پاسخ: هر چند که شبیه به هم به نظر میآیند، اما بسیار متفاوتاند. داشتن یک عشق سالم به خویشتن، ارزشی مذهبی است. کسی که خودش را دوست نداشته باشد، هرگز قادر نخواهد بود دیگری را دوست بدارد. نخستین موج عشق باید در قلب خودت برخیزد. اگر برای خودت برنخیزد، برای دیگری نیز برنخواهد خاست زیرا هر کس دیگری از تو به خودت دورتر است.
مانند پرتاب سنگ به درون دریاچهای آرام است. نخستین موج، در اطراف آن سنگ به وجود میآید و سپس امواج منتشر میشوند و دور میگردند. نخستین موج عشق باید در اطراف خودت شکل بگیرد. انسان باید بدن خودش را دوست بدارد، روح خودش را دوست بدارد. انسان باید، تمامیت وجودش را دوست بدارد. این طبیعی است؛ وگرنه، هرگز قادر به بقا نخواهی بود؛ و این زیباست، زیرا که تو را زیبایی میبخشد. کسی که خودش را دوست دارد، باوقار و متین میگردد. کسی که خودش را دوست دارد حتماً ساکتتر، مراقبهگونتر و شاکرتر از کسی است که خودش را دوست ندارد.
عشق، اساساً بهدنبال جذب یک نفر به دیگری آغاز میشود. در این جاذبه آنچه از طریق حواسمان؛ بهخصوص حس بینایی و در سطحی پنهان و آرام حس بویایی، میتوانیم دریافت کنیم، اهمیت زیادی دارد. شواهدی بهدست آمده که نشان میدهند کششی که نسبت به فرد دیگری احساس میکنیم، بهدلیل تشابه بوی بدن او با [بوی بدن] عزیزترین خویشاوندانمان است (مثل پدر یا مادرمان) که موجب تداعی خاطرات مطلوبی میِشود، این خاطرات از اولین لحظات؛ هر چند ناآگاهانه، میتوانند برایمان اطمینان و امنیتخاطر بههمراه داشته باشند.
ادامه مطلب ...اندوه زیبایی خاص خود را دارد, آن را جشن بگیرید
در اندوه غرق نشوید، بلکه نظارهگر آن باشید و از آن لذت ببرید، زیرا اندوه زیباییهای خاص خود را دارد.
ما معمولاً آن قدر در اندوه غرق میشویم که فرصت نظاره کردن آن را از دست میدهیم و به زیباییهای لحظههای غم و اندوه پی نمیبریم. هنگامی که آدم شاد است، هیچگاه مثل زمانی که غمگین است، عمیق نیست. اندوه عمق دارد، در حالی که شادی سطحی است. بد نیست کمی به آدمهای به ظاهر شاد اطرافمان نگاه کنیم؛ همیشه لبخند به لب دارند و دارند از خوشحالی بال در میآورند. با کمی دقت در خواهیم یافت که بسیاری از آنها سطحی و کممایه هستند. و هیچ عمقی ندارند. شادی مانند موج دریاست که بر روی سطح آب روان است. در حالی که اندوه، چون اقیانوس عمیق است.
به درون این عمق گام بردارید و نظارهگر آن باشید. شادی, شلوغ و پرسروصدا است، ولی غم سکوت خاصی دارد. شادی مانند روز است و اندوه مانند شب. شادی چون نور است و اندوه چون تاریکی. نور میآید و میرود, ولی تاریکی میماند؛ تاریکی ابدی است. روشنایی گاهی اتفاق میافتد ولی تاریکی همیشه هست.
عشق چیست؟ شما از عشق و شاد بودن صحبت میکنید. معیارهای شاد بودن و عشق شما چیست؟ خیلی متأسفم که مجبورم به این سئوال پاسخ دهم. هر کسی میداند که عشق چیست؟ اما اگر از من بپرسید فکر میکنم که هیچکس یا بهندرت کسی دقیقاً بداند که عشق چیست؟ عشق یکی از نادرترین تجارب است. فیلمهایی در موردش میسازند در داستانها در خصوص آن صحبت میشود، ترانههای بسیاری میسازند. شما میتوانید در رادیو، تلویزیون، مجلهها مطالب زیادی را در مورد عشق ببینید. مردمان بسیاری، پیوسته خود را درگیر آن میکنند و به دیگران کمک میکنند تا بفهمند عشق چیست؟ شاعران، نویسندگان، رماننویسان همه و همه در مورد عشق به ما چیزهایی را میآموزند. اما با این وجود هنوز عشق، پدیدهای ناشناخته باقی مانده است. در حالیکه باید خیلی خوب شناخته شده باشد. همانطور که هر کسی میتواند بپرسد غذا چیست؟ اگر کسی باشد که از آغاز تولد، طعم گرسنگی واقعی را چشیده باشد و سئوال کند که غذا چیست ما نباید تعجب کنیم چون سئوال او کاملاً بجا و مربوط است شما میپرسید عشق چیست؟ عشق غذای روح است. اما کسی که گرسنگی کشیده است روح و روان او نمیتواند عشق را بچشد و مزه واقعی آن را بداند. بدن به غذا نیاز دارد و این نیاز همچنان ادامه دارد اما روحی که غذایش را دریافت نکرده است مرده است یا هنوز بهدنیا نیامده یا همچنان در بستر مرگ افتاده است. زمانی که کودک متولد میشود، او توانایی و ظرفیت برای عشق ورزیدن و عاشق بودن را دارد و کاملاً به این توانایی مجهز شده است. هر کودکی با عشق کامل بهدنیا میآید و درست میداند که عشق چیست. نیازی نیست که به کودک بگوییم عشق چیست؟ مشکل از اینجا سرچشمه میگیرد و شروع میشود که پدر و مادر نمیدانند عشق چیست و چنانچه به او آموخته نشود. این کودک با گذشت زمان خود پدر و یا مادری میشود که توانایی عشق ورزیدن و عاشق بودنش را از دست داده است.
ادامه مطلب ...قوانین پایداری و دوام عشق« تا زمانی که برای دوام پیوندتان مبارزه میکنید، هر دو برندهاید »
طی 25 سال سابقه کار به عنوان مشاور ازدواج، صدها زوج ناراضی و ناکام در روابط زناشویی به من مراجعه کردهاند. دیدهام که چگونه اشتیاق و عشق شدید به خشم و غضب مبدل گردیده است و به همراه آنان برای عشقی که از دست دادهاند و یا هرگز بدان دست نیافتهاند متأثر و اندوهگین شدهام.
خانمی با تأسف اظهار میکرد: «ابتدا به نظر میرسید که عاشق یکدیگریم، اما حالا از آن عشق آتشین حتی اثری نمانده است! چرا باید شبها در حالی که او را در کنار دارم این چنین احساس تنهایی کنم؟ آیا واقعاً ازدواج عشق را از بین میبرد؟»
نه چنین نیست. ازدواج از بین برنده عشق نیست حتی میتواند سبب پایداری و دوام آن باشد. یک بار خود شاهد شصتمین سالگرد ازدواج زوجی خوشبخت بودم.
برخـی افراد ممکن است با خواندن این مقاله پیشنهادات من را غیر اخلاقی و غیر منـصـفانـه تلقی کنـنـد. بـه بـازی گرفتن احساسات دیگران کار نـا پـسـندی است بـخـصوص کسانی که بسیار دوستتان دارند. اما متاسفانه دنیای واقعی همیشه اینگونه عمل نـمـیکند.
بعضی وقتها شما به امید بدست آوردن فرد خاصی ماهها خود را به آب و آتش میزنید به عشق او زنـدگی میکنـید و حسرت داشتنش را میکشید و عاقبت بدون ثمر و نتـیجـه ناکام می مانید. و آنـجاسـت کـه راهـکـارهـای ذیل ناگهان همچون موهبتی آسمـانـی جـلـوه گـر خـواهند شد. البته توصیه های من سحر و جادو نبوده و آنگونه نیز نمیـبـاشـد که شخصی را برغم خواست و میل باطنی و با بکارگیری این تکنیکها وادار بـه آن کند که دلباخته و عاشق شما گردد. کاری که این تکنـیـکها انجام می دهند شـانـس و اقـبـال را بمقدار زیادی به سود شما افزایش می دهند. آیا این کار شرورانه و نادرست است؟ من اینطور فکر نمیکنم بنابراین به مطالعه خود ادامه دهید.
ادامه مطلب ...چرا زنان همیشه زود قهر میکنند و خانه شوهر را ترک میکنند، با وجودی که خوب میدانند، مرد هرگز به دنبالشان نمیآید.
همیشه از مسائل خیلی جزئی شروع میشود. با یک پیش درآمد مختصر، با یک کلمه حرف مرد که از روی نادانی و جهالت می زند و از نظر تو خیلی بیمعنا و مفهوم است. تو ناگهان سرش فریاد میکشی و یا اینکه عکسالعمل های این چنینی از خودت نشان میدهی: سکوت طولانی، حالت خشم و عصبانیت، آشفته حالی، لرزش دستها و پرخاشگری.
شوهرت به تو اخطار میدهد، چرا حرف نمیزنی و باز یک حکم اشتباه: «من دیگر نمیتوان این وضع را تحمل کنم.»
شوهر با ناچیز جلوه دادن مطلب، به انحاء گوناگون درصدد است عمل یا گفتهی زن را بیارزش کند. اگر این عمل ظاهری صادقانه داشته باشد، تشخیص آن مشکل است. اگر همسر خیلی خوش باور باشد، ممکن است با ذهنی پذیرا به اظهارنظرهای شوهرش گوش دهد و سرانجام این احساس سردرگمی به او دست دهد که چرا شوهرش، کار و علایق او را درک نکرده است.
بیارزش کردن میتواند بسیار نامحسوس باشد؛ به طوری که زن را با احساس یأس و سرخوردگی تنها بگذارد، بیآنکه کاملاً مطمئن باشد چرا. در زیر نمونهای را که بین الن و ارنی اتفاق افتاده است، میخوانید:
گفتگویی صریح دربارهی ازدواج دختران ما با پسرانی که از خارج میآیند و متقاضی ازدواج هستند:
هر دو مقابل من نشستهاند و دربارهی زندگی زناشویی با هم گفتگو میکنند. پسر از خارج آمده و دختر بزرگشدهی وطن است. میخواهند بدانند که چرا رابطه و پیوندی را که برای بنیان نهادن زندگی زناشویی آغاز کردهاند، به بنبست رسیده است. من هم سراپا گوش هستم.
دختر میگوید: «حدود یک ماه است که او از خارج آمده است. همدیگر را دیدهایم. پیش از این نیز با هم گفتگوی تلفنی داشتهایم. در هر زمینهای به تفاهم رسیدهایم. من نه مهر میخواهم و نه هیچ چیز دیگر. حاضرم در یک دفترخانه به عقد دائم او درآیم و زندگی شیرین زناشویی را شروع کنیم. مشکلی نمیبینم. ولی نوعی تردید در ذهن او وجود دارد، نوعی ترس یا واهمه. گویی از زندگی مشترک میترسد. آدم شرافتمندی است که همهی اینها را به من میگوید. خیلی دوست داشتم این معضل پیش شما مطرح بشود تا بفهمم موضوع چیست. در این تصمیمگیری حسابی کلافه شدهام.»
پسر آرام و متین نشسته و به حرفهای دختر گوش میدهد. انگیزهای برای پاسخ در او نمیبینم، انگیزهای که او را به گفتن تحریک کند.
همه میدانند که استرس دائم انسان را بیمار میکند. چیزی که خیلیها نمیدانند این است که استرس میتواند رابطه بین زن و مرد را نیز ویران کند. البته متخصصان معتقدند که فشارهای غیرمعمول (اضطرابهای اجتماعی) هم باعث از بین رفتن عشق میشود.
وقتی میشنویم که رابطه بین یک زوج از هم پاشیده، آنها از هم جدا میشوند؛ اولین دلیلی که به ذهن ما میرسد، این است که شاید آنها مناسب هم نبودند و با هم تفاهم نداشتند و یا رابطه جنسی آنها با هم خوب نبود و یا گذشته تربیتی و اختلاف فرهنگی عامل این جدایی است.
کمتر به این مورد توجه شده که استرس زیادی باعث از هم پاشیدن رابطه دو نفر میگردد. البته نه استرس خود رابطه، بلکه فشارهای موجود در خارج از رابطه و فشارهای اجتماعی و روزمره زندگی.