آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

دشمن یا دوست؟!

این پرسش سودمند و بایسته‌ای است. هم می‌توان از دید روان‌شناسی به آن پرداخت و هم از دید جامعه‌شناسی و اقتصادی و هم از دید آسیب‌شناسی اجتماعی. جای نقد و انتقاد دارد. در این‌‌جا من بیشتر به خاستگاه آنتونی رابینز می‌پردازم. می‌توان در فرصتی دیگر نیز هم به آموزه‌های وی پرداخت و کتاب «شیوه‌ی ‌تفکر» و شیوه‌های پیشنهادی او را برای موفقیت مورد نقد قرار داد. مخصوصاً شیوه‌ی مدلینگ یا برنامه‌ریزی عصبی کلامی را که روی آن بسیار پافشاری می‌کند. شیوه‌ی آموزش رابینز مبتنی بر جملات قصار است. هر یک از این جملات هم به نوبه‌ی خود آموزنده است. ولی هنگامی که آن‌ها را جدا‌جدا مورد بازنگری قرار بدهیم، بعضاً با هم تناقض دارند. افزون بر این که این فرمول‌ها بدون ادراک ژرف ذهنی، چنان کاربردی ندارند. دیگر این‌که انسان می‌خواهد زندگی کند نه این‌که صرفاً خود را شبیه به الگوهایی درآورد یا حکم ماشین برنامه‌ریزی شده را پیدا کند. ما برای هنرپیشه شدن آفریده نشده ایم. ما برای این آفریده شده‌ایم ‌که زندگی هنرمندانه‌ای برابر با استعداد‌ها و توانایی‌هایمان داشته باشیم. اندیشه رابینز بیش از ما کم و بیش ماشین کوکی می‌سازد. مولوی می‌گوید:
از محقق تا مقلد فرق‌هاست
کاین چو داوود است و آن دیگر صداست
در هر حال پیش از صحبت درباره‌ی خاستگاه آنتونی رابینز، به دو نکته اشاره می‌کنم:

کاین چو داوود است و آن دیگر صداست
در هر حال پیش از صحبت درباره‌ی خاستگاه آنتونی رابینز، به دو نکته اشاره می‌کنم:

 

نخست این‌که ننایج اندیشه‌ها در روان فرد و درجات اجتماعی بسیار با اهمیت است. تاثیری که هر اندیشه و رویکرد، در فرآیند پیشرفت و هر جامعه به جا می‌گذارد بسیار مهم است. برای نمونه، هنگامی که شما اندیشه‌‌های سوسیالیستی را می‌خوانید مجذوب آن می‌شوید. ایده‌آل‌‌های سوسیالیسم خیلی انسانی و اخلاقی است. در صورتی که سوسیالیسم در عمل، به ضد خود هم تبدیل می‌شود.
دوم این‌که در این فرجام‌ها جامعه ما با دو جریان به طور سطحی و شاخه‌های آن‌ها و یا رشته‌های فرعی آن‌ها کم و بیش دور از واقعیت‌های موجود ر جامعه روبرو شده است. این دو جریان سد بزرگی بر سر ژرفا پیدا کردن مباحث نظری و فلسفی در حوزه روان‌شناسی و جامعه شناسی و فلسفه علم و معنویت اصیل می‌توانند بود جریان نخست همین بزرگنمایی اندیشه موفقیت به روایت آمریکایی استکه پیامبرش آنتونی رابینز است. در این جریان تاکید بر موفقیت شخصی و فردی است. تاکید بیش از اندازه بر اصالت فردیت است. از این رو افراد جامعه نسبت به ساختار اقصتادی و مالی و حقوقی بی‌توجه می‌مانند. خود باخته خط‌هایی می‌شوند که از موفقیت در برابر آن‌ها کشیده می‌شود. جریان دوم گونه‌ای یا روایتی از اندیشه عرفانی و معنوی است که در غرب پیشینه دارد و به (مذاهب عصر جدید) شناخته می‌شود که در ایران با پیدایش کریشنا مورتی و تقلید از او و با گسترش کتابی به نام (تفکر زائد) به پیروی و تقلید ا‌ز او در جامعه ما آغاز شده است.
خود من مدتی تحت تاثیر آموزه‌ه‌ی کریشنا مورتی بودم و چند اثر ا‌ز او را هم ترجمه کردم. ولی مدت‌هاست که متوجه شده‌ام این اندیشه در کلیتش پاسخگوی نیازهای جامعه ما و جامعه بشری نیست. اندیشه‌ای است که جوانان ما را از نظر فکری و فلسفی زود پیر و افسرده می‌کند. جوان نیاز به تحرک و فعالیت‌های ذهنی و عینی دارد. این فکر تحرک را ا‌ز او می‌گیرد و او را به طور ساختگی در جا نگه می‌دارد. البته آموزه‌های کریشنا مورتی برای افراد سالمند سودمند است. اگرچه خود من از کریشنا مورتی بسیار آموختم و هرگز به جای نخست باز نگشتم. در واقع آموزه‌های وی تاثیر سودمندی در روان‌شناسی و آسیب‌های روانی دوران کودکی من داشت. ولی ایستادن در این اندیشه را زیان‌بار می‌دانم.
پس اجازه بدهید نخست درباره جریان (پدیده آنتونی رابینز) و سپس درباره جریان (مذاهب عصر جدید و جریان ایزوتریک) گفتگو کنم. و اما جریان اول:
آنتونی رابینز پس از شعبده‌بازی‌های گفتاری و تلقین‌های بیرون ازه نجار برای مدتی پیامبر روزآمریکا شد. ما می‌گوییم: دروغ هر چه بزرگتر باشد باورکدرنش آسان‌تر است! آنان‌که از شکست های مالی وروانی در رنج وبدند و احساس ناکامی می‌کرند با شرکت در سخنرانی های وی به طو موقتی سرگرم شدند. احساس قدرت و برتی کردند. حرارتی که چنان دوام نکرد ما می‌گوییم: تب تند زودعرق می‌کند! بسیاری از کسانی که باید در رویا و خیال خود به اوج موفقیت می‌رسیدند، این حباب چندان نپایید و سرانجام در برابر واقعیت‌ها توان ایستادگی را از دست داد و در هم پاشید. در واقع خیلی زود افول کرد و کنار نشست. این طرز فکر یک وظیفه و تکلیف مقطعی داشت که به انجام رساند. در واقع تاریخ مصرفش سپری شد. اما بسیاری در رویاهای یخ زده خود باقی ماندند! با این همه پدیده‌ی آنتونی رابینز در جامعه آمریکا یک پدیده واقعی بود نه شبه واقعی و یا مجازی! ولی در جامعه ما پدیده‌ی واقعی نبود، شبه واقعی بود. مجازی بود. به توضیح جامعه شناختی زیر توجه کنید:
در مقطعی از تاریخ آمریکا (به عنوان بخشی از تاریخ غرب نه کلیت آن‌که شامل اروپا هم می‌شود) نیاز به وجود هوچی‌بازی‌هایی از قبیل رابینز بود. باید می‌آمد و به همه آمریکاییان بشارت می‌داد که(به جای تلاش برای کم کردن شکاف و اختلاف طبقاتی و مبارزه برای به هم ریختن ساختار اقتصادی) می‌تواند در سکوی افتخار ثروت و شهرت و محبوبیت مانند صاحبان کوکاکولا – مک دانالد – فراید چیکن – ماکروسافت – و بسیاری از شرکت‌های غول‌‌آسا و هنرپیشگانی چون سیلوستر استالونه – شوارتز زنگر – سوپر من (نامش را فراموش کرده‌ام) مردی فلج بود که البته اخیراَ فوت کرد (آفرینش سوپرم در ذهنیت آمریکایی بی‌جهت و بی‌دلیل نبوده است. این ‌هم بشارت تصویری از ایده‌آل مردم آمریکاست) و زنانی چون مدونا – کوکو چانل – هانه موری – آنی تارودیک – اوپرا وین فری فراموش نکنید که جامعه آمریکا بر اساس رقابت آزاد استوار است. همه کم و بیش از فرصت برابر برای موفقیت در زندگی برخوردارند. من روی خاستگاه چشم و هم‌‌چشمی در بازار آمریکا خیلی پافشاری می کنم. حضور آنتونی رابینز در این راستاست که معنا پیدا می‌کند. با این حال ساختار مالی و اقتصادی اروپا قدری متفاوت است. شما به زندگی مردان و زنان موفقی چون الویس پریستلی و مایکل جکسون نگاه کنید. با وجود موفقیت در بازار رقابت قربانی زندگی پرشتاب و بیرون از نجار اجتماعی می‌شوند به این گفتار هم در جای خود خواهیم پرداخت. این نکته را هم یادآور بشوم که من با مبارزه خشونت‌آمی زباری به هم ریختن ساختار اقتصادی و مالی و ارزشی جامعه موافق نیستم. بنابراین از این باب انتقادی به آنتونی رابینز و همانند او ندارم.
