شود: «دو سال صبر کنید. دو سال با هم زندگی کنید و پس از دو سال، اگر باز هم مایل به ازدواج با هم بودید، برگردید.»
مردم، باید مجاز باشند با هم زندگی کنند تا بتوانند خودشان را بشناسند و ببیند که آیا با هم جور هستند یا نه؟ آیا می‌توانند در زندگی با هم هماهنگ باشند یا نه؟
ولی هر کسی می‌تواند به دفتر ثبت ازدواج برود و ازدواج کند و هیچ‌کس برای او مانعی ایجاد نمی‌کند. وقتی بخواهی جدا شوی، آن وقت تمام دادگاه‌ها، قانون، پلیس و همه هستند تا مانع تو شوند! جامعه، با ازدواج موافق است و با طلاق مخالف. این مسخره است، این‌طور نیست؟!
من نه با ازدواج موافق هستم و نه با طلاق. به نظر من، بین مردم فقط باید یک رابطه دوستانه، یک مسئولیت و یک حمایت وجود داشته باشد. اگر آن روز دور است،‌ تا آن زمان نباید اجازه داد که ازدواج امری آسان باشد. مردم، باید فرصت بیابند تا یکدیگر را آزمایش کنند، در انواع موقعیت‌ها با هم زندگی کنند. ازدواجی، که تنها براساس احساسات شاعرانه و عشق در نگاه اول باشد، مجاز نیست.
بگذار اوضاع خنک شود، بگذار اوضاع معمولی شود، بگذار تا دو نفر ببینند چگونه با زندگی معمولی و مشکلات روزمره کنار می‌آیند، تنها در آن صورت باید مجاز باشند که با هم ازدواج کنند.
آن ازدواج نیز باید موقتی باشد، باید هر دو سال یک‌بار باز گردند و آن را تمدید کنند؛ اگر برنگشتند، ازدواج پایان یافته است. مجوز ازدواج، باید هر دو سال تمدید شود و اگر بخواهند از هم جدا شوند، هیچ مانعی نباید ایجاد شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد