آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

شاید واقعا سردشان باشد!؟

می‌گویند همه‌اش تقصیر زندگی ماشینی است! اینکه انسان نسبت به همنوع خودش بی‌رحم شده و فقط به فکر خودش است را خیلی‌ها به گردن ماشین و روبات و کامپیوتر و اینترنت و فناوری قرن بیست و یک می‌اندازند. اما وقتی خوب نگاه کنیم می‌بینیم این حرف آن‌قدرها هم درست نیست. چون که در یک هوای سرد زمستانی، وقتی پیرمردی بازنشسته در صف اتوبوس منتظر نشسته تا به منزل برسد، خیلی‌ها که هیچ چیزی از کامپیوتر و اینترنت سرشان نمی‌شود و از مال دنیا فقط یک ماشین معمولی دارند با وجودی که مسیر را خالی و بدون مسافر طی می‌کنند باز هم دلشان نمی‌آید این پیرمرد یا کودک یا خانواده را به مقصد برسانند.
انگار همه چیز را گردن فناوری و زندگی ماشینی انداخته‌ایم تا فقط خودمان را راحت کنیم. وگرنه چگونه ممکن است دختر یا پسری را که برای فرار از سرما به جای دستکش جوراب‌های پاره به دستش کرده و در چهارراه‌ها و توقفگاه‌ها آدامس و گل می‌فروشد، فریبکار و ثروتمند بدانیم و برای راحتی وجدانمان بگوییم آنها تظاهر به سرد بودن می‌کنند. وگرنه هوا آن‌قدرها هم سرد نیست!
بپذیریم که در این فصل سرما خیلی از کسانی که پاهای خیس و سرمازده‌شان را مقابل لوله اگزوز اتوبوس و ماشین‌ها می‌گیرند شاید واقعا سردشان باشد!

بیایید برای لحظه‌ای این تفکر و ایده متقلب بودن فقیران را کنار بگذاریم و باور کنیم شاید بسیاری از کسانی که سرمای گزنده آخر پاییز را تحمل می‌کنند واقعا فیلم بازی نمی‌کنند و حقیقتا سردشان است.
بیایید چند ساعتی خودمان را از شر فیلمنامه‌نویسانی که با ساختن فیلم از چهره آدم‌های فقیر فریبکار دنیای تخیلشان، اعتمادمان نسبت به خیل عظیم انسان‌های صادق اطرافمان را کم‌رنگ کرده‌اند خلاص کنیم و از صمیم قلب هر چیزی را که انسان‌های فقیر و نادار دوروبرمان بر زبان می‌آورند، قبول کنیم. باور کنیم شاید حقیقتا آن مرد زیر پل جایی برای خواب ندارد و برای دلسوزاندن و سرکیسه کردن ما، شب‌های سرد زمستان در خیابان سر نمی‌کند. باور کنیم شاید به راستی آن بانوی کهنه‌لباسی که با حسرت مقابل غذافروشی این پا و آن پا می‌کند گرسنه است و نیازمند همراهی ما برای سیر کردن شکم خود و فرزندانشان است. هیچ جای دوری نمی‌رود اگر برای چند لحظه بپذیریم که آن کودک فقیر مدرسه ابتدایی دلش برای یک جعبه مدادرنگی شیک و چند دفتر زیبا لک زده و برای مظلوم‌نمایی روی دفترهای ارزان قیمت مشق نمی‌نویسد.
حتی اگر قرار است فریب بخوریم بگذارید از سوی کسانی بخوریم که برای کمک به آنها احساس خوبی در ما زنده می‌شود و اراده بخشش و همدردی به آنها دل ما را گرم می‌کند. اگر قرار است دستمان را داخل ظرف گلاب همدردی ببریم و روی سر چند انسان فقیر و نیازمند مشتی گلاب عشق و محبت بریزیم، بگذار این اتفاق بیفتد. شاید گاهی کمی هم فریب بخوریم و چند قطره گلاب ما هدر رود، چه اشکالی دارد! مگر غیر از این است که بوی گلابی که در دست‌های ما و احساس زیبابی که در دل‌های ما باقی می‌ماند همیشه واقعی است و از هر چیزی حقیقی‌تر است.
اگر قرار است فریب بخوریم بیایید قبول کنیم که از سوی انسان‌های دردمند و محتاج گول بخوریم. بیایید در این سرمای روزافزون حرف آنها را باور کنیم. شاید واقعا سردشان باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد