تقویت اعتماد به نفس در زنانرئیس یک شرکت، از کارمندان زن و مرد خود انتقاد میکند. کارمند مرد، متوجه زن آشفتهحال کنار دستش میشود. هیچ مسئله مهم و تکاندهندهای در بین نیست، با این حال در یک چشم به هم زدن، احساس ضعف و نداشتن مهارت و لیاقت، در فضای جلسه حاکم میشود. بهخصوص زنان، بیشتر تمایل دارند که پیوسته به خود شک کرده، به نومیدی دچار شوند در این موارد، باید حس اعتماد به نفس و اطمینان خاطر را بهدرستی آموخت. گزارشی از یک دکتر روانشناس زن، به نام افا ولدارک، در مورد اعتماد به نفس و روشهای موفقیتآمیز آن تهیه شده است تا زنان بیاموزند چگونه به جنگ و مبارزه با خودشان (همان خودمنفعل، واخورده و نومید) بروند.
کتاب جدید او با نام «برو تا هرچه بیشتر اعتماد به نفس به دست آوری» این روزها زبانزد شده است.
مطالعات جدید نشان میدهد در واقع افراد مجرد خوشبین، متواضع و از خودگذشته هستند. آنان اعتماد به نفس بالاتری نسبت به متأهلان دارند. زنان مجرد نسبت به مردان مجرد و همچنین افراد متأهل، در شغل و حرفه، بسیار کوشاتر و موفقترند.
متأسفانه پیشداوریهایی در مورد افراد مجرد وجود دارد که گویی مثل قیر مذاب روی آنها ریخته شده است، اما مطالعات امروز نشان داده است که این حرفها حقیقت ندارد. اما همین تحقیقات یک مورد نگران کننده را نیز ثابت کرده است: آنان، همواره یک حس پوچی و بیمعنایی را با خود حمل میکنند. البته شاید آن جدیت در کار هم بهنوعی فرار از خویشتن خود باشد، اما بد نیست بدانیم بیش از نیمی از مجردها نگاه مثبتی نسبت به آینده دارند، این در حالی است که این ارزش، نزد افراد متأهل فقط ٤٠ درصد است.
در یک همهپرسی مشخص شده است هر چند افراد مجرد احساس خوشبختی کامل در زندگی ندارند، اما همه آنها روی همرفته از خود احساس رضایت دارند، در حالیکه یکسوم افراد متأهل، از زندگی زناشویی خود احساس رضایت نمیکنند.
هنگامی که زنان، خود را درگیر مسئولیتهای بیش از حد توانشان میکنند، اگرچه با کوشش و تحمل فراوان از عهده آنها برمیآیند، اما انجام این امور همواره با احساس تنش و اظهار گله و شکایت از وضع موجود، از طرف آنها همراه است.
اغلب ما زنان در روابطمان با نزدیکان نقش مسئولیتپذیری را ایفا میکنیم و میپنداریم که به این ترتیب همهچیز بر وفق مراد است. چنین میانگاریم که حل همه مشکلات دیگران بر عهده ماست. در مورد کوچکترین کنش اطرافیان چه مثبت و چه منفی، واکنش نشان میدهیم. این طیف احساسی ما از دلخوری و رنجیدگی شروع میشود و تا عصبانیت شدید و حتی افسردگی و نومیدی ادامه مییابد. وقتی هم متوجه میشویم که کوشش ما در راه کمک به دیگران مؤثر واقع نشده، حاضر نیستیم دست از کوشش برداریم. بجای متوقف کردن این روند، کوشش خود را دو برابر میکنیم و تنها نتیجهای که به دست میآوریم، عصبانیت بیشتر است؛ چرا که مسئولیت فردی را برعهده گرفتهایم که به هیچوجه قصد اصلاح خود را ندارد!
ظرفیت وحشتناک خانمها برای حرفزدن، درکش برای مردها بهشدت دشوار است.زنها در کنار هم و به اتفاق فرزندانشان نزدیک غارهای محل زندگی خود اجتماع میکردند. توانایی ایجاد پیوند، اتصال و برقراری روابط نزدیک برای دوام و بقای هر یک از این زنان مهم بود. مردها به سکوت روی تپه مینشستند و منتظر شکار میشدند. وقتی زنها بهاتفاق هم، درگیر کاری میشدند، برای برقراری ارتباط بیشتر، مرتب با هم حرف میزدند. وقتی مردها شکار میکردند یا ماهی میگرفتند، از بیم آنکه شکار از دستشان فرار نکند، با هم صحبت نمیکردند. وقتی مردان امروزی هم به شکار یا صید ماهی میروند، باز هم زیاد حرف نمیزنند. وقتی زنهای امروزی برای خرید میروند و یا دور هم جمع میشوند، مرتب صحبت میکنند. زنها برای صحبتکردن نیاز به دلیل ندارند، هدف خاصی را هم دنبال نمیکنند. آنها برای آن با هم حرف میزنند که با یکدیگر ارتباط برقرار کنند.
ادامه مطلب ...زیبایی، حاصل خلاقیت خداست و خداوند انسان را نیز خلاق آفرید تا با خلاقیت خود دنیا را زیباتر، کارآتر و مفیدتر گرداند. زیبایی ظاهری چیزی نیست که کسی طالب آن نباشد. همه آدمها، اعم از زن و مرد و پیر و جوان، خواهان زیبایی و آراستگی و مطلوب واقع شدن میباشند. اگر این زیبایی را خداوند و طبیعت در آنها نهاده باشد که چه بهتر، ولی اگر انسان از زیبایی ظاهری بهره کافی نبرده باشد، بیتردید درصدد خلق آن برمیآید. کمتر کسی است که مجذوب زیباییهای ظاهری نشود و آن را قلباً نستاید. آرایش را نیز کسانی اختراع کردهاند که زیباتر شدن را دوست میدارند. پس میل به زیبایی و زیباتر شدن از طبیعتی سالم، روحیهای شاداب و سرزنده برمیآید.
توجه به زیبایی ظاهری هیچگونه تضادی با معنویات، تکامل روحی و کمال شخصیتی انسان ندارد و سیرت زیبا نیز هیچ عنادی با صورت زیبا نداشته و ندارد؛ از طرفی نیاز به زیبایی ظاهری هرگز با استحمام یا تغذیه سالم یا ورزش برطرف نمیشود.
داستانی هست راجع به یک دزد در زمانهای قدیم که کت باشکوهی را دزدید. کت از بهترین پارچه درست شده بود و دکمههایی از طلا و نقره داشت. وقتی کت را در بازار به یک بازرگان فروخت، پیش دوستانش برگشت. دوست نزدیکش از او پرسید که کت را چند فروخته است.
پاسخش این بود «صد سکه نقره».
دوستش پرسید: «یعنی میخواهی بگویی فقط صد سکه نقره برای آن کت باشکوه گرفتی؟» دزد پرسید: «مگر از عدد صد بزرگتر هم هست؟»
افزایش اعتماد به نفس، زمانی ساده میشود که از علل تردید پیدا کردن به خود آگاه شوید. چیست که به شما احساس نابسندگی، بیکفایتی، دوستانه نبودن، بیارزش بودن میدهد؟
تصویر ما از خود، بعد از تولد بسیار شکننده است. تصویر ذهنی ما به مراقبت، توجه، به تحسین، تمجید و تشویق اطرافیان ما احتیاج دارد، تا به لحاظ احساسی در شرایط مطلوبی قرار بگیریم. اگر این را از دوران کودکی خود داشته باشیم، به راحتی به افرادی مطمئن به خود، تبدیل میشویم.
برنامهریزی منفی و اگر عمری ما را به حماقت، زشت بودن و بدی متّصف ساخته باشند، احساس ارزشمند بودن را از ما میرباید و به برداشت ما از خود لطمه میزند. اعتماد به نفس در اثر انتقاد، سرزنش، احساس گناه و تقصیر، احساس ناامنی و هراس کاهش مییابد، تا احساسی از بیارزش بودن جای آن را بگیرد.
لازم است که در برابر آماج حملات منفی که متوجه ارزش شماست، بایستید. ممکن است نتوانید مانع از آن شوید که دیگران از شما انتقاد نکنند. اما میتوانید نگرش خود را در برابر این تهاجمات منفی کنترل کنید.
١ـ امروز احساس تضمین آرامش میکنمامروز کنار میایستم و تسلیم قدرت برتر خود میشوم. اجازه میدهم قدرت نظمدهنده خداوند همه آنچه مرا نگران میسازد، منظم و هماهنگ کند.
عبادت کننده باوقار تقاضا میکند خردی به او بخشیده شود تا بر آنچه تغییرپذیر است، آگاهی یابد. امروز اموری را که در جهت تصمیمگیری به دست قدرت برتر خود میسپارم، مطرح میکنم. با تمرکز بر وقایع یا شرایط خارج از اختیار به کاهش انرژی خود ادامه نمیدهم.
امروز به خاستگاه خود رو میکنم و آرامشی را که در رهایی وجود دارد، حس میکنم.
٢ـ همه احساسات و شور و حال طبیعی خود را میپذیرم!
احساسات بخشی از طبیعت من است. گاهی اوقات فوقالعاده و بعضی وقتها رنجآور است. احساسات من هرچه باشد، همه آنها برای بیان کامل من حیاتی و ضروری است. من قالیچهای هنری هستم ـ بیان هنر خداوند. الیاف رنگی که این اثر ذهنی را بهوجود آوردند، احساسات من هستند. امروز مقابل این اثر هنری با الیاف رنگارنگ و ترکیبیاش میایستم؛ به آن مینگرم، کامل و بیانتقاد آن را میپذیرم.
امروز از اینکه احساسات به زندگیام رنگ و عمق میبخشند، سپاسگزارم.
عـزت نــفس و اعــتماد بنفس بنیادی ترین بخش شخصیت یـک فرد می بـاشـد که در تمام جوانب زندگی فرد خود را به نـحـوی متـظـاهــر می سازد. اعتماد بنفس سالم و بالا یک ضرورت حـیـاتی و مـطـلق بـــرای هر فردی میباشد. اعتماد بنفس را میتوان چنین تعریف کرد:
▪ باور و اعتقادی که فرد نسبت به خود دارا میباشد.
▪ شناخت ارزش و اهمیت خویش-داشتن اعتماد و رضایت از خویش.
▪ توانایی برخورد و کنارآمدن با چالشهای اساسی زندگی.
▪ تـوانـایـــی ارزیابی درست و دقیق خویش-پذیرش خویش و ارزش نهادن به خود بدون هیچگونه قید و شرطی.
▪ توانایی شناخت و پذیرش نقاط ضعف و قـوت و محدودیت های خویش.
● افرادی که از اعتماد بنفس پایینی برخوردار میباشند دارای خصوصیات زیر هستند:
▪ مرتبا خودشان را مورد انتقاد و سرزنش قرار میدهند.
▪ هنگام صحبت کردن در چشمان فرد مقابل خود هنگام نگاه نمیکنند. با سر پایین و قدمهای آهسته قدم بر میدارند.
▪ در پذیرش تعریف و تمجیدها و تعارفاتی که به آنان میشود مشکل دارند (تصور میکنند سزاوار آنها نبوده و یا دیگران در صدد تمسخر آنها میباشند).
راجرز از با نفوذترین و کارآمدترین روان شناسان است. روش او پدیدار شناسی و دیدگاهش انسان گرایی است. اصولاً نام وی با مفهوم "خود" قرین می باشد, پدیدار شناسان بر خلاف روان کاوان بر انگیزه های نا خودآگاه تکیه می نمودند بر دیدگاه ذهنی فرد و درباره آنچه تاکنون در جال وقوع است تاکید می ورزند. در پدیده شناختی اعتقاد بر این است که اگر چه دنیای واقعی ممکن است دنیای واقعی ممکن است موجود باشد ولی موجودیت آن را نمی توان شناخت و یا تجربه کرد بلکه می توان بر اساس ادراکات فرد, از این میان موجودیت را تصور و دریافت کرد. از اینرو انسان فقط بر اساس ادراکاتش از اشیا و بر اساس تصوری که از آن دارد رفتار خواهد کرد (شفیع آبادی و ناصری, ۱۳۶۵. ص۱۵۱). راجرز خود درباره رویکرد پدیدارشناختی می گوید:
"چارچوب درونی داوری هر انسانی مناسب ترین زاویه دید برای فهم و درک رفتار اوست" (اتکینسون, ۱۳۷۸, ص ۱۰۱).
پزشکی با دوستان درد دل میکرد و میگفت: کاش در اتاق انتظار، بیماران را از هم جدا میکردند و یا حداقل تابلویی نصب میکردند که: از بیماران محترم خواهشمندیم در اتاق انتظار، اطلاعات پزشکی با هم مبادله نکنند.
***
روانپزشکی از دست بیمارش که خانم مجردی بود و از انواع ناراحتیها شکوه داشت، به تنگ آمده بود. روزی به بیمارش گفت: بهتر است شما ازدواج کنید، به این ترتیب فوراً تمام ناراحتیهای شما برطرف میشود.
بیمار که قدری سرخ شده بود گفت: آقای دکتر، اینکه میفرمایید، یک پیشنهاد ازدواج است؟
پنیسیلینروزی شخص خسیسی روی خودش آب یخ میریخته! یکی میبیندش و ازش میپرسه: چرا این کار را میکنی؟! میگه: آخه یه «پنیسیلین» تو خونه دارم، تاریخ مصرفش داره میگذره!
بلیت اتوبوس
تو یه شهری، قسمت بلیت از بیست تومن به ده تومن میرسه، مردم شهر اعتراض میکنن.
ازشون میپرسن: واسه چی اعتراض کردین؟! میگن: چون قبلاً که پیاده میرفتیم، بیست تومن به نفعمون بود؛ اما حالا ده تومن به نفعمونه!
انگور
یه نفر یه خوشه کوچک انگور خرید و به منزل برد و به هر یک از بچههاش یک حبه داد. یکی از بچهها پرسید: بابا، چرا فقط یک حبه؟ مرد جواب داد: بچهجان، بقیهاش هم همین مزه رو داره!
شوخی صورتهای مختلف دارد؛ از جمله این اشکال میتوان به شوخیهای کنایهآمیز، ظریف، مغرضانه و بدون نظری خاص، اشاره کرد. این مسئله میتواند مردم را به یکدیگر نزدیک کرده، یا اینکه فاصله آنها را حفظ نماید. اگرچه کتابهای مختلفی درصدد تعریف این مسئله و اشکال آن برآمدهاند، لیکن هنوز هم کارشناسان در این خصوص به تعاریف یکسان و یکدستی نائل نشدهاند. باری، مهم این است که فرد توان تشخیص اشکال مرسوم و متداول این امر را در گفتوگوها و محاورات داشته باشد.
این وسیله، سلاح بسیار کارآمدی است و برخی از اشخاص از این حربه به منظور پرخاشگری، حمله و تحقیر استفاده میکنند. این مسئله، میتواند با خنثی کردن انتقاداتی که متوجه شخص است جهت آنها را منحرف سازد. به علاوه، از این حربه برای سرپوش گذاشتن و لاپوشانی نیز استفاده میشود. گذشته از اینها، برخی از اشخاص از این شیوه برای حفاظت و مراقبت از خود بهرهمند میشوند. بهفرض، زنی که قد بلند و لندوک است، پیشاپیش درباره این ویژگی، متوسل به شوخی میشود تا اطرافیان را خلعسلاح کرده، بدین وسیله احساس راحتی خاطر نماید.
این پرسش سودمند و بایستهای است. هم میتوان از دید روانشناسی به آن پرداخت و هم از دید جامعهشناسی و اقتصادی و هم از دید آسیبشناسی اجتماعی. جای نقد و انتقاد دارد. در اینجا من بیشتر به خاستگاه آنتونی رابینز میپردازم. میتوان در فرصتی دیگر نیز هم به آموزههای وی پرداخت و کتاب «شیوهی تفکر» و شیوههای پیشنهادی او را برای موفقیت مورد نقد قرار داد. مخصوصاً شیوهی مدلینگ یا برنامهریزی عصبی کلامی را که روی آن بسیار پافشاری میکند. شیوهی آموزش رابینز مبتنی بر جملات قصار است. هر یک از این جملات هم به نوبهی خود آموزنده است. ولی هنگامی که آنها را جداجدا مورد بازنگری قرار بدهیم، بعضاً با هم تناقض دارند. افزون بر این که این فرمولها بدون ادراک ژرف ذهنی، چنان کاربردی ندارند. دیگر اینکه انسان میخواهد زندگی کند نه اینکه صرفاً خود را شبیه به الگوهایی درآورد یا حکم ماشین برنامهریزی شده را پیدا کند. ما برای هنرپیشه شدن آفریده نشده ایم. ما برای این آفریده شدهایم که زندگی هنرمندانهای برابر با استعدادها و تواناییهایمان داشته باشیم. اندیشه رابینز بیش از ما کم و بیش ماشین کوکی میسازد. مولوی میگوید:
از محقق تا مقلد فرقهاست
کاین چو داوود است و آن دیگر صداست
در هر حال پیش از صحبت دربارهی خاستگاه آنتونی رابینز، به دو نکته اشاره میکنم:
شیوه هایی برای مدیریت وقت
من می خواهم فعالیت های رده پایین را انجام ندهم، بلکه آن ها را به حال خود رها کنم.
تا زمانی که درگیر کارهای مهم تری هستم ، به هیچ وجه نگران تلنبارشدن نامه ها و برگه هایم نمی شوم.
مایلم که به نامه ها جواب ندهم (به جز نامه های دوستانی که دوست دارم برای آن ها نامه بنویسم.
مایلم پرداختن به امور بی اهمیت را به زمانی موکول کنم که احساس خوشایندی برای انجام دادن آن ها دارم.
مایلم کارهای بی اهمیت را در کشوی «کارهای در انتظار انجام» بیندازم.
می خواهم مشخص کنم که چه چیزهایی برایم مهم است و وقت خودم را روی آن ها متمرکز کنم.
وقت خود را با تأسف خوردن بابت ناکامی ها و شکست ها تلف نمی کنم.
در مورد کارهایی که انجام نداده ام، احساس گناه نمی کنم.
عـزت نــفس و اعــتماد بنفس بنیادی ترین بخش شخصیت یـک فرد می بـاشـد که در تمام جوانب زندگی فرد خود را به نـحـوی متـظـاهــر می سازد. اعتماد بنفس سالم و بالا یک ضرورت حـیـاتی و مـطـلق بـــرای هر فردی میباشد. اعتماد بنفس را میتوان چنین تعریف کرد:
▪ باور و اعتقادی که فرد نسبت به خود دارا میباشد.
▪ شناخت ارزش و اهمیت خویش-داشتن اعتماد و رضایت از خویش.
▪ توانایی برخورد و کنارآمدن با چالشهای اساسی زندگی.
▪ تـوانـایـــی ارزیابی درست و دقیق خویش-پذیرش خویش و ارزش نهادن به خود بدون هیچگونه قید و شرطی.
▪ توانایی شناخت و پذیرش نقاط ضعف و قـوت و محدودیت های خویش.
● افرادی که از اعتماد بنفس پایینی برخوردار میباشند دارای خصوصیات زیر هستند:
▪ مرتبا خودشان را مورد انتقاد و سرزنش قرار میدهند.
▪ هنگام صحبت کردن در چشمان فرد مقابل خود هنگام نگاه نمیکنند. با سر پایین و قدمهای آهسته قدم بر میدارند.
▪ در پذیرش تعریف و تمجیدها و تعارفاتی که به آنان میشود مشکل دارند (تصور میکنند سزاوار آنها نبوده و یا دیگران در صدد تمسخر آنها میباشند).
١ـ قاببندی یا framing چیست؟آیا هرگز به این موضوع فکر کردهاید که اگر قاب یک عکس را تغییر کنیم، تصویر درون آن بهصورت ناگهانی بسیار متفاوت بهنظر میآید؟ قاب عکس، برخی از قسمتهای تصویر را برجستهتر نشان میدهد و به کیفیت برخی از قسمتهای آن میافزاید و مرزهای عکس را محدود میکند. همینگونه افکاری که در ارتباط با یک تجربه یا یک مضمون در ذهن ما پدید میآیند، برخی از جنبههای آن مضمون را برجستهتر میسازند. قاببندی به این معنی است که ما تجربیات خودمان را بهشکلی «قرار میدهیم» که به آن معنی ببخشیم. با استفاده از انواع گوناگون قابها ما میتوانیم یک حادثه را بهصورتهای بسیار متفاوتی تجربه کنیم.
NLP قابهای متعددی را شناخته است که میتوانند بهصورت ابزارهای بسیار پرقدرتی باشد.
در روزگاران پیشین، زن و شوهر جوانی از کوه بلندی بالا رفتند، در بالای کوه پیر دانایی را دیدند. پیر، جایی را برایشان باز کرد تا بنشینند. آنگاه گفت: «هر مطلبی که داشته باشید، میتوانید از من بپرسید». آنها معنای زندگی را پرسیدند. پیر به پرسش آنها پاسخ داد. آنها رمز خوشبختی را سؤال کردند. پیر، نسخهاش را نوشت. آنها اسرار جهان را پرسیدند. پیر به آن هم جواب داد. آنگاه سؤال دشواری را پرسیدند که: «ای خردمند بزرگ، ما بسیار دچار خشم میشویم. در هنگام خشم، یکدیگر را آزار میدهیم. چه کنیم؟» ناگهان پیر دانا به آنان خیره شد. آنگاه قلم خود را به دو نیم کرد و نفرینگویان به غار خود برگشت. در آستانه غار، رویش را برگرداند و غرید: «افسوس، اگر من پاسخ این پرسش را میدانستم، ناچار نبودم تنهایی بر بالای این کوه زندگی کنم!»
ادامه مطلب ...خشم در تو برخاسته؛ و اینک سه امکان پاسخگویی وجود دارد. بسیاری از مردم فقط دو امکان را میشناسند. یک راه این است که این خشم و این آتش و این زهر را بر دیگری خالی کنند، آنوقت خشم ویرانگر است، و طبیعی است که پس از آنکه دیگری را سوزاندی و او را زخمی کردی، احساس میکنی که کاری خطا انجام دادهای.
اما امکان دیگر این است که خشمت را بروز ندهی، اما آن را در درون خود بچرخانی. آنوقت به خود آسیب میزنی؛ آنوقت به خودت زخم میزنی، آن آتش درونت را به آتش میکشد؛ آنوقت همیشه بر سر یک آتشفشان خواهی نشست؛ هرگز راحت نخواهی بود؛ همیشه بیقرار خواهی بود. تمام خوشیها از زندگیات ناپدید میشود.
خشم، یک احساس مخرب است که متوجه بیرون یا درون ما میشود. خشم، نظام ما را مسموم میکند، کنترل را از ما دور میکند و امواج ارتعاشات منفی را در ما به وجود میآورد. انسانهای خشمگین، در تنشی دائمنی به سر میبرند. اعصاب سخت و کشیده دارند، چهرههایشان گرفته و درهم است و اطرافشان را خصومت و عناد محاصره کرده است.
خشم، آنچه را که سازنده و مثبت در زندگی ماست، نابود میکند. اگر در حد اندک باشد، میتوان گفت که به تخلیه استرس و تنش ما کمک میکند. اما اگر در برخورد ما با دیگران، همیشه در صحنه حضور داشته باشد و یا اگر بیش از اندازه، از حد کنترل خارج شود، باید آن را یک بیماری محتاج درمان بدانیم. باید آن را تحت کنترل بگیریم.
روابط سالم و صمیمانه با دیگران به شما کمک میکند تا پس از استرسهای روزانه، از افسردگی دور شوید. همچنین این روابط در جلوگیری از بیماری، تسریع بهبودی و افزایش عمر مؤثر است.
به عکس آن، روابط ناسالم (بیمارگونه) میتواند سبب افسردگی شده، زندگی را به جهنم تبدیل کند. متأسفانه مردان بدخلق، عامل بسیاری از مشکلات روحی زنان هستند.
چگونه میتوانید فردی (مردی) را که عصبانی است اصلاح کنید؟ این نکتهای است که باید بیاموزید. در روابط سالم، طرفین با آرامش و حسن خلق درباره موضوعاتی که موجب رنجش، سوءتفاهم و کشمکش میشود، صحبت میکنند بدون آنکه باعث تحریک یکدیگر شوند. سپس به توافق میرسند و موضوع مورد اختلاف را حل میکنند.
مشاجرات و داد و فریادهای گاهبهگاه وقتی که منجر به برونریزی و آشکار شدن موضوعات مهم میشود، ممکن است احساس خوبی به وجود آورد، اما اغلب منجر به لطمه زدن به احساسات و اخلال در حل مشکلات میگردد، در نتیجه مشکلات مزمن شده، صمیمیت و اعتماد صدمه میبیند.
در این صورت ممکن است یکی از طرفین دروغ بگوید و یا اینکه ریاکاری کند. در مقابل آن روابط عمیق و نزدیک که ناشی از احساسات مشترک و نه واقعیات مشترک است، بر پایه تفاهم، درک و عواطفی که از سوی طرفین حمایت و تقویت میشود قرار دارد. تحقیقات نشان میدهند احساسات مشترک برای رسیدن به صمیمیت و خوشبختی در روابط بسیار مهمتر از واقعیات مشترک است.
با توجه به پژوهشهای انجام شده دربارهی خشم آنچه مسلم است این است که شمار کسانی که با خشم خود برخورد نادرست میکنند، به مراتب از شمار کسانی که به آن برخورد درست میکنند بیشتر است. نیلوارنر در کتاب مشهور خشم را، یار و یاور خود سازید با توجه به رفتاری که اشخاص به هنگام خشم بروز میدهند، آنهایی را که با خشم بر خورد درست ندارند به چهار دسته تقسیم میکنند: جسمانی کنندهها، خود مجازاتگرها، منفجرشوندهها و مخفیکنندهها.
ادامه مطلب ...وابستگی، احساس مالکیت و تعلق همچون صخرهها هستند، مانع شکوفا شدن بهار درونتان میشودند. صخرههایی بزرگ که با گذشت زمان سنگینتر و سنگینتر میشوند. کودک میداند، بدون دانستن اینکه عشق چیست (بدون اینکه بداند عشق چیست). بدون آگاهی از عشق، او میداند، او عشق را میشناسد. این تفاوت دانا و کودک است: کودک عشق را میشناسد اما نمیداند عشق چیست، دانا عشق را میشناسد و از دانستن خود با خبر است. تمام آنچه حول محور وابستگی، مالکیت و تعلق انباشته کردهای باید انداخته شود. همگی به مثابه زهر هستند. به مردم عشق بورزید اما عشقی بدون قید و شرط. به مردم عشق بورزید و در عوض از آنها هیچ توقعی نداشته باشید. به مردم عشق بورزید به خاطر لذت ناب عشق ورزیدن و نگران نباشید که آیا فردا نیز همین عشق ادامه مییابد یا خیر. امروز را قربانی هیچ فردایی نکنید زیرا فردا وجود ندارد. سعی نکنید عشقتان را ابدی سازید، به هیچ شیوهای، زیرا عشق شکلپذیر نیست، نمیتواند ابدی باشد همچون گل سرخ است: صبح باز میشود و شب هنگام گلبرگها ناپدید میشوند.
ادامه مطلب ...Heraclitis میگوید: «هر چیز در حال جریان است و هیچچیز ساکن نیست. هر چیز در حال تداوم است و هیچ چیز ثابت نیست.»
باید آماده باشید. این همان چیزی است که به آن مراقبه میگویم. وقتی چیزی رفت باید آماده باشید. باید رهایش کنید. نباید شکایت کنید، نباید از آن یک واقعه بسازید ـ زمانی که چیزی رفت، رفته است. عاشق زن یا مردی هستید و سپس لحظه جدایی فرا میرسد. این لحظهای است که انسان واقعی را نمودار میسازد. شکایت، اکراه، دودلی، عصبانیت، ستیزهجویی و تندخویی یعنی اصلاً به او عشق نمیورزی! اگر عاشق هستی جدایی میتواند پدیده زیبایی باشد. باید سپاسگزار باشی. اکنون زمان جدایی فرا رسیده و تو میتوانی با تمام وجود بگویی خداحافظ؛ اگر بواقع عاشق هستی. باید سپاسگزار باشید. اما شما هرگز عاشق نبودهاید، به عشق فکر میکنید (میاندیشید)، هر کاری انجام میدهید اما هرگز عاشق نیستید.
