آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

لطیفه

پنی‌سیلینروزی شخص خسیسی روی خودش آب یخ می‌ریخته! یکی می‌بیندش و ازش می‌پرسه: چرا این کار را می‌کنی؟! می‌گه: آخه یه «پنی‌سیلین» تو خونه دارم، تاریخ مصرفش داره می‌گذره!

بلیت اتوبوس
تو یه شهری، قسمت بلیت از بیست تومن به ده تومن می‌رسه، مردم شهر اعتراض می‌کنن.
ازشون می‌پرسن: واسه چی اعتراض کردین؟! می‌گن: چون قبلاً که پیاده می‌رفتیم، بیست تومن به نفعمون بود؛ اما حالا ده تومن به نفعمونه!

انگور
یه نفر یه خوشه کوچک انگور خرید و به منزل برد و به هر یک از بچه‌هاش یک حبه داد. یکی از بچه‌ها پرسید: بابا، چرا فقط یک حبه؟ مرد جواب داد: بچه‌جان، بقیه‌اش هم همین مزه رو داره!


قرص
از شخصی می‌پرسند: چرا قرص‌هایت را سر وقت نمی‌خوری؟ جواب می‌دهد: می‌خواهم میکروب‌ها را غافلگیر کنم.


محض خنده و کمی تفکر!
شستن گربه!
عده‌ای گربه‌ای را می‌شستن، مردی دنیادیده به آنها گفت، گربه را نشویید زیرا گربه می‌میرد، آنها به حرفش گوش نکردند، مرد هم حرفی نزد و به راه خود ادامه داد. هنگامی که آن مرد دوباره آنها را دید، متوجه شد که آن عده دارند گربه را خاک می‌کنند، مرد با پرخاش گفت: مگر نگفتم اگر گربه را بشویید، می‌میرد، چرا این کار را کردید، یکی از میان آن عده پاسخ گفت: گربه از شستن نمی‌میرد، گربه از چلاندن می‌میرد!

مشاعره
مردی در مسابقه شعرخوانی شرکت کرد، وقتی نوبت به او رسید از او خواستند که شعری بگوید که اول آن با «م» شروع شود، آن مرد گفت: میازار موری که دانه‌کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است، استاد شعر را قبول کرد، دوباره وقتی به او رسید از او خواستند شعری بگوید که اول آن با حرف «ن» شروع شود آن مرد گفت نیازار موری که دانه‌کش... استاد پس از توضیحاتی ناچاراً شعر را قبول کرد، دفعه سوم از او خواستند که شعری بگوید که حرف آن با «د» شروع شود، آن مرد گفت: دِ نیازار موری که...

بگذار بچه یک چیزی یاد بگیره!
محمود ده ساله از پدرش پرسید، پدرجون این ابرها از کجا می‌آیند توی آسمان؟ پدرش گفت پسرم، ابرها از پشت کوه می‌آیند توی آسمان، محمود دوباره پرسید پدرجون، این رودخانه‌ها چطور درست می‌شوند، پدرش گفت پسرم، رودخانه‌ها از روی زمین راه می‌افتند و این طرف و آن طرف می‌روند، محمود دوباره پرسید پدرجون کوه‌ها چطور درست شده‌اند، پدرش گفت: پسرم، کوه‌ها از وسط زمین بیرون می‌آیند و بلندی‌شان از زمین زیادتره.
مادر خانواده که دید سؤال‌های محمود درست است، ولی جواب‌های پدرش پایه و اساس ندارد به محمود گفت، پسرم دَرسَت را بخوان و این‌قدر مزاحم پدرت نشو.
پدر محمود با پرخاش گفت: خانم بگذار بچه یک چیزی یاد بگیره!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد