آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

زرنگی

روزی آلبرت انشتین رو به یه مجلس جهت سخنرانی در یه شهری دعوت می کنند... 

انشتین که سر وضع چندان آراسته ای نداشت به کالسکه چی خود که مردی شیک پوش وهمیشه آراسته بود گفت تا به جاش در اون مکان سخنرانی کنه.... 

مردم که چهره انشتین را تا اون روز به چشم ندیده بودن  از سخنرانی به وجد آمده وواسه کالسکه چی دست میزدند وازش بابت سخنرانیش تشکر می کردند.... 

ناگهان از میون جمعیت دو جوان خوش بر وسیما که معلوم بود از اون خرخونای اون شهرن جلوتر اومدن تا از کاسکه چی به جای انشتین سوال بپرسند..... 

پیش کاسکه چی رفتند و سوالاتو که تو یه برگه نوشته بودن دادن دسته کالسکه چی... 

 

بی چاره انشتین در یه آن فکر کرد به کلی آبروش جلو مردم رفت... 

 

اما تو یه لحظه دید که کاسکه چیش..... 

سوالارو از جوونا گرفت وکمی نگاه کرد و بهشون گفت: 

این سوالا که خیلی آسونند کالسکه چیم نیز می تونه به این سوالات جواب بده. و ورقه سوالات رو به آلبرت انشتین داد.....

نظرات 1 + ارسال نظر
حامد یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 http://yekhatereazfarda.blogfa.com

من همین جایم همیشه با تو اما بی تو

دستامو که بو میکنم مست میشم...مست از عطر ت

صدای مهربونت رو میشنوم ...و آخر همه اینها...به یه چیزمیرسم.....

به عشق به تو.....

آره...

اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه...

اونوقت تو رو نزدیکتر از همیشه حس میکنم....

اونوقت دیگه تنها نیستم



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد