دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت . او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :
‘میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟ ‘یک دفعه کلاس از خنده ترکید …بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند :‘من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم . ‘و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.
یک عذرخواهی واقعی
3 بخش دارد
1. متاسفم!
2. تقصیر من بود!
3.برای جبرانش چه کاری میتوانم بکنم؟
اغلب ما بخش سوم را فراموش میکنیم!
درموردش فکر کنید...
او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ .
از سیزده ماه پیش دلبستگیاش به او آغاز شده بود.از یک کتابخانه مرکزی در فلوریدا, با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود,اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشتهایی با مداد, که در حاشیه صفحات آن به چشم میخورد .
دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت در صفحه اول " جان" توانست نام صاحب کتاب را بیابد:
"دوشیزه هالیس می نل" .
با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند." جان " برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد . روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود .در طول یکسال و یک ماه پس از آن , آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند .
هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می افتادو به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد .
" جان " درخواست عکس کرد ولی با مخالفت " میس هالیس " روبه رو شد . به نظر هالیس اگر " جان " قلبا به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمی توانست برای او چندان با اهمیت باشد . ولی سرانجام روز بازگشت " جان " فرارسید آن ها قرار نخستین ملاقات خود را گذاشتند : 7 بعد الظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک . هالیس نوشته بود : تو مرا خواهی شناخت از روی گل سرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت .
بنابراین راس ساعت 7 " جان " به دنبال دختری می گشت که قلبش را سخت دوست می داشت اما چهره اش را هرگز ندیده
بود . ادامه ماجرا را از زبان خود جان بشنوید :
" زن جوانی داشت به سمت من میآمد, بلند قامت و خوش اندام موهای طلاییاش در حلقههای زیبا کنار گوشهای ظریفش جمع شده بود , چشمان آبی رنگش به رنگ آبی گل ها بود , و در لباس سبز روشنش به بهاری می مانست که جان گرفته باشد . من اراده به سمت او قدم برداشتم , کاملا بدون توجه به این که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد . اندکی به او نزدیک شدم . لب هایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد , اما به آهستگی گفت " ممکن است اجازه دهید عبور کنم ؟ " بیاختیار یک قدم به او نزدیک شدم ودر این حال میس هالیس را دیدم . تقریبا پشت آن دختر ایستاده بود زنی حدودا 40 ساله با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود . اندکی چاق بود و مچ پایش نسبتاکلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند دختر سبز پوش از من دور می شد , من احساس کردم که بر سر یک دوراهی قرارگرفته ام . از طرفی شوق وتمنایی عجیب مرا به سمت آن دختر سبز پوش فرا میخواند و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنای واقعی کلمه مسحور کرده بود , به ماندن دعوتم می کرد . او آن جا ایستاده بود با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید وچشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید . دیگر به خود تردید راه ندادم . کتاب جلد چرمی آبی رنگی در دست داشتم که در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد , از همان لحظه فهمیدم که دیگر عشقی در کار نخواهد بود , اما چیزی به دست آورده بودم که ارزشش حتی از عشق بود , دوستی گرانبهایی که می توانستم همیشه به آن افتخارکنم .
به نشانه احترام و سلام خم شدم و کتاب را برای معرفی خود به سوی او دراز کردم . با این .وجود وقتی شروع به صحبت کردم از تلخی ناشی از تاثری که در کلامم بود متحیر شدم . من " جان بلانکارد" هستم و شما هم باید دوشیزه می نل باشید . از ملاقات شما بسیار خوشحالم . ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید؟ چهره آن زن با تبسمی شکیبا از هم گشوده شد و به آرامی گفت: فرزندم من اصلا متوجه نمیشوم! ولی آن خانم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم و گفت اگر شما مرا به شام دعوت کردید باید به شما بگویم که او در رستوران بزرگ آن طرف خیابان منتظر شماست . او گفت که این فقط یک امتحان است !
تحسین هوش و ذکاوت میس می نل زیاد سخت نیست !
طبیعت حقیقی یک قلب تنها زمانی مشخص می شود که به چیزی به ظاهر بدون جذابیت پاسخ بدهد .
تا حالا به این فکر کردین که اگر یک روز که از خواب بیدار بشین و متوجه بشوید، اینترنتتون قطع شده چی می شه ؟؟؟؟
حالا کمی اوضاع رو براتون بحرانی تر کنم,اگر بعد از اینکه متوجه قطعی اینترنت شدین برید سراغ تبلت و گوشی و لب تاب ببینید اونا هم یکهوویی خراب شدن چی!!اون وقت چه احساسی خواهید داشت!
