آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

عاشقانه

به دیدارم بیا هر شب

در امان تنهایی تنها و تاریک خدا مانند

دلم تنگ است گبیا ای روشنی روشن تر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سر پوش سیاهی ها

دلم تنگ است

 

آه ... آه ... اما

او چرا این را نمی داند که در این جا

من دلم تنگ است ، یک ذره ست ؟؟؟

ای داد بر من ، داد

من نمی دانم چرا طاووس من این را نمی داند ؟؟؟

که من بیچاره هم در سینه دل دارم

که دل من هم دل ست آخر ؟؟؟

سنگ و آهن نیست

او چرا این قدر از من غافل است آخر ؟؟؟ .

 

ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار

منو از خاطرهکم کن تا ابد خدا نگهدار

 

من که اگر اشک بدادم نرسد

میمیرم

من اگر یاد تو را

یادی نکنم میمیرم ...

 

بیا که لحظه لحظه های انتظار

تمام وجود خسته مرا به نیستی کشانده است .

 

منم عاشق مرا غم سازگار است

تو معشوقی تو را با غم چه کار است

 

خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است

کارم از گریه گذشته است به آن میخندم

 

مگه تو نگفتی دوسم داری پس چرا تنهام گذاشتی ؟؟؟

 

پس بذار روی ماهت رو دم آخر نگاه کنم

سخته با خاطراتمون با دل خون وداع کنم

 

Love

-   حامدHamed20.ir77@yahoo.com

 

عشق ... یا ...

عشق عشق ... یا ...  

به نظرتون اصلا تو این دنیا عشقی وجود داره یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آره تو شعرها تو رمان ها یا مثل اینا خیلی نوشتن که پسره دختره رو میخاسته که دو حالت داشته یا به هم نمی رسیدن یا می رسیدن !!!!

حالت دوم خوبه تموم می شه نجات پیدا می کنه از این دنیا از این عشق از این آدما ...

اما حالت اولل پدرش در میاد میفته دنبالش براش هر کاری می کنه یا به قول معروف خودشیرینی می کنه مثل امیر تو وضعیت سفید .

عشق امیر عشقه یا هوسه ؟؟؟

عشق امیرم کمی شبیه به فرهاده ! پس ممکنه راستکی باشه .

امیر رو سیاه ...

اصلا عشقی وجود نداره یا  همه دنباله ...

حالت اول میشه مثل فرهاد میره کوه میکنه بدبخت بیچاره ...

میره کوه تا از کوه برا خودش شیرین درست کنه !

حالا که هم کوهی وجود نداره یا اگه هم باشه مال مردم یا دولته که ما هم بریم کوه بکنیم ، یا برا عشقش میره به جنگ هیولا یا جک و جونور تا این که به عشقش برسه .

اینم شد زندگی آخه کاش نه عشقی بود نه ... تا ما این جوری بدبخت شیم .

خدایا امیرو می بینی دیگه بر اون دختره چیکار می کنه ؟؟؟

هر کاری که از دستش بر بیاد .

عشق این کلمه جادوگر این افسانه این ...

خوب بهتره برم دیگه کافیه .

حالم بده ، دیگه آخراشه .

حامد 90/ 8 / 18

همین جوری ...

سلام خدا ...

وقتی دلم می گیره میام این جا تنها تنها ... میشینم همین جا !!!

تنهایی خوبه سکوت خوبه ، بی صدا مردن خوبه ...

از زخم زبون خوردن بدم میاد ، حرف رک بیشتر دوست دارم ، ولی طاقت ندارم .

این نشد زندگی که ، از خودم بدم میاد متنفرم ، ولی مجبورم  مجبور .

خدا کاش من به این دنیا نمی اومدم

ناشکری نمی کنم کفر نمی گم ولی ...

من بنده ی خوبی برات نبودم البته همیشه سعی کردم باشم .

دیگه صبری برام نمونده میخام برم از این جا...  

مشاوره راه سبز زندگی(امیر عزیز)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مشاوره راه سبز زندگی(مهرسا عزیز)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تصحیح کلمات

به جای پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبود
به جای خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت
به جای دستت درد نکنه ؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی
به جای ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم : از این که وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم
به جای لعنت بر پدر کسی که اینجا آشغال بریزد؛ بگوییم: رحمت بر پدر کسی که اینجا آشغال نمی ریزد
به جای گرفتارم؛ بگوییم : ‌در فرصت مناسب با شما خواهم بود
به جای دروغ نگو؛ بگوییم : راست می گی؟ راستی؟
به جای خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بده
به جای قابل نداره؛ بگوییم : هدیه برای شما
به جای شکست خورده؛ بگوییم : با تجربه
به جای مگه مشکل داری؛ بگوییم : مگه مسئله ای داری؟
به جای فقیر هستم؛‌ بگوییم : ثروت کمی دارم
به جای بد نیستم؛ بگوییم :‌ خوب هستم
به جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست
به جای مشکل دارم؛ بگوییم : مسئله دارم
به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبود
به جای فراموش نکنی؛ بگوییم : یادت باشه
به جای داد نزن؛ ‌بگوییم : آرام باش
به جای من مریض و غمگین نیستم؛‌ بگوییم :‌ من سالم و با نشاط هستم
به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم : شما را در شادی ها ببینم
به جای چقدر شکسته شدی!
به جای چرا اینقدر موهات را سفید کردی!
به جای چقدر پیر شدی!
اگر حرف مثبتی نداریم بزنیم، بهتر است سکوت پیشه کنیم

تجـــربه جانبلاغی

با سلام خدمت شما دوستان عزیز محترم و دوست داشتنی.من محمد جانبلاغی می خواهم یکی از تجربیات خودم رو در مورد سلامتی بگم.

هرچند من این مطلب را چندیدن دفعه دیگر ذکر کرده ام.

زمستان سال88 بود که من یکدفعه خیلی شدید سرما خوردم و با این که علائم

 سرماخوردگی مانند آبریزش بینی و عطسه و سرفه خیلی کم بود ولی صدام خیلی شدید

 گرفته بود و به قول یکی از دوستام خروسک گرفته بودم و به زور حرف می زدم و اگه کسی

 نمی دونست که سرما خوردم فکر می کردم که شیمیایی هستم. یه پزشکی توی محلمون

 هستش که خیلی پزشک خوبی هستش و توی محل اسم در کرده و همه مردم منطقه

 قبولش دارند. وقتی رفتم پیشش گفت که به احتمال زیاد داشتی سرما می خوردی و بعدش

 یک سرخ کردنی خوردی و این جوری شدی یا این که خیلی داد زدی و وقتی فکر کردم دیدم

 که درست می گه من دیروز مرغ سوخاری خورده بودم و کمی هم کسالت داشتم ولی متوجه

 سرما خوردگی نشده بودم. بعد از معاینه گفت که تارهای صوتی ات خیلی متورم شده

و اوضاعت خیلی بده ولی مشکلی نیست نباید صحبت کنی و یک هفته استراحت کن

 تا خوب بشی مقداری هم دارو داد. بعد گفت که با این وضعی که تو داری بین یک هفته تا

 ده روز طول می کشه تا صدات باز بشه. من هم فوری گفتم که من سه روزه صدام درست

 می شه چون من بدن خودم را بهتر می شناسم. دکتر گفت که مشکلی نیست اگه سه

روز دیگه خوب شدی یعنی از من بیشتر بلدی و می تونی تمام داروهایی را که بهت دادم دور

بریزی. فردا برخلاف توصیه دکتر رفتم  مدرسه و با خودم گفتم که من هیچ چیزیم نیست و فقط

 کمی صدایم گرفته و خیلی زود خوب می شم. فردا داستان را برای یکی از دوستام تعریف

 کردم و او هم با تعجب به من نگاه کرد و گفت که بهتر بود توصیه دکتر را جدی می گرفتی

و مدرسه نمی آمدی. من پیش خودم گفتم که موضوع حیثیتی شده یعنی این که اگه سه روز

 دیگه حالم خوب نشه ضایع می شم. به خاطر همین شب ها موقع خواب به مدت نیم ساعت

 تصویرسازی ذهنی می کردم که تارهای صوتی ام در حال ترمیم شدن هستند و کاملاً خوب

 هستند و هر روز صبح که از خواب بلند می شدم می دیدم که صدام خیلی بهتر شده و در

 طول روز هم به خودم تلقین می کردم که من حالم خیلی خوب هستش و سعی می کردم

 احساس خیلی خوبی داشته باشم. بالاخره روز سوم بود که دوستم یه سوال از من پرسید

 و وقتی جوابش رو دادم، گفت که راستی حواست هست، امروز روز سوم هستش که صدات

 گرفته بود و طبق پیش بینی خودت صدات واقعاً باز شده. البته از واقعیت نگذریم صدایم کاملاً

 باز نشده بود و یک مقدار گرفتگی کمی داشت ولی طبق گفته دکتر برای همین مقدار درمان حداقل یک هفته زمان نیاز بود. همون روز داروهای دکتر رو دور ریختم و پیش خودم گفتم که من

 اصلاً مریض نبودم و نیازی هم به دارو نداشتم.

دوستدارتان محمد جانبلاغی

آموزش کاربردی خوددرمانی بوسیله نیروی ذهن

آموزش کاربردی خوددرمانی بوسیله نیروی ذهن

 راحت و آرام به پشت دراز بکشید یا در یک صندلی راحتی بنشینید و عضلات بدن خود را کاملاً شل و ریلکس کنید ، به آرامی چشمانتان را بسته و سیاهی چشم را به وسط دو ابرو متمرکز کنید سه بار نفس عمیق بکشید همراه با تنفس احساس آرامش و لذت و نشاط بکنید در ذهن خود از شماره 100 تا یک «بطور معگوس» بشمارید با هر شماره معکوس بیشتر احساس آرامش و راحتی بکنید هنگامی که به شماره یک رسیدید نظری به تمام بدنتان بیفکنید و از شل و راحت بودن بدن احساس رضایت و لذت بکنید سپس دقایقی به تصورات ذهنتان که بصورت غیر ارادی و ناخودآگاهانه در ذهنتان جریان دارد بنگرید و بر آن تمرکز کنید مثل اینکه به فیلمی نگاه می کنید کاملاً بی تفاوت ، فقط نظاره گر باشید تا ذهنتان آرام گردد و مروری بر تصورات ذهنتان داشته باشید .


سپس عضو بیمار خود را در ذهن مجسم کنید و در عالم تصور کاملاً واضح و دقیق بر عضو بیمار خود بنگرید ، مثلاً برای درمان بیماریهای ریوی لکه های سیاه داخل ریه را بوسیله یک دستمال لطیف و سفیدی به آرامی پاک کنید که نتیجه اش از بین رفتن سرفه و بیماریهای ریوی است ، خرد کردن سنگ کلیه با دستها این بیماری را برطرف می کند ، اگر شما اتفاقاً دچار بیماری عفونی در عضوی از بدنتان هستید ، شروع به تجسم سلولهای سفید خون بکنید و آنها را از تمام نقاط بدن فرا خوانید و مانند یک لشگر مجهز و قوی سازماندهی کنید ، وقتی سربازان ارتش بزرگ سلولهای سفید گرد آمدند ، آنها را مجهز به سلاح کرده و دستور آماده باش بدهید و سپس دستور حمله به سمت عضوی که دچار ناراحتی است صادر نمایید به ارتش سلولهای سفید که در نظرتان بصورت نیروی فوق العاده قوی و قوایی شگست ناپذیر تصور شده اند دستور جنگ با سلولهای ناسالم را که در خیالتان ضعیف ،  لاغر ، سیاه و با سلاحی از کار افتاده تجسم شده اند ، بدهید و تجسم کنید که سلولهای سفید بدنتان بر سلول ناسالم بیماری غلبه کرده ، آنها را از بین برده و لاشه آنها را به بیرون از بدنتان حمل می کنند . بعد از اتمام درمان خود توسط تجسم و تصور قوی ، با چند نفس عمیق خود را کاملاً شاد و غرق در آرامش تصور کرده و با شمارش یک تا ده به آرامی چشمانتان را باز کنید و به حالت عادی باز گردید . خواهید دید که بیماری شما رو به درمان است .

داستان زیبا

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ... دخترک خودش رو جمع و جور کرد،

 سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله

خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک

خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟!

 فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!

دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

 خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...

 اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...

اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت...

 اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم

رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ... معلم صندلیش رو

به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...

 و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد . . . 

برگرفته از وبلاگ دوست خوبم مینا