استربنرگ برای عشق یک مدل مثلثی در نظر گرفته، که شامل سه ضلع است: احساسات شدید، تعلق و سرسپردگی.
تعلق به معنی احساس وابستگی و اتصال به دیگری است. اما احساسات شدید یا شهوت، به عشق شهوانی و فیزیکی معطوف است. و الزام یا سرسپردگی بین میل و نیاز به تداوم و ماندگاری رابطه، است.
عشق یک موضوع بسیار مهم است. شغل نیز به نحو سرنوشتساز بااهمیت میباشد. بدیهی است که این دو جنبه از زندگی به ارزشهای کاملاً متفاوتی نیاز دارند. ما گمان میکنیم راه دستیابی به عشق و شغل کاملاً متفاوت از هم هستند.
مطالعات نشان میدهد که ما بیشتر وقت خود را در محل کار صرف میکنیم، بهطوری که گویی از منزل فراری هستیم. اوضاع در اغلب خانهها آشفته و بههم ریخته است.
بدون شک آمارهای طلاق، نشان میدهد که ما در منزلهایمان در شرایط جنگ داخلی به سر میبریم. پنجاه درصد ازدواجها با طلاق پایان میپذیرد و بقیه نیز رضایتبخش نیست. امروزه اغلب زندگیها، کیفیت خود را از دست داده است.
زندگی در دفاتر کاری نیز به سرعت رو به افزایش است.
بسیاری از مردان و زنان بر این باورند که میتوانند در خانه راه بروند و تنشهای خود را تخلیه کنند در حالیکه دچار بدترین وضعیت بیاحترامی نسبت به خودشان میشوند. آنها زشتترین لباسهای خود را میپوشند و نگرش آنها کاملاً حالت خودمحورانه دارد. در مقابل تلویزیون مینشینند و برنامههای سرگرمکننده را تماشا میکنند و از جای خود تکان نمیخورند، مگر آنکه نیروی نشاطآوری در خود بیابند و یا نیازی زیستی باعث شود آنها از جایشان حرکت کنند.
به خودتان عشق بورزید!وجود خودتان بهطور کافی مایه نشاط و خرسندی است، بهطور کافی مایه برکت و سعادت است؛ هیچگونه نیازی برای جستوجوی دلیل دیگری وجود ندارد. تنفس جاری است، قلب در حال تپش است؛ نعمت فوقالعادهای است! با این آزمایش کوچک شروع کنید... زیر درختی تنها بنشینید و برای اولین بار به خودتان عشق بورزید. دنیا را فراموش کنید؛ فقط و فقط به خودتان عشق بورزید. دنیا سفری است از عشق به دیگران و معنویت، سفری است از عشق به خود. بیهمتایتان را احساس کنید؛ از وجودتان لذت ببرید.
ادامه مطلب ...چرا نیاز شما به دیگران، بیشتر از نیاز شما به غذاست؟استراتژی عمل، جزئیات اینکه چرا عشق برای جلوگیری از افسردگی ضروری است. ارتباط با جامعه، شما را به ارتباط متقابل با مردم نزدیک میکند. امید و اعتماد.
به همان اندازه که جسم و روح شما به اکسیژن نیاز دارد به عشق نیز نیازمند است. عشق، معامله کردنی نیست. هرچه شما ارتباط بیشتری با دیگران داشته باشید، از نظر جسمی و عاطفی سالمتر خواهید بود. هرچه ارتباط شما با دیگران کمتر شود، احتمال مخاطره و زیان برای شما بیشتر است.
این درست است که هرچه کمتر دوست بدارید تجربه و افسردگی بیشتری را در زندگی خواهید داشت. شاید عشق، بهترین داروی ضدافسردگی باشد، بههمین دلیل است که احساس بدون عشق، عمومیترین شکل افسردگی است.
بسیاری از افراد افسرده، نه خودشان را دوست دارند و نه احساس عشق و دوستداشتن به دیگران را دارند، آنها بسیار روی خود تمرکز میکنند و همین امر باعث میشود که کمتر مورد توجه دیگران قرار بگیرند و جذابیتی داشته باشند، از اینرو فرصت و مجالی نمییابند که تواناییها و مهارتهای عشق را بیاموزند و محروم میمانند.
افسانهای وجود دارد که عشق، یکدفعه اتفاق میافتد. در نتیجه فرد افسرده، اغلب بدون مقاومت و کورکورانه در انتظار کسی میماند که او را دوست بدارد. اما عشق، از این راه عملی نیست. برای عاشق شدن و نگهداشتن عشق، میباید بیرون آمد، فعال بود و مهارتهای ویژه بسیاری را آموخت.
بسیاری از ما نظر و عقیده خود را در مورد عشق از فرهنگهای عامه گرفتهایم و معتقدیم که عشق چیزی است که باعث ابراز احساسات میشود. در فرهنگ عامه، عشق ایدهآل عبارت است از تصورات غیرواقعی، که بیشتر به شکل تصنعی و سرگرمی است و این یکی از دلایلی است که چرا بسیاری از ما افسرده هستیم. (عشق ما تصوراتی غیرواقعی و تصنعی و در خیال ماست).
ازدواج، در مرتبه دوم اهمیت قرار دارد. پدیده اولیه باید عشق باشد تا بتوانید با هم باشید. با هم بودن، یک دوستی و یک مسئولیت است. وقتی دو نفر عاشق یکدیگر باشند، باید از یکدیگر مراقبت کنند. برای ایجاد چنین مسئولیت و مراقبتی، به هیچ قانونی نیاز نیست؛ هیچ قانونی قادر به ایجاد آن نیست. در بالاترین حد، قانون میتواند ساختاری تشریفاتی بر شما تحمیل کند که عشق و دوستی شما را نابود خواهد کرد.
برای اینکه در یک جامعه زندگی کنید، میتوانید ازدواج کنید، ولی آن باید در مرتبه دوم بماند! ازدواج باید فقط به این دلیل باشد که شما یکدیگر را دوست داشته باشید؛ آن باید حاصل عشق شما باشد، نه برعکس. در گذشته چنین بوده که اول ازدواج میکردند، سپس دو طرف عاشق یکدیگر میشدند.
این غیرممکن است، کسی نمیتواند عشق را اداره کند، هیچکس قدرت ندارد که عشق، را خلق کند. عشق وقتی روی میدهد که اتفاق افتاده باشد.
میتوان دو نفر را کنار یکدیگر قرار داد. همانطوری که در طول سدهها، این کار انجام شده است. این دو نفر را به ازدواج هم درآورد. در این لحظات، دوست داشتن به حد خود میرسد. درست مانند خواهران که برادرانشان را دوست دارند و برادرانی که خواهرشان را دوست دارند. این یک ترکیب تحمیلی است. وقتی که دو نفر با هم هستند، پس از دوست داشتن، عشق به وجود میآید، آنگاه این دو نفر به هم متکی میشوند و از همدیگر استفاده میکنند.
سرچشمه زیبایی بیرونی شما با منبع زیبایی درونیتان متفاوت است. زیبایی بیرونی از پدر و مادرتان به شما با منابع درونیتان متفاوت است. زیبایی بیرونی میرسد و اندام آنها، اندام شما را خلق میکند. اما زیبایی درونی از هوشیاریای که در طول زندگی بهدست آوردهاید سرچشمه میگیرد. شخصیت شما، نمودی از پیوند هر دوی اینها است: بنابراین زیبایی بیرونی بازتاب زیبایی درونی نیست و همینطور برعکس، زیبایی درون، رابطهای با زیبایی برون ندارد. اما گاهی اتفاق میافتد که زیبایی و نور درونی شما آنقدر زیاد شود که برونتان را درخشان کند. در این صورت، هر چند ظاهرتان زیبا نباشد، اما نوری که از سرچشمهتان جاری میشود ـ از ژرفترین سرچشمههای زندگی ابدیتان ـ حتی اندام نازیبای شما را به صورتی زیبا و تابناک جلوه میدهد. اما برعکس، این امر هرگز صادق نیست؛ زیبایی برون تنها تا مرز پوست شماست و نمیتواند زیبایی درون را تحت تأثیر قرار دهد. در مقابل، برون شما برای جستوجوی زیبایی سرچشمههای درونی خودش است؟ اغلب میبینیم افرادی هستند که ظاهری بسیار زیبا دارند، اما باطنی بسیار زشت و زیبایی برونشان پوششی است تا خود را پشت آن مخفی کنند، این کار را هر روزه میلیونها نفر، تجربه میکنند. عاشق زن یا مردی میشوید، چون قادر به دیدن زیبایی برونش هستید و در مدت کوتاهی پی میبرید که درونیش هیچگونه شباهتی با زیبایی برونش ندارد. برای نمونه، اسکندر کبیر اندام و ظاهر بسیار زیبایی داشت، اما میلیونها انسان را قتل عام کرد؛ فقط برای ارضای نفسش که میخواست فاتح تمام دنیا باشد. اما نباید فراموش کنیم که با زیبا کردن درون، بیرون و ظاهر ما خود را با آن سازگار کرده زیبا خواهد شد.
ادامه مطلب ...پاسخ: هر چند که شبیه به هم به نظر میآیند، اما بسیار متفاوتاند. داشتن یک عشق سالم به خویشتن، ارزشی مذهبی است. کسی که خودش را دوست نداشته باشد، هرگز قادر نخواهد بود دیگری را دوست بدارد. نخستین موج عشق باید در قلب خودت برخیزد. اگر برای خودت برنخیزد، برای دیگری نیز برنخواهد خاست زیرا هر کس دیگری از تو به خودت دورتر است.
مانند پرتاب سنگ به درون دریاچهای آرام است. نخستین موج، در اطراف آن سنگ به وجود میآید و سپس امواج منتشر میشوند و دور میگردند. نخستین موج عشق باید در اطراف خودت شکل بگیرد. انسان باید بدن خودش را دوست بدارد، روح خودش را دوست بدارد. انسان باید، تمامیت وجودش را دوست بدارد. این طبیعی است؛ وگرنه، هرگز قادر به بقا نخواهی بود؛ و این زیباست، زیرا که تو را زیبایی میبخشد. کسی که خودش را دوست دارد، باوقار و متین میگردد. کسی که خودش را دوست دارد حتماً ساکتتر، مراقبهگونتر و شاکرتر از کسی است که خودش را دوست ندارد.
عشق، اساساً بهدنبال جذب یک نفر به دیگری آغاز میشود. در این جاذبه آنچه از طریق حواسمان؛ بهخصوص حس بینایی و در سطحی پنهان و آرام حس بویایی، میتوانیم دریافت کنیم، اهمیت زیادی دارد. شواهدی بهدست آمده که نشان میدهند کششی که نسبت به فرد دیگری احساس میکنیم، بهدلیل تشابه بوی بدن او با [بوی بدن] عزیزترین خویشاوندانمان است (مثل پدر یا مادرمان) که موجب تداعی خاطرات مطلوبی میِشود، این خاطرات از اولین لحظات؛ هر چند ناآگاهانه، میتوانند برایمان اطمینان و امنیتخاطر بههمراه داشته باشند.
ادامه مطلب ...اندوه زیبایی خاص خود را دارد, آن را جشن بگیرید
در اندوه غرق نشوید، بلکه نظارهگر آن باشید و از آن لذت ببرید، زیرا اندوه زیباییهای خاص خود را دارد.
ما معمولاً آن قدر در اندوه غرق میشویم که فرصت نظاره کردن آن را از دست میدهیم و به زیباییهای لحظههای غم و اندوه پی نمیبریم. هنگامی که آدم شاد است، هیچگاه مثل زمانی که غمگین است، عمیق نیست. اندوه عمق دارد، در حالی که شادی سطحی است. بد نیست کمی به آدمهای به ظاهر شاد اطرافمان نگاه کنیم؛ همیشه لبخند به لب دارند و دارند از خوشحالی بال در میآورند. با کمی دقت در خواهیم یافت که بسیاری از آنها سطحی و کممایه هستند. و هیچ عمقی ندارند. شادی مانند موج دریاست که بر روی سطح آب روان است. در حالی که اندوه، چون اقیانوس عمیق است.
به درون این عمق گام بردارید و نظارهگر آن باشید. شادی, شلوغ و پرسروصدا است، ولی غم سکوت خاصی دارد. شادی مانند روز است و اندوه مانند شب. شادی چون نور است و اندوه چون تاریکی. نور میآید و میرود, ولی تاریکی میماند؛ تاریکی ابدی است. روشنایی گاهی اتفاق میافتد ولی تاریکی همیشه هست.
عشق چیست؟ شما از عشق و شاد بودن صحبت میکنید. معیارهای شاد بودن و عشق شما چیست؟ خیلی متأسفم که مجبورم به این سئوال پاسخ دهم. هر کسی میداند که عشق چیست؟ اما اگر از من بپرسید فکر میکنم که هیچکس یا بهندرت کسی دقیقاً بداند که عشق چیست؟ عشق یکی از نادرترین تجارب است. فیلمهایی در موردش میسازند در داستانها در خصوص آن صحبت میشود، ترانههای بسیاری میسازند. شما میتوانید در رادیو، تلویزیون، مجلهها مطالب زیادی را در مورد عشق ببینید. مردمان بسیاری، پیوسته خود را درگیر آن میکنند و به دیگران کمک میکنند تا بفهمند عشق چیست؟ شاعران، نویسندگان، رماننویسان همه و همه در مورد عشق به ما چیزهایی را میآموزند. اما با این وجود هنوز عشق، پدیدهای ناشناخته باقی مانده است. در حالیکه باید خیلی خوب شناخته شده باشد. همانطور که هر کسی میتواند بپرسد غذا چیست؟ اگر کسی باشد که از آغاز تولد، طعم گرسنگی واقعی را چشیده باشد و سئوال کند که غذا چیست ما نباید تعجب کنیم چون سئوال او کاملاً بجا و مربوط است شما میپرسید عشق چیست؟ عشق غذای روح است. اما کسی که گرسنگی کشیده است روح و روان او نمیتواند عشق را بچشد و مزه واقعی آن را بداند. بدن به غذا نیاز دارد و این نیاز همچنان ادامه دارد اما روحی که غذایش را دریافت نکرده است مرده است یا هنوز بهدنیا نیامده یا همچنان در بستر مرگ افتاده است. زمانی که کودک متولد میشود، او توانایی و ظرفیت برای عشق ورزیدن و عاشق بودن را دارد و کاملاً به این توانایی مجهز شده است. هر کودکی با عشق کامل بهدنیا میآید و درست میداند که عشق چیست. نیازی نیست که به کودک بگوییم عشق چیست؟ مشکل از اینجا سرچشمه میگیرد و شروع میشود که پدر و مادر نمیدانند عشق چیست و چنانچه به او آموخته نشود. این کودک با گذشت زمان خود پدر و یا مادری میشود که توانایی عشق ورزیدن و عاشق بودنش را از دست داده است.
ادامه مطلب ...قوانین پایداری و دوام عشق« تا زمانی که برای دوام پیوندتان مبارزه میکنید، هر دو برندهاید »
طی 25 سال سابقه کار به عنوان مشاور ازدواج، صدها زوج ناراضی و ناکام در روابط زناشویی به من مراجعه کردهاند. دیدهام که چگونه اشتیاق و عشق شدید به خشم و غضب مبدل گردیده است و به همراه آنان برای عشقی که از دست دادهاند و یا هرگز بدان دست نیافتهاند متأثر و اندوهگین شدهام.
خانمی با تأسف اظهار میکرد: «ابتدا به نظر میرسید که عاشق یکدیگریم، اما حالا از آن عشق آتشین حتی اثری نمانده است! چرا باید شبها در حالی که او را در کنار دارم این چنین احساس تنهایی کنم؟ آیا واقعاً ازدواج عشق را از بین میبرد؟»
نه چنین نیست. ازدواج از بین برنده عشق نیست حتی میتواند سبب پایداری و دوام آن باشد. یک بار خود شاهد شصتمین سالگرد ازدواج زوجی خوشبخت بودم.
برخـی افراد ممکن است با خواندن این مقاله پیشنهادات من را غیر اخلاقی و غیر منـصـفانـه تلقی کنـنـد. بـه بـازی گرفتن احساسات دیگران کار نـا پـسـندی است بـخـصوص کسانی که بسیار دوستتان دارند. اما متاسفانه دنیای واقعی همیشه اینگونه عمل نـمـیکند.
بعضی وقتها شما به امید بدست آوردن فرد خاصی ماهها خود را به آب و آتش میزنید به عشق او زنـدگی میکنـید و حسرت داشتنش را میکشید و عاقبت بدون ثمر و نتـیجـه ناکام می مانید. و آنـجاسـت کـه راهـکـارهـای ذیل ناگهان همچون موهبتی آسمـانـی جـلـوه گـر خـواهند شد. البته توصیه های من سحر و جادو نبوده و آنگونه نیز نمیـبـاشـد که شخصی را برغم خواست و میل باطنی و با بکارگیری این تکنیکها وادار بـه آن کند که دلباخته و عاشق شما گردد. کاری که این تکنـیـکها انجام می دهند شـانـس و اقـبـال را بمقدار زیادی به سود شما افزایش می دهند. آیا این کار شرورانه و نادرست است؟ من اینطور فکر نمیکنم بنابراین به مطالعه خود ادامه دهید.
ادامه مطلب ...چرا زنان همیشه زود قهر میکنند و خانه شوهر را ترک میکنند، با وجودی که خوب میدانند، مرد هرگز به دنبالشان نمیآید.
همیشه از مسائل خیلی جزئی شروع میشود. با یک پیش درآمد مختصر، با یک کلمه حرف مرد که از روی نادانی و جهالت می زند و از نظر تو خیلی بیمعنا و مفهوم است. تو ناگهان سرش فریاد میکشی و یا اینکه عکسالعمل های این چنینی از خودت نشان میدهی: سکوت طولانی، حالت خشم و عصبانیت، آشفته حالی، لرزش دستها و پرخاشگری.
شوهرت به تو اخطار میدهد، چرا حرف نمیزنی و باز یک حکم اشتباه: «من دیگر نمیتوان این وضع را تحمل کنم.»
شوهر با ناچیز جلوه دادن مطلب، به انحاء گوناگون درصدد است عمل یا گفتهی زن را بیارزش کند. اگر این عمل ظاهری صادقانه داشته باشد، تشخیص آن مشکل است. اگر همسر خیلی خوش باور باشد، ممکن است با ذهنی پذیرا به اظهارنظرهای شوهرش گوش دهد و سرانجام این احساس سردرگمی به او دست دهد که چرا شوهرش، کار و علایق او را درک نکرده است.
بیارزش کردن میتواند بسیار نامحسوس باشد؛ به طوری که زن را با احساس یأس و سرخوردگی تنها بگذارد، بیآنکه کاملاً مطمئن باشد چرا. در زیر نمونهای را که بین الن و ارنی اتفاق افتاده است، میخوانید:
گفتگویی صریح دربارهی ازدواج دختران ما با پسرانی که از خارج میآیند و متقاضی ازدواج هستند:
هر دو مقابل من نشستهاند و دربارهی زندگی زناشویی با هم گفتگو میکنند. پسر از خارج آمده و دختر بزرگشدهی وطن است. میخواهند بدانند که چرا رابطه و پیوندی را که برای بنیان نهادن زندگی زناشویی آغاز کردهاند، به بنبست رسیده است. من هم سراپا گوش هستم.
دختر میگوید: «حدود یک ماه است که او از خارج آمده است. همدیگر را دیدهایم. پیش از این نیز با هم گفتگوی تلفنی داشتهایم. در هر زمینهای به تفاهم رسیدهایم. من نه مهر میخواهم و نه هیچ چیز دیگر. حاضرم در یک دفترخانه به عقد دائم او درآیم و زندگی شیرین زناشویی را شروع کنیم. مشکلی نمیبینم. ولی نوعی تردید در ذهن او وجود دارد، نوعی ترس یا واهمه. گویی از زندگی مشترک میترسد. آدم شرافتمندی است که همهی اینها را به من میگوید. خیلی دوست داشتم این معضل پیش شما مطرح بشود تا بفهمم موضوع چیست. در این تصمیمگیری حسابی کلافه شدهام.»
پسر آرام و متین نشسته و به حرفهای دختر گوش میدهد. انگیزهای برای پاسخ در او نمیبینم، انگیزهای که او را به گفتن تحریک کند.
همه میدانند که استرس دائم انسان را بیمار میکند. چیزی که خیلیها نمیدانند این است که استرس میتواند رابطه بین زن و مرد را نیز ویران کند. البته متخصصان معتقدند که فشارهای غیرمعمول (اضطرابهای اجتماعی) هم باعث از بین رفتن عشق میشود.
وقتی میشنویم که رابطه بین یک زوج از هم پاشیده، آنها از هم جدا میشوند؛ اولین دلیلی که به ذهن ما میرسد، این است که شاید آنها مناسب هم نبودند و با هم تفاهم نداشتند و یا رابطه جنسی آنها با هم خوب نبود و یا گذشته تربیتی و اختلاف فرهنگی عامل این جدایی است.
کمتر به این مورد توجه شده که استرس زیادی باعث از هم پاشیدن رابطه دو نفر میگردد. البته نه استرس خود رابطه، بلکه فشارهای موجود در خارج از رابطه و فشارهای اجتماعی و روزمره زندگی.
بر اساس مطالعات انجام شده در دانشگاه میشیگان، اکثر مردان در روابطشان برای رسیدن به خوشی و لذت بسیار راحتتر عمل میکنند، و حتی با بالا رفتن سن پختهتر نیز میشوند.
محققان دانشگاه میشیگان به طور جداگانه از زن و شوهرهایی که ده سال مشغول بازی جنگ و صلح زناشویی هستند مصاحبهای به عمل آوردهاند. موضوعاتی از قبیل چقدر حمایت، احترام، اطمینان و اعتماد بین آنها بوده مورد پرسش قرار میگیرد. سپس داوطلبین به سؤالاتی از قبیل "آیا از زندگی زناشوییتان راضی هستید؟ آیا از ازدواجتان راضی هستید؟" پاسخ میدهند.
احتمالاً جمله بالا را از زبان بعضیها، چه زن و چه مرد، شنیدهاید. من به عنوان یک مشاور بارها از زبان مراجعانم شنیدهام که "دیگر" ازدواج نخواهند کرد. البته بعضیها خود به این باور رسیدهاند و بعضی دیگر تحت تأثیر حرفهای دیگران این را پذیرفتهاند که دیگر نباید ازدواج کنند.
ابتدا اجازه میخواهم در مورد بعضی از کسانی که اعتقاد دارند دیگر نباید ازدواج کنند بهطور مختصر جملاتی را بنویسم. این افراد با من مشاورههایی داشتهاند. لذا از نزدیک با آنان گفتگو کردهام:
سبکهای زندگی، تعهد و ازدواج: آیا من باید ازدواج کنم؟ اگر بیش از این صبر کنم، خیلی دیر نخواهد شد؟ آیا باید مجرد بمانم؟ اگر مجرد بمانم خیلی تنها نخواهم شد؟ اگر ازدواج کنم باید بچهدار بشوم؟ بچهها چه تأثیری بر زندگی مشترکم میگذارند؟ اینها برخی از سؤالاتی هستند که جوانان هنگام فکر کردن به نوع زندگی آیندهشان از خود میپرسند.
حدوداً تا سال 1930،داشتن زندگی مشترک با ثبات یکی از معیارهای موجه رشد در دوران بزرگسالی بود، اما در هفتاد سال گذشته، تمایل آدمها به داشتن رضایت شخصی در زندگی مشترک و بیرون از آن به عنوان یک هدف موجه دیگر، شدت یافته است. اما این رضایت شخصی متأسفانه گاهی موجب بیثباتی زندگی مشترک میشود.
ازدواج یک نهاد بزرگ است. بدون ازدواج، زندگی بسیار خالی خواهد بود. و تمام شما بودا خواهید بود! این ازدواج است که دنیا را میچرخاند؛ امور را اداره میکند. ازدواج همهچیز را زنده و به حرکت درمیآورد. در واقع، بدون ازدواج، مذهبی نیز در کار نخواهد بود، مذاهب نه برای خدا و به سبب خدا وجود دارند، بلکه به دلیل ازدواج وجود دارند.
ازدواج، چنان مصیبتی ایجاد میکند که فرد باید به مراقبه بپردازد؛ مراقبه محصول جانبی ازدواج است. بدون ازدواج، چه کسی به خود زحمت مراقبه کردن میدهد؟ برای چه؟ تو پیشاپیش مسرور خواهی بود!
من با ازدواج مخالف نیستم. فقط میخواهم شما از این نکته آگاه شوید که این امکان نیز وجود دارد که به ورای ازدواج بروید. ولی این امکان نیز فقط وقتی باز خواهد شد که ازدواج آنقدر رنج، پریشانی و تشویق برایت آفریده باشد که تو مجبور باشی بیاموزی که به ورای آن بروی. ازدواج یک فشار عظیم است برای رفتن به فراسوی آن.
هر انسانی که ازدواج موفقی دارد؛ سرزندهتر و زندگی پایداری نسبت به دیگران دارد. اما، چگونه شریک زندگی آینده و همسر خود را انتخاب میکنیم؟ چه ویژگیها و خصوصیاتی را در او جستوجو میکنیم؟ و چرا؟
دانشمندان روانشناس اجتماعی، دیرزمانی است معتقدند که رجحانها و اولویتهای انتخاب همسر، به وسیله فرهنگ محدود شده، به آن وابسته است.
مثلاً، مردم آمریکای شمالی نسبت به مردم آسیا یا آفریقا ویژگیها و عاملهای متفاوتی را در نظر میگیرند و به آنها گرایش دارند. حتی چارلز داروین یکی از دانشمندان پیشگام در این موضوع «اولویتهای انتخاب همسر بر اساس فرهنگ»، معقتد است که رجحانهای انتخاب همسر و ویژگیهای مربوط به آن، کاملاً اختیاری و دلخواه خود فرد است. ولی تاکنون اطلاعات علمی اندکی درباره آنچه ما از شریک زندگی خود میخواهیم، جمعآوری شده است.
در جوامع امروزی برخی از زنان مایلاند با مردان جوانتر از خود ارتباط برقرار کنند. این امر بهویژه بیشتر در میان زوجهای مشهور دیده میشود. بهعنوان مثال دمی مور و استن کاچر، هالی بری و گابریل آبری و ارتباطی که بهتازگی بین لیندا هوگان ٤٨ ساله و چارلی هیل ١٩ ساله به وجود آمده، همگی نمونههایی از این قبیل ارتباطات هستند.
طبق تحقیقاتی که توسط سایت آنلاین دوستیابی در سال ٢٠٠٧ انجام گرفت، نشان داده شد از میان ٠٠٠/٥٠ زن بالای ٣٠ سال بیشتر از یکسوم آنان به مردان حداقل ٥ سال کوچکتر از خود، علاقه نشان داده بودند.
همچنین در سال ٢٠٠٣ تحقیق AARP نشان داد که ٣٤ درصد از ٣٥٠٠ زنانی که سنشان بین ٤٠ تا ٦٩ سال بود، با مردان ١٠ سال کوچکتر از خود، ارتباط برقرار کردند.
روانشناسان بحث و بررسیهای بسیاری در مورد عوامل مشکلزا در ازدواج انجام دادهاند، اما برای یافتن عوامل مؤثر در شکلگیری یک ازدواج موفق، تحقیقات کمی انجام دادهاند.
جودیت اس. والر استین، دارای مدرک دکتری در روانشناسی، برای پر کردن این فاصله تحقیقاتی، درباره بیش از پنجاه زوج که حداقل نه سال با هم زندگی کرده بودند تحقیق و بررسی داشته است.
او بعد از مصاحبههای متعدد به شناسایی نه وظیفه اساسی زوجها دست یافت. این زوجها صاحب فرزند بوده و با وجود گذشتن نه سال از زندگی مشترکشان، زندگی شادی داشتند.