دیگه بجز اینها چه سر گرمی دیگری دارید؟ حتما میروید سراغ تلوزیون; خوب اومدیم اون هم روشن نشد ,بعد هم متوجه خرابی تلفن میشید! چیکار میکنید ؟؟؟
آیا تا حالا فکر می کردین که شما پادشاه و حاکم وسایل الکترونیکی اتون هستید؟؟
خوب حالا چه احساسی دارید؟؟؟؟؟؟؟؟
کمی بیشتر با خودتون بیاندیشید آیا بجز این کارها سرگرمی دیگری هم دارید؟
اگر بله! چند روز میتونید بدون اینترنت زندگی کنید بدون گوشی و لب تاب دوام بیارید؟
نیازی نیست که پاسختون رو به من بگید, در ذهن خودتون این موقعیت رو تصور کنید ببینید آیا چیزی که انقدر براش وقت، هزینه می کنید ارزشمند هست؟؟؟
آیا همه ی عمرتون رو با این وسایل پر کنید از لحاظ اجتماعی به جایی هم خواهید رسید؟
آیا انقدر که برای واتساپ و ویچت و تانگو وقت میزارید واسه خانواده اتون هم وقت دارید؟
آیا از عملکرد خودتون در زندگی راضی هستید؟
اگر جوابتون مثبت باشه احتمال اینکه آدم میانه رویی باشید هست ،،،ولی اگر با خودتون هم تعارف دارید و برای گول زدن خودتون جواب مثبت میدید باید بگم اوضاعتون از افرادی که جواب منفی دادن هم وخیم تره.
لطفا بیشتر به فکر چطور گذراندن زندگیتون باشید .
خداوند آدمها رو برای تلاش و سرزندگی خلق کرد .برای شاد بودنتون بیشتر تلاش کنید دل از دنیای دیجتال بردارید و کمتر و یا در حد نیازتون ازش استفاده کنید .
به وسایلتون بگید من خالق شما هستم پس شما نمیتونید حاکم من باشید.
روی صحبتم با دوستانی هست که جوابشون به سوالات بالا منفی بود :دوستان بهتره قبل از ویرانی کامل شخصیتتون به فکر خودتون باشید و یاد بگیرید که وسایلتون رو در حد برده ی خودتون نگه دارید.
زیانهای ناشی از این دنیا خیلی بیش از تصوراتتون هست.
خدا گفت: ببرینش جهنم
برگشت و نگاهی به خدا کرد
خدا گفت: نبرینش
او را به بهشت ببرید!
فرشتگان پرسیدند: چرا؟!
جواب آمد:
چون او هنوز به من امیدوار است.
روزی متوجه خواهید شد
که مادیات مفهومی
ندارد
آنچه که اهمیت دارد،
سلامتی کسانی است
که در زندگی مان هستند!
امـروزه بـطرز گـسترده ای عقیده بر این است که خوش بینی قابلیـت سیـستم دفـاعـی بدن را برای مبارزه با بیماری ها افزایش می دهد.!
آن نـدای درونـی ذهـن شـمـا کـه زمـزمـه مـی کـنـد، هـر چـیزی امکان پذیر است بـجـای غیر ممکن است، یا چه روز خوبی است، بجای زندگی سخت است همانـند نوری برای گذشتن از پیچ و خم دشواریهای زندگی یاریتان میکند.
خوش
بینی محض در افراد بصورت نادر یافت شده و چنین اشخاصی اغلب مـورد پـسند
دیـگـران نیستند. ما کسانی که دائما در حال خوشحالی و شـادمـانی هسـتـند
را مـورد تـمسخر قـرارداده و خـود آشـکارا بـخاطر بـدی هـوا یـا کـمبـود
چای در دفترکار دچار تردید میشویم. در حـیرتیم که آنها چگونه میتواننـد
دنـیا را آنگونه که هست نبینند؟ -- دنیایی که مملو از ناملایمات و بی
عدالتی است.
خوب،
حقیقت این است که آنها عقـیـده دارند که دنیا به همراه مردمانش دارای
عیوب و کاستی می باشند، اما به سـادگی تمرکز روی چیزهای خوب را برمـی
گـزینـند. و چنین دیدگاهی فواید بزرگی را بدنبال خواهد داشت؛ سلامتی
بهتـر، انـرژی بیـشتر، خلاقیت، توانایی های حل مسئله و یک حس کلی سرور و
شادمانی.
