آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

مهربانی


"باب" مرد ثروتمندی بود که با وجود مال فراوان بسیار نامهربان و خسیس بود. برعکس زنش "سارا" بسیا مهربان و خوش قلب بود و همه او را دوست داشتند. سارا با خود میاندیشید: «خداوند این مرد را به من داده است حتی اگر به او علاقه هم نداشته باشم باید به او مهر بورزم!» بنابراین با وی رفتار خوبی داشت.

یک سال قحطی شد و بسیاری از روستاییان از سارا و باب کمک خواستند. سارا با محبت فراوان به همه ی آنها کمک کرد، ولی باب چیزی نگفت و پیش خود فکر کرد: «تا وقتی از پول های من کم نشود برایم مهم نیست که دارایی چه کسی به باد میرود.»

مردم از سارا تشکر کردند و گفتند که پول ها را بعد از مدتی به او پس خواهند داد. سارا نپذیرفت، اما مردم اصرار میکردند که پول او را باز گردانند.

سارا گفت: «اگر میخواهید پول را پس بدهید، در روز مرگ شوهرم این کار را بکنید.»

این حرف سارا به گوش یکی از دخترانش رسید و او بسیار ناراحت شد. بی درنگ پیش پدر رفت و گفت: «میدانی مادر چه گفته؟ او از مردم خواسته تا پول هایشان را روز مرگ تو پس بدهند.»

باب، به فکر فرو رفت. سپس از سارا پرسید: «چرا از مردم خواستی پول تو را بعد از مرگ من به تو پس گردانند؟»

سارا جواب داد: «مردم تو را دوست ندارند و همه آرزو میکنند، که زودتر بمیری اما حالا به جای آن که مرگ تو را آرزو کنند، از خدا میخواهند که تو را زنده نگه دارد تا پول را دیرتر برگردانند. من هم از خدا میخواهم که سالهای بسیار زیادی زنده بمانی. کسی چه میداند؟ شاید تو هم روزی مهربان شوی!»

باب از تیزهوشی و محبت همسرش در شگفت ماند و به او قول داد که در آینده با مردم مهربان باشد.