پس در جامعه سراسر رقابت آمریکا نیاز به فردی (پیامبری) بود که مژده  موفقیت همگانی بدهد. مژده‌ ثروتمند شدن بدهد. چرا که همه در مسنجش و رقابت به سر می‌برند. نمی‌بایست متوجه ساختار مالی و اقتصادی و اجتماعی جامعه خود بشوند. نمی‌بایست دوگانگی‌های طبقاتی آزارشان بدهد. ذهن باید از واقعیت‌ها منحرف می‌شد. مردم آمریکا با هم در رقابت به سر می‌بردند و می‌بردند. رقابت در عرصه تولید نه در عرصه دلالی! نه در عرصه بهره‌بردن از امتیازات خانوادگی و قبیله‌ای و قدرت! ببینید رقابت در عرصه به نمایش گذاشتن استعدادهای واقعی نه در عرصه هزینه کرد‌ن ا‌ز نفوذ و قدرت های فامیلی! با این همه نباید ساختار اجتماعی جامعه مورد دودلی و بدگمانی قرار می‌گرفت.
چنین مژده دهنده‌ای در پوشش آنتونی رابینز آشکار شد. مردم باید دل خوش می‌شدند که اصل بر پیدایش این گروه مولتی میلیاردر است. همه به راحتی و به آسانی می‌توانند در جای این نخبگان ثروتمند، قرار بگیرند و بنشینند. در رقابت کم نمی‌آورند. باید نخست خود را باور کنند. نباید در ساختار و بافت جامعه که آفریننده‌ این ابر ثروتمندان است از نظر گروهی و رسته‌ای بدگمانی و دودلی کنند. رابینز می‌خواست ساختار طبقاتی جامعه آمریکا را توجیه کند. همین و بس. پیام رابینز این بود که همه می‌توانند موفق (یعنی ثروتمند) شوند چرا که طبقه متوسط آمریکا دوست داشت که از مرز حسرت و حمان بگذرد و به ثروت برسد. به رویاهای خود جامه عمل بپوشاند. آنتی رابینز شرایط را به خوبی درک کرد و نیز از این خلاء فکری و آرزوی باطنی استفاده کرد و تز خود را مطرح نمود. چرا که نمایش انبوه ابر ثروتمندان خواب از چشمان گروه و رسته‌ متوسط ربوده بود. گروه و رسته‌ای که خود را در این رقابت عاجز و ناتوان می‌دید. نیاز به نیرومند کننده روحی و روانی داشت! نیاز داشتند که نسخه‌ای برای هست دشن رویاهای خویش پیدا کنند که رابینز در اختیارشان گذاشت. شعار این بد که همه می‌توانند موفق بشوند! یعنی از استعدادهای خود به بهترین گونه استفاده کنند. اما در کدام راه؟ از راه خلاقیت‌های واقعی از راه باور داشتن خویش برای تولید در همه زمینه‌ها.
رابینز نخستین پیامبری بود که بر حسب شرایط فردی خویش این نیا‌ز را حس کرد و به آن در جامعه آمریکا پاسخ گفت. ما چنین پیامبری را در اروپا سراغ نداریم. چرا که اروپاییان دارای تامین اجتماعی هستند. رقابت لجام گیسخته در اروپا معنایی ندارد. آزمندی ثروت در میانشان کمتر است. هر چند فرهنگ آمریکایی دارد در اروپا نیز رسوخ می‌کند و تا حدود زیادی هم کرده است برای نمونه انگلیس کم و بیش دار‌د از این الگو در حوزه مالی و اقتصادی استفاده می‌کند. ولی با این وجود آن تشنگی برای ثروت (بگیرید موفقیت) که درجامعه آمریکاست در اروپا نیست. برای نمونه ما نمونه‌های بیل گیتس و مانند او را به ندرت در اروپا می‌بینیم. ولی در آمریکا فراوان یافت می‌شود و به صورت یک نمونه و الگو برای پیروی درآمده‌اند.
پس در جامعه‌ی آمریکا نیاز به تئوریسین‌هایی بود که این وضعیت را توجیه و پابرجا کند. چرا آمریکا خواهان جهانی شدن شیوه‌ی زندگی خود بود؟ ابزار مکانیکی‌اش هم آفریده شده بود. کانال‌های ماهواره‌ای جهانی شدن هم به معنای آمریکایی شدن است. اکنون باید تئوری‌ها و شیوه‌هی عملیاتی آفریده بشود که بتواند این برنامه را آسان کند. بنابراین باید الگو برداری را تشویق کرد. کپی کردن را تشویق کرد. کپی کردن سد خلاقیت می‌شود شما کاریکاتور اصل می‌شوید. در واقع خلاقیت در حوزه جهان غرب به ویژه آمریکا باقی می‌ماند. هنگامی که شما به کپی کردن عادت کنید جهان را یک شکل می‌کنید یا جهان یک شکل می‌شود. یعنی جهانی شدن! با شبیه شدن جهان و یک شکل شدن جهان چه بدبختی اتفاق می‌افتد. به گمان من جهان سرد و بی‌روح و به شدت مکانیکی می‌شود. در جهانی سرد و بی‌روح تنها انسان حکم ماشین و ابزار را پیدا می‌کند. نتایج دیگری هم به بار می‌آید که در حوصله این گفتگو نیست.