بنابراین،
آیا میتوانیم یک سوئیچ خوشبینی کوچک را در ذهنمان روشن کرده و بلافاصلـه
شاهـد اثـرات و نـتایج مطلوب آن باشیم؟ متاسفانه آنـقدرهـا هـم سـاده
نـیـست -- امـا روشهـایی وجود دارند که بتوان با آنها مثبت بـودن را
تـمـرین کـرده تـا بـصورت واکـنـشی طبیعی در بیاید و منفی نگری را تقلیل
دهد.
سلامتی شما به آن بستگی دارد
اشـخاص
خوش بین در برابر بیماریهای عفونی و مسری مقاومتر بوده و بهتر می تواننـد
امراض مزمن را از خود دفع کنند. در یک مطالعه علمی محققان 96 مردی که یک
بار دچار حمله قلـبی شـده بودند را مورد بررسی قرار دادند. بعد از طی مدت
هشت سال، از هر 16 مرد بـدبیـن، 15 نفرشان جان باختند و از هــر 16 نــفـر
مــرد خــوش بـیـن فـقـط پــنج نفرشان از دنیا رفتند.
امـروزه
بـطرز گـسترده ای عقیده بر این است که خوش بینی قابلیـت سیـستم دفـاعـی
بدن را برای مبارزه با بیماری ها افزایش می دهد. این ممکن است به آن دلیل
باشد که افراد خوشبین دارای پایین ترین سطح استرس در یک اجتماع می بـاشند.
و هــمگی ما میدانیم که استرس کمتر به معنای داشتن بدنی سالمتر است.
پیش به سوی مسائلی که ممکن است بخواهید آنها را تغییر دهید...
این متن توسط مؤسسه ی آنتونی رابینز برای موفقیت شما تهیه شده است و تا
بحال 10 بار در سرتاسر جهان ارسال گردیده است و بدون شک یکی از بهترین متون
موفقیتی است که دریافت می کنید.
به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید.
با
مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی
پیرتر می شوید، مهارت های مکالمه ای مثل دیگر مهارت ها خیلی مهم می شوند.
همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید و یا همان قدر که می خواهید نخوابید.
وقتی می گویید: دوستت دارم. منظورتان همین باشد.
وقتی می گویید :متاسفم. به چشمان شخص مقابل نگاه کنید.
به عشق در اولین نگاه باور داشته باشید .
هیچ وقت به رؤیاهای کسی نخندید.
مردمی که رؤیا ندارند هیچ چیز ندارند.
عمیقاً و با احساس عشق بورزید.
ممکن است آسیب ببینید ولی این تنها راهی است که به طور کامل زندگی می کنید.
در اختلافات منصفانه بجنگید و از کسی هم نام نبرید.
مردم را از طریق خویشاوندانشان داوری نکنید.
آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید.
وقتی کسی از شما سوالی می پرسد که نمی خواهید پاسخ دهید، لبخندی بزنید و بگویید :چرا می خواهی این را بدانی؟
به خاطر داشته باشید که عشق بزرگ و موفقیت های بزرگ مستلزم ریسک های بزرگ هستند.
وقتی کسی عطسه می کند به او بگویید :عافیت باشد .
وقتی چیزی را از دست می دهید، درس گرفتن از آن را از دست ندهید.
این سه نکته را به یاد داشته باشید: احترام به خود، احترام به دیگران و مسئولیت همه کارهایتان را پذیرفتن.
اجازه ندهید یک اختلاف کوچک به دوستی بزرگتان صدمه بزند.
وقتی متوجه می شوید که اشتباهی مرتکب شده اید، فوراً برای اصلاح آن اقدام کنید.
وقتی تلفن را بر می دارید لبخند بزنید، کسی که تلفن کرده آن را در صدای شما می شنود.
زمانی را برای تنها بودن اختصاص دهید.
یک دوست واقعی کسی است که دست شما را بگیرد و قلب شما را لمس کند
1) کسانی که به طرف عقرب های ساعت امضا می کنند انسان های منطقی هستند .
3 ) کسانی که از خطوط عمودی استفاده می کنند لجاجت و پافشاری در امور دارند .
4 ) کسانی که از خطوط افقی استفاده می کنند انسان های منظم هستند .10 ) کسانی که به حالت دایره و بیضی امضا می کنند، کسانی هستند که می خواهند به قله برسند.
مشکی
مشکی رنگ سلطه و قدرت است. این رنگ برای مد پرطرفدار است چون شخص را لاغرتر نشان می دهد.همچنین شیک و بادوام است.
سفید
تازه عروسان سفید می پوشند تا مظهر معصومیت و پاکی باشند. رنگ سفید نور را منعکس می کند و رنگ تابستانی محسوب می شود.رنگ سفید برای دکوراسیون و مد پرطرفدار است چون یک رنگ روشن و ملایم است، و با همه چیز تناسب دارد. با وجود این، آلودگی روی رنگ سفید سریع مشخص می شود و به همین دلیل پاکیزه نگاهداشتن آن دشوارتر از سایر رنگهاست. پزشکان و پرستاران لباس سفید می پوشند که نشان دهنده استریل بودن( ضدعفونی شدگی) است.
قرمز
قرمز، پرشورترین و تندترین رنگ است که سبب سریعتر شدن ضربان قلب و تنفس می شود. قرمز همچنین رنگ عشق است. رنگ قرمز جلب توجه می کند و کسی که قرمز می پوشد ملیح تر به چشم می آید. چون قرمز رنگ تندی است، در مذاکرات و درگیریها نمی تواند کمکی به مردم بکند. ماشینهای قرمز اهداف مورد نظردزدها می باشند.معمولاً رنگ قرمز در دکوراسیون برای تاکید مورد استفاده قرار می گیرد. دکوراتورها بر این ایده اند که مبلمان قرمز محشر است چون جلب توجه می کند.
صورتی
صورتی که رویایی ترین رنگ است، آرامش بخش تر است. تیمهای ورزشی گاهی اوقات رختکن تیمهای رقیب را صورتی رنگ می کنند چون تیم های رقیب روحیه شان تضعیف می شود.
آبی
آبی، رنگ آسمان و اقیانوس یکی از پرطرفدارترین رنگهاست. این رنگ مانند رنگ قرمز سبب عکس العمل متضاد می شود. آبی، رنگ صلح و آرامش است و سبب می شود بدن مواد شیمیایی آرامش بخش تولید کند،پس اغلب در اتاق خواب از این رنگ استفاده می شود. رنگ آبی می تواند سرد و یأس آور هم باشد. مشاوران مد توصیه می کنند در مصاحبه های شغلی رنگ آبی بپوشید چون رنگ آبی نشان دهنده وفاداری است.افراد در اتاقهای آبی فعال ترند. بررسیها حاکی از آن است که وزنه برداران در سالنهای ورزشی آبی رنگ قادرند وزنه های سنگین تری را بلند کنند.
سبز
در حال حاضر پر طرفدارترین رنگ برای دکوراسیون سبز است که مظهر طبیعت است. برای چشم، سبز ملایم ترین رنگ است و می تواند قدرت دید را افزایش دهد. رنگ سبز نشاط آور و آرامش بخش است.
زرد
زرد آفتابی شاد جلب توجه می کند. با وجود اینکه یک رنگ خوش بینانه به حساب می آید، مردم در اتاقهای زردرنگ بیشتر عصبانی می شوند و کودکان بیشتر گریه م یکنند.
قهوه ای
قهوه ای یکدست، رنگ خاک است و در طبیعت فراوان است. هوه ای روشن نشان دهنده صداقت است درحالی که قهوه ای تیره شبیه چوب یا چرم است. قهوه ای همچنین می تواند غم انگیز و یأس آور باشد . مردان بیشتر تمایل دارند بگویند که قهوه ای یکی از رنگهای مورد علاقه آنها ست.
زندگی مثل آب تو لیوان ترک خورده می مونه..
بخوری تموم می شه
نخوری حروم می شه..
از زندگی لذت ببر
چون به هر حال تموم می شه.
به یاد بسپار : امید لباس خوش رنگ و رویی است که بر خستگی دیروزمان می پوشیم.
با خود تکرار کن: همیشه فردایی وجود دارد!
یادت باشد: خشمگین شدن از
انتقاد، تاکیدی بر درستی آن است!
مطمئن باش: اگر به خودت ایمان د
اشته باشی هیچ چیز مانع راهت نیست.
یادت باشد: عفو و بخشش نیکوست، اما فراموش کردن، نیکوترین است…..
اگر بخواهید همه چیز باشید، نمی توانید چیزی شوید.
با خود تکرار کن: من خم می شوم، اما نمیشکنم.
باور کن: شکست نخوردن هرگز به معنای پیشرفت نیست.
فراموش نکن: غیر ممکن ها اغلب چیزهایی هستند که برایشان تلاشی نشده!
با خود تکرار کن: اگر کسی یک بار مرا فری
ب دهد، شرم بر او باد، اگر دوبار مرا فریب دهد، شرم بر من باد!
هرگز از سایه ها نهراسید، زیرا سایه ها نشانه آن است که در همان نزدیکی روشنایی وجود دارد.
هیچ چیز تسلی بخش تر از آن نیست که دریابید مشکلات همسایه نیز دست کم به اندازه مشکلات خودتان بزرگ است.
یادت باشد: مردم از افرادی که احساس حقارت را در آنها زنده میکنند، بیزارند.
به این عبارت فکر کن: به درخت نگاه کن، چون باد می وزد، خم می شود، اما نمی افتد.
فراموش نکن: خطا کردن خصوصیت انسان است، اصرار در خطا خصوصیت شیطانی!
پذیرفتن آنکه خطا کرده اید، بهترین
شیوه ایست که نشان می دهدکمی عاقل تر شده اید.
قانون مهم آن است ؛ هرگز چیزی را تلف نکنید، چه وقت باشد، چه کاغذ!
هنر تعریف کردن و خوشگویی را بیاموزید؛ دارایی بزرگی است!
به خاطر بسپار: تنفر زیرکانه ترین شکل خشونت است!
تنفر از افراد، مانند آن است که برای خلاص شدن از دست موش، خانه تان را به آتش بکشید.
رمز موفقیت آن است که کارهای معمولی را به شکلی ارزشمند انجام دهید!
هرگز تصمیم تان را پیشاپیش اظهار نکنید!
بهتر است برای یک روز هم که شده “شیر با
شید” تا آنکه برای همه سال های زندگیتان ” گوسفند” باشید!
بهترین روش برای خوشحال کردن خود آن است که دیگر را خوشحال کنید.
ناراحتی هایتان را بر شن و ماسه بنویسید و دستاوردهایتان را بر سر مزار!
به خاطر بسپار: خشم بادی است که چراغ ذهن را خاموش میکند!
یادت باشد: در ازای هر ۱۰ دقیقه خشمگین شدن ، ششصد ثانیه شادی را از دست می دهی
1.بیاموزید که خدا همیشه هست و همه جا حضور دارد.
2.بیاموزید که دو نفر می توانند به یک نقطه نگاه کنند اما متفاوت ببینند.
3.بیاموزید درست نیست خودتان را با کسی مقایسه کنید.
4.بیاموزید که کسی را نمی توانید وادار کنید عاشقتان باشد.
5.بیاموزید که انسانهایی هستند که ما را دوست دارند اما نمی دانند چطور عشقشان را ابراز کنند.
6.بیاموزید که چند ثانیه طول میکشد تا زخمی در قلب آنها که دوستشان داریم ایجاد کنیم،ولی سالها طول میکشد تا آن زخم را التیام دهیم.
7.بیاموزید ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد،بلکه گاهی کسی است که به کمترین ها قانع است.
هر قانونی را میتوان زیر پا گذاشت، جز یکی: بکوش همان باشی که باید باشی.
روزی «دی گریف» کارگردان معروف سینما، نامه ای از یکی از طرفداران خود دریافت کرد که در آن خواستار امضای او شده بود.
گریف در پاسخ نامه به او نوشت: «از جمع کردن امضای این و آن بپرهیز. بلند شو و کاری بکن که امضای خودت ارزش داشته باشد.»
تعدادی از انسانها در خواب و خیال به دستاورد های ارزشمند می اندیشند و تعدادی دیگر بیدار می مانند و به آنها جامه ی عمل میپوشانند.
عاشق هر که هستید، با وفاداری به او عشق بورزید. (باربارا دی آنجلیس)
بر بالای تپه ای در شهر وینسبرگ آلمان قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه ی افتخارشان است:
افسانه از این قرار است که در قرن پانزدهم، لشکر دشمن این شهرها را تصرف و قلعه را محاصره میکند. اهالی شهر برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه میبرند. فرمانده دشمن به قلعه پیام میفرستد که قبل از حمله ی ویران کننده حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد صحیح و سالم از قلعه خارج شوند و پی کار خود بروند. پس از کمی مذاکره، فرمانه دشمن بخاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف، موافقت میکند که هر یک از زنان دربند، گرانبهاترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کنند، به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشند. ناگفته پیداست که چهره ی حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانه دشمن بسیار تماشایی بود، هنگامی که دید هر یک از زنان شوهر خود را بر دوش گرفته و از قلعه خارج میشد!
آن قلعه از آن پس، «وفاداری زن» نام گرفت!
زندگی خوردن و خوابیدن نیست.
انتظار و هوس و دیدن و نادیدن نیست.
زندگی چون گل سرخی است
پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف.
یادمان باشد اگر گل چیدیم
عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند.
(دکتر علی شریعتی)
"باب" مرد ثروتمندی بود که با وجود مال فراوان بسیار نامهربان و خسیس بود. برعکس زنش "سارا" بسیا مهربان و خوش قلب بود و همه او را دوست داشتند. سارا با خود میاندیشید: «خداوند این مرد را به من داده است حتی اگر به او علاقه هم نداشته باشم باید به او مهر بورزم!» بنابراین با وی رفتار خوبی داشت.
یک سال قحطی شد و بسیاری از روستاییان از سارا و باب کمک خواستند. سارا با محبت فراوان به همه ی آنها کمک کرد، ولی باب چیزی نگفت و پیش خود فکر کرد: «تا وقتی از پول های من کم نشود برایم مهم نیست که دارایی چه کسی به باد میرود.»
مردم از سارا تشکر کردند و گفتند که پول ها را بعد از مدتی به او پس خواهند داد. سارا نپذیرفت، اما مردم اصرار میکردند که پول او را باز گردانند.
سارا گفت: «اگر میخواهید پول را پس بدهید، در روز مرگ شوهرم این کار را بکنید.»
این حرف سارا به گوش یکی از دخترانش رسید و او بسیار ناراحت شد. بی درنگ پیش پدر رفت و گفت: «میدانی مادر چه گفته؟ او از مردم خواسته تا پول هایشان را روز مرگ تو پس بدهند.»
باب، به فکر فرو رفت. سپس از سارا پرسید: «چرا از مردم خواستی پول تو را بعد از مرگ من به تو پس گردانند؟»
سارا جواب داد: «مردم تو را دوست ندارند و همه آرزو میکنند، که زودتر بمیری اما حالا به جای آن که مرگ تو را آرزو کنند، از خدا میخواهند که تو را زنده نگه دارد تا پول را دیرتر برگردانند. من هم از خدا میخواهم که سالهای بسیار زیادی زنده بمانی. کسی چه میداند؟ شاید تو هم روزی مهربان شوی!»
باب از تیزهوشی و محبت همسرش در شگفت ماند و به او قول داد که در آینده با مردم مهربان باشد.
چه کسی میگوید که گرانی شده است؟!
دوره ی ارزانیست
دل ربودن ارزان
دل شکستن ارزان
دوستی ها ارزان
دشمنی ها ارزان
چه شرافت ارزانتن عریان ارزان
آبرو قیمت یک تکه ی نان
و دروغ از همه چیز ارزان تر
قیمت عشق چقدر کم شده است!
قیمت آب روان
و چه تخفیف بزرگی خورده ست
قیمت هر انسان
قانون شهر ما بی قانونی ست...
اما قانون من قانون شهر قاصدک هاست
"دستی که به سویت دراز میشود نوازش من،
و به این نیاندیش
که تا لحظه ای دیگر تو را به سمت آرزوهایش پرتاپ خواهد کرد."
پس شاید همه راست میگویند:
که من متخلف ترین آدم شهرم!
افسون
گلف باز مشهور "بن هوگن" خود را برای زدن یک ضربه ی حساس و مهم به توپ در جهت سوراخ آماده میکرد. در آن لحظه صدای دلخراش سوت قطاری از دور به گوش میرسرد. بعد ازین که هوگن گوی را به سوراخ راند، از او پرسیدند: " آیا صدای سوت قطار حواس شما را پرت نکرد؟!" هوگن پرسید: " کدام صدا؟! "
دوستان عزیز این داستان کوتاه رو میشه به زندگی خود ما نسبت داد. زندگی مثل بازی گلف میمونه و ما باید رو هدفمون متمرکز بشیم و نگذاریم توجه به هر چیز دیگه ای حواس ما رو از هدف اصلی مون پرت کنه. به خصوص نگذارید انتقادات بی مورد و حسادت های رقبا شما رو از مسیرتون دور کنه. با آرزوی موفقیت و شادی برای همه