آخ تنهایی ، میخاستم عوض شم مثل همه آدما از صبح تا شب بگم بخندم ، نمیخاستم غمگین باشم افسرده باشم ...
ولی چه فایده شاید این تقدیرمه که این جوری باشم الان این غمه که دست از سرم بر نمیداره !
هر چی فکر می کنم گناهی نمی بینم که این قدر بزرگ باشه !
شایدم من الکی خودمو زدم به افسردگی و ناراحتی... ولی نه ...این جوری نیست !
تا حالا از زندگیم لذت نبردم هیچ وقت ، شاید بعد از این سالاکمی بهتر شم اونم معلوم نیست ...
وقتی حرفامو ی جایی به کسی میزنم یا مینویسم راحت میشم .
آه ...
سکوت ...
عذر خواهی ...