از جمله کسانی که وارد این هنامی و میدان شدند جوان آسما جل وی جاه‌طلبی به نام آنتونی رابینز بود. همراه با رابینز نیاز به تئوری و تکنیک برای توجیه وضعیت به وجود ‌آمده هم داشتند که شیوه‌ی موفقیت‌آفرین ا‌ن.ال.‌پی که یشتر ابزار است تا نسخه و تئوری و شیوه‌هایی مانند آن که زاده شده بود به کمک آمد. من همین‌‌جا می‌افزایم که د‌یدم نسبت به ان.ال.پی به طور مشروط، مثبت است. مشروط بودن دید من هم ناشی از این است که (ان.ال.پی) می‌توان برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران به سود خود هم استفاده کرد و در این راه زیاده‌روی هم کرد. ابزار را در جا و نابه‌جای خو می‌توان به کار گرفت. در جامعه‌ای که مبنا سود است هر کس در این راه از این ابزار استفاده می‌کند. در این‌جا گفتمانا خلاق فردی و اجتماعی مطرح می‌شود که باید در جای دیگری به آن پرداخت. زیرا بحث دقیق و پیچیده و مفصلی است. با این حال 0(ان.ال.پی) ابزار است. تکنیک موفقیت است. فلسفه موفقیت نیست. خط تجویزی به زندگی ما تحمیل نمی‌کند. باید نمونه‌های موفق را گرفت و از روی دست آن هان وشت و الگو قرار داد  موفق شد. این شیوه به ترتیب از روان‌شناسی رفتارگرا و شناختی پیروی و گرفته شده بود. همه به تلاش افتادند که این شیوه را برای موفیت بنا به سفارش آنتونی رابینز ازمایش کنند. در این راه خیلی‌ها از دنیای طبیعی و واقعی جدا و قربانی شدند. تنش و دلهره در زندگی مردم آمریکا افزایش پیدا کرد. زندگی آمرکایی به اندازه کافی اضطراب‌زا هست. کمتر کسی است که از پدیده  lay of(بگیرید اخراج) در ترس و دلهره نباشد. (ان.ال.پی) با توجه به پیشگفتار بالا ابزار خوبی است در خدمت تئوری جهانی شدن آمریکا. یعنی کپی برداری و همشکل شدن. جهان به گمان من باید از چه مشکلی بگریزد. گفتم که همشکلی جهان را بی‌روح می‌کند. چرا که تنها به نیازهای جسمی و مکانیکی انسان کار دارد.
آنتونی رابینز با آموزه‌های کیشه‌ای خویش این روند را افرایش داد. گیرندگان پیام خود را به موفقیت خواند. مرد را از طبیعتشان بیرون کرد. همه را به مسابقه دو ماراتن در متن زندگی کشاند. همه را خواند تا بیرون از ظرفیتشان حرکت کنند در فلسفه زندگی که ر‌سیدن به آرامش و رضایت نسبی درونی است دست برد مردم آمریکا را در یک خط نگه داشت. باید نیاز مردم ارضاء‌می‌شد. باید مردم نمونه دیگری را گزینش نمی‌کردند. باید مردم در خواب خرگوشی می‌ماندند. به انگیزه ثروت‌طلبی خویش بی‌توجه می‌ماندند. پایان کار را نمی‌دیدند. راه را به نادرست می‌رفتند. همراه با رقابت در میدان‌های اجتماعی، اقتصادی، دگرگونی در مناسبات اجتماعی را رها می‌کردند و دگرگونی در زندگی فردی را به بهای بیگاری کشیدن از خویش بیش از پیش می‌آزمودند. و سرچشمه های طبیعی را برای تولید ثروت پیش از همیشه می‌سوزاندند و نابود می‌کردند. این یک گفتار زیست محیطی است که نمی‌توان آن را در جهان سرمایه‌داری نادیه گرفت. جوامع انسانی دور از شتاب پیش آمده نیاز به تامل و اندیشه دارند. به ویژه جهان سرمایه‌داری لیبرال که در هر صورت امکان نقد و بازبینی آن در خود جامعه موجود است.
نمی‌دانم شما آمریکا رفته‌اید یا خیر؟ من بیننده‌ حیف و میل کردن منابع طبیعی در آمریکا بوده و بسیار شگفت‌زده شده‌ام. بشر چقدر مصرف می‌کند. چه بلایی سر طبیعت می‌آورد. مصرف لجام گسیخته. سلاخی طبیعت در غرب به نویژه آمریکا و برزیل اعصاب مرا به هم ریخت. آنچه بر سر آمریکای آنتونی رابینز آمد هشدار‌دهنده است. معنویت در پای مادیت ناب و لجام گسیخته کشته شد. البته پس از دستور دادن داروی رابینز بسیاری بیمار شدند. بسیاری روان‌نژند شدند. آزمندی به صورت‌های گوناگون و با رویکردهای گوناگون بیش از حد تبلیغ شد. آب راحت از گلوی رقابت‌مداران پایین نمی‌رفت. کسی خواب راحت نداشت. در این خلاء معنویت احساس شد. آدمی پس از دویدن های لجام گسیخته ممکن است درنگی بایستد و در احوال خود ژرف نگری کند. اکنون نوبت نسخه های معنویت بود. در نتیجه نسخه‌های دیگری باری درمان مردم آمریکا آفریده شد. گروه‌های هندی راهی آمریکا شدند. آموزه‌ها از نو زنده شد. پیش از همه آن‌ها بانو بلاواتسکی فروغ و تابش عرفان و معنویت نو را در خطه آمریکا روشن کرده بود. او این نیا‌ز را یک سده پیش دریافته بود. از روسیه راهی آمریکا شده بود. سپس بانو ماری بسانت این اعجوبه انگلیسی با پیشینه بسیار آگتیو آمد. ویوکاناندا آمد، این اواخر وین دایر آمد با نسخه عرفان! با نسخه معنویت. پیامبران معنوی آشکار شدند. نسخه‌های آرامش بخش در کنار داروهای آرامش‌بخش که کاربردشان درآمریکا بیداد می‌کند آشکار شدند. تبلیغ هم شدند. امروز آمریکا جایگاه گروه‌های ایستوتریک و آکلتا ست. جایگاه مذاهب روزگار نو است.
هیچ‌کس در ریشه و گوهر حرکت دودلی و بدگمانی نکرد و هنوز هم نکرده است! بیشتر دنبال محرک و مسکن هستند! زندگی آنان بین این دو حرکت نوسان دارد. حرکت لجام‌گسیخته وجود دارد نسخه‌های معنویت هم وجود دارد. همین اتفاق در برزیل هم افتاد و از آن‌جا هم پائلو کوئیلیو سر بر آورد و با الهام از مولانا و عطار جهان را با آموزه‌های عرفانی که سرقتی و موتتاژی از ادبیات عرفانی ایران بود در قالب رمان‌هایش ریخت، تسخیر کرد و بیش از همه زنان جامعه ما را زیر نفوذ قرار داد به طوری که وقتی در نیاروان با انبوه زنان ا‌یرانی که به پیش‌وا‌ز او آمده بودند روبرو شد ناگهان غش کرد و از حال رفت! می‌گفت: چنین پیش‌وازی را هرگز در زندگی خود در هیچ کجای دنیا ندیده است.
اکنون آمریکائیان خواهان معنویت هستند. این‌که مذاهب روزگار نو و شبه مذاهب شرقی و گونه‌های مدیتیشن‌هاو مراقبه‌ها در غرب با پیش‌واز فراوانی روبرو شده‌اند چون شیوه‌های مسالمت‌جویانه را پیشنهاد می‌کنند. ذن بودیسم و یوگای هندوئیسم از بخت و بهروزی روزافزونی برخوردار شدند. این رویکرد معنوی در برابر لجام گسیختگی تکنولوژی فوق مدرن شیوه‌های مسالمت‌جویانه و دور از رقابت را پیشنهاد می‌کند. در این روش‌ها و رویکردها خشونت و تهاجم نیست. امروز آنتونی رابینز، ماست‌ها را کیسه کرده است. اگر توجه کنید دارد رفته رفته جامه رو‌ز را که آمیزه‌ای از معنویت و مادیت است به تن می‌کند. در واقع نان به نرخ روز می‌خورد. چون هدفش فروش کالاست. همه چیز در آمریکا حکم کالا را دارد. در هر حال زمان آنتونی رابینز سر آمده است. و اما در ایران این داستان شکل دیگری پیدا کرد که شگفتی آدمی را برمی‌انگیزد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد