تمام علوم دنیا را میدانم ولی چه فایده؟ منی که نتوانم یک دوستت دارم ساده را بفهمانم یا بفهمم حالا همهی علوم را هم که بدانم کجا را فتح خواهم کرد؟ میخواهم استفادهی ابزاری کنم از دانستههایم در جهت ربودن احساسات تو و معطوف کردنشان به سمت خودم.
میخواهی بنشینم و مقالهیی بنویسم در باب ادبیات و در آن شرح مفصلی ارایه دهم از ادبیات ناب چشمهای تو وقتی با من چشم در چشم میشوی و بگویم که چگونه چشمهایم کم میآورند در برابر بار ادبی آنها؟ مقالهای بنویسم از ریاضیات و بپردازم به اینکه نمودار زندگیام چطور در لحظهی ورود تو به آن انفصال قائم پیدا کرد. در ادامه هم بپردازم به اثبات هندسی زاویهی نگاه تو از گوشهی چشم که مرا میپاید. یادداشتی از فلسفه و بیان تفصیلی اینکه فلسفهی آفرینش تو چه بوده و نیز بررسی فلسفی زندگی با الگو قرار دادن ماهیت وجودی تو. یادداشتی در باب عرفان و بیان رابطهی مستقیمات با سعادت. اینکه چطور وقتی به چشمانم خیره میشوی به سعادت میرسم. به رابطهی عطر تن تو با احساس نزدیکی به خدا نیز اشاره خواهم کرد. نوشتهیی با موضوع نجوم و ارایه راهکارهایی برای رصد کردن چشمهای تو در تاریکی و پشت پنجرهای خیلی آن طرفتر. در مقالهی پزشکی هم شرحی بدهم از علل بالا رفتن ضربان قلب در اثر نگاههای تو. مقالهیی هم در باب آمار، در ضمیمهاش هم آمار مفصل و دقیقی ارائه دهم از تمام دفعاتی که چشمهایم تو را دنبال کرد و تو در دل جمعیتی که مثل مورچه در هم میلولیدند گم شدی. به هنر هم بپردازم و بیان کنم که چشمهای تو حتا در بزرگترین پردههای نقاشی نیز نمیگنجند. در گزارش هواشناسی هم هشدار بدهم که هوا پس است وقتی روی برمی گردانی از من.