آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

وضعیت آبی

وضعیت آبی

آخ امیر خوش به حالت کاش من جای تو بودم !

خواهر من کاش همیشه در کنار من بودی ...

تازه میفهمم که عشق امیر عشقه !!! یه عشق واقعی واقعی خوش به حال شیرین ، که عشق واقعیه یه نفره!

اما شیرین فقط بلده که دل امیرو بشکونه

خدا دوست دارم ولی از خودم متنفرم بیزارم .

تو یه کتابی خونده بودم که اگه عشقت واقعی باشه از ته دلت ، همیشه باهاشی تو غم وشادی ، عین امیر .

وقتی یکی رو دوست داری همیشه به فکرشی ، ولی وقتی که تنهایی چیکار می کنی ؟؟؟

اگه تو زندگی عشق واقعی وجود داشت خیانت دعوا غارت کشتار و ... بی معنی می شد!

قوی باش امیر قوی ی ی !

دیدی شیرین چطور دل امیر رو شکست دیدی ؟

دلم سوخت هم برای اون هم برای خودم ، چقد سخته !؟؟!

پازل دل یکی رو بهم ریختن هنر نیست ! هر وقت با تیکه های شکسته دل ی نفر ، ی پازل جدید براش ساختی هنر کردی ... !!!

خیلی احساساتی هستی امیر !

حامد

همه چی ...

به نام خدا

چند روزه دلم خیلی گرفته ولی بازم اومدم .

حامد love u

محتاجم ...

دستانت را برای پروانه

پاهایت را برای مشایعت

دلت را برای گرمیش

و خودت را برای مهربانیت

... محتاجم ...

پس با من بمون .

حامد

تفکر ...

In the name of god

کودک دستانش پینه بسته بود . ..

با حالتی پریشان از کنار پیاده رو رد می شد !!!

به دنبالش رفتم ...

در میان زباله ها می خوابید ...

تختش زمین و سقف خانه اش آسمان بود .

چراغ خانه اش ماه تابان ، خوراکش خورده نانی بیات .

اشکانم سرازیر شد ...

بار الهی حکمتش چیست ؟؟؟

یکی تختش از بلور  ، سفره اش رنگین ...!!!

ولی کودکی با آن همه مشقت می زیست ؟؟؟!!!

تو کریمی تو عزیزی تو رحیمی ...

تو را به خاطر نعمت هایت شکر ....

 

عاشقانه

به دیدارم بیا هر شب

در امان تنهایی تنها و تاریک خدا مانند

دلم تنگ است گبیا ای روشنی روشن تر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سر پوش سیاهی ها

دلم تنگ است

 

آه ... آه ... اما

او چرا این را نمی داند که در این جا

من دلم تنگ است ، یک ذره ست ؟؟؟

ای داد بر من ، داد

من نمی دانم چرا طاووس من این را نمی داند ؟؟؟

که من بیچاره هم در سینه دل دارم

که دل من هم دل ست آخر ؟؟؟

سنگ و آهن نیست

او چرا این قدر از من غافل است آخر ؟؟؟ .

 

ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار

منو از خاطرهکم کن تا ابد خدا نگهدار

 

من که اگر اشک بدادم نرسد

میمیرم

من اگر یاد تو را

یادی نکنم میمیرم ...

 

بیا که لحظه لحظه های انتظار

تمام وجود خسته مرا به نیستی کشانده است .

 

منم عاشق مرا غم سازگار است

تو معشوقی تو را با غم چه کار است

 

خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است

کارم از گریه گذشته است به آن میخندم

 

مگه تو نگفتی دوسم داری پس چرا تنهام گذاشتی ؟؟؟

 

پس بذار روی ماهت رو دم آخر نگاه کنم

سخته با خاطراتمون با دل خون وداع کنم

 

Love

-   حامدHamed20.ir77@yahoo.com

 

عشق ... یا ...

عشق عشق ... یا ...  

به نظرتون اصلا تو این دنیا عشقی وجود داره یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آره تو شعرها تو رمان ها یا مثل اینا خیلی نوشتن که پسره دختره رو میخاسته که دو حالت داشته یا به هم نمی رسیدن یا می رسیدن !!!!

حالت دوم خوبه تموم می شه نجات پیدا می کنه از این دنیا از این عشق از این آدما ...

اما حالت اولل پدرش در میاد میفته دنبالش براش هر کاری می کنه یا به قول معروف خودشیرینی می کنه مثل امیر تو وضعیت سفید .

عشق امیر عشقه یا هوسه ؟؟؟

عشق امیرم کمی شبیه به فرهاده ! پس ممکنه راستکی باشه .

امیر رو سیاه ...

اصلا عشقی وجود نداره یا  همه دنباله ...

حالت اول میشه مثل فرهاد میره کوه میکنه بدبخت بیچاره ...

میره کوه تا از کوه برا خودش شیرین درست کنه !

حالا که هم کوهی وجود نداره یا اگه هم باشه مال مردم یا دولته که ما هم بریم کوه بکنیم ، یا برا عشقش میره به جنگ هیولا یا جک و جونور تا این که به عشقش برسه .

اینم شد زندگی آخه کاش نه عشقی بود نه ... تا ما این جوری بدبخت شیم .

خدایا امیرو می بینی دیگه بر اون دختره چیکار می کنه ؟؟؟

هر کاری که از دستش بر بیاد .

عشق این کلمه جادوگر این افسانه این ...

خوب بهتره برم دیگه کافیه .

حالم بده ، دیگه آخراشه .

حامد 90/ 8 / 18

همین جوری ...

سلام خدا ...

وقتی دلم می گیره میام این جا تنها تنها ... میشینم همین جا !!!

تنهایی خوبه سکوت خوبه ، بی صدا مردن خوبه ...

از زخم زبون خوردن بدم میاد ، حرف رک بیشتر دوست دارم ، ولی طاقت ندارم .

این نشد زندگی که ، از خودم بدم میاد متنفرم ، ولی مجبورم  مجبور .

خدا کاش من به این دنیا نمی اومدم

ناشکری نمی کنم کفر نمی گم ولی ...

من بنده ی خوبی برات نبودم البته همیشه سعی کردم باشم .

دیگه صبری برام نمونده میخام برم از این جا...  

کیک یزدی

 یه نام خدا

مواد مورد نیاز جهت تهیه کیک یزدی :

 

 

روغن جامد   . . . . . . . . . .    .    . . . . . . . . .. . . . . .   . . . . . . . . ..    ۱۵۰ گرم

تخم مرغ . . . . . . . . . .. . . . . . . . . . . . . . . . . . .  .. . .   . . . . . . .       ۳عدد

ادامه مطلب ...

مولانا ( 3 )

به نام خدا

سخن شمس: آئینه‌ی شخصیت او

سخن شمس»، آئینه شخصیت پیچیده دوزیستی، درونگر، و خودگرای اوست. در عین روشنی، مبهم است. در عین دلپذیری، شلاق‌گونه است. فشرده و کوتاه است. نغز است. از آموزش و آرمان، گرانبار است. از اینروی فراز آنها، به تندی، نمی‌توان، درگذشت. بلکه با آنها، باید زیست. در آنها، اندیشید. بر آنها، مرور کرد. بدانها، مأنوس گشت. از ظاهر آسان‌نمای آنها، عبور کرد، و به عمق باطن آنها، راه یافت، تا به پیام، به درونمایه، به هدف آنهاــ نزدیک کردن به چیزی، دوردست! ــ فرا در رسید!

     سخن شمس، چنانکه خود معترف است، دوچهره‌ای است. درونه و برونه دارد. نقابی ظاهراً مستقل، بر سیمای باطنی گریزنده و لغزان است. دوبعدی است. دوزیستی است. نیازمند است به بازخوانی و دوباره کاوی است .

ادامه مطلب ...

مولانا ( 2 )

خدا

از مقامات تبتل تا فنا

زندگی مولانا برای یارانش که در آن هرگز به چشم عیبجویی نمی دیدند نمونه کمال و سرمشق کامل سلوک انسانی بود . با آنکه در سلوک با اعیان و اکابر ادب را با غرور و دلسوزی را با گستاخی می آمیخت ،در معامله با فقرا و ضعیفان هرگز تواضع و شفقت را از خاطر نمی برد .با یاران خویش هماره با دوستی ودلنوازی سلوک می کرد و جز به ضرورت تنبیه و ارشاد ،از آنها رنجیدگی نشان نمی داد .هیچ کس به اندازه او قدر دوستی را نمی دانست و هیچ کس مثل او با دوستان خویش یکرنگ وعاری از ریب و ریا نمی زیست .دوستی برای او عین حیات و در واقع عین روح بود .بدون دوستی انسان در ظلمت خودی می ماند .این چیزی بود که انسان را از خودی می رهاند ،او را طاهر می کرد .از خودنگری می رهانید و غیر نگری را برای او وسیله  رهایی از خودی ـکه در اوج حیات حیوانی بود تعلیم می نمود .خود او در سلوک با دوستان هرگز از لازمه ادب تجاوز نمی کرد.ادب برای او سنگ بنای تربیت روحانی بود .در نظام تربیتی او،که بیشتر عملی بود تا نظری ،ادب در عین حال هم مصلحت محسوب می شد و هم ضرورت .اخلاقی که او آن را مبنای تربیت وسلوک یاران می کرد از تواضع ادب شروعمی شد .تواضع خالی از مذلت  و ادب مبنی بر شناخت حق .در واقع هر گونه سلوک روحانی از مجاهده با نفس آغاز می شود و غلبه بر نفس بدون اجتناب از غریزه تجاوز جویی حیوانی ممکن نیست ،لاجرم هر گونه سلوک در خط سیر رهایی از خود تواضع انسان را مطالبه میکند .تواضع نشانه جلوه عشق و محسوب است در واقع صورت تجلی او عبارت بود از عظمت کبریا-کبریا و عظمت سلطان العلمایی.

ادامه مطلب ...