پارامترهای موفقیت در زندگی
معنویت،ثروت،سلامت،آرامش،دیگران(افراد مهم و مردعلاقه شما در زندگی تان)
خیلی ها فکر می کنند موفقیت شانسی است
موفقیت به شانس و اقبال بستگی ندارد
موفقیت هم مثل هر کار دیگری در این دنیا اصولی دارد مثل اصول رانندگی .
اگر اصولش را یاد بگیرید موفق می شوید.
و اگر بلد نباشید در هرکاری شکست می خورید
در یک قطعه پازل فقط یک جای درست هست و دهها جای غلط. بدون گذاشتن
هر قطعه در جای صحیحش پازل درست نمی شود.
موفقیت هم مانند پازل یک راه دارد و دهها راه برای شکست
شما میتوانید با خرید کتاب های دکتر جانبلاغی یا شــرکت در سمینار ها
وکارگاه های آموزشی پازل موفقیتتون را درست در جای خودش بـگذارید.
مواد لازم برای موفقیت :
1- آگاهی
2- باور
3- عمل
انسانها وقنی انرژی هایشان را روی کاری متمرکز کنند می توانند مثل اشعه لیزر هر نوع مانعی را از جلوی راهشان بردارند
وتو می توانی
وقتی راهی را اشتباه رفتی ، دنده عقب بگیر و وارد کوچه ای دیگر شو
راه موفقیت تو در کوچه های دیگر است ...
وقتی راهی را اشتباه رفتی ، دنده عقب بگیر و وارد کوچه ای دیگر شو
راه موفقیت تو در کوچه های دیگر است ...
هیچ وقت ناامید نشو
در ظمن وب سایت راه سبز زندگی به نویسندگانی نیاز دارد.
لطفا جهت همکاری اینجا کلیک کنید.
دوستدار شما دکــتر محمد جانبلاغی
چهارصدمین سال از ابداع تلسکوپ گالیله گذشت |
گوگل در روز چهارصدمین سالگرد ابداع تلسکوپ گالیله ابداعی که بینش انسان نسبت به جهان را برای همیشه متحول ساخت لوگوی خود را در قالب طرح گرافیکی جالب توجهی تغییر داده است. سایت گوگل به مناسبت یکی از بزرگترین وقایع تاریخی که توانست تحول بزرگی در علم نجوم به وجود آورد، لوگوی خود را تغییر داد. سال 2009 سالگردهای وقایع تاریخی زیادی را در خود گنجانده است که از آن جمله می توان به دویستمین سالگرد تولد چارلز داروین و صد و پنجاهمین سالگرد معرفی منشا گونه های زیستی اشاره کرد. |
ارسال مطالب به سایت راه سبز زندگی
با سلام خدمت شما کاربران عزیز محترم ودوست داشتنی.
کاربران وب سایت راه سبز زندگی قسمتی از وب سایت را برای شما جوانان عزیز اختصاص داده است.شما عزیزان با مراجعه به این قسمت سایت می توانید:چت کنید-به انتشار مطالب وایده های خود بپردازید-دانلود کنید-در مسابقه ما شرکت کنید و...
www.jmp.blogsky.com
دریافت کتاب هایدکتــر محمد جانبلاغی
ارسال رایگان+تخفیف ویژه
چگونه ازدواج موفقی داشته باشیم؟
شما می توانید ثروت مند شوید!.
تجربه های زندگی ساز
www.jmp.blogsky.com
کامیون حمل زباله
با سلام خدمت شما کاربران عزیز محترم ودوست داشتنی.جانبلاغی هستم ومی خواهم خاطره ای زیبا در باره
کامیون حمل زباله بگم.روزی ما سوار یک تاکسی شدیم، و به دانشگاه می رفتیم. ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از جای پارک بیرون پرید. راننده تاکسی ام محکم ترمز گرفت. ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتر از ماشین دیگر متوقف شد! راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان برگرداند و شروع کرد به ما فریاد زدن. راننده تاکسی ام فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد. منظورم این است که او واقعاً دوستانه برخورد کرد.
بنابراین پرسیدم: ((چرا شما تنها آن رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک بود ماشین تان را از بین ببرد و ما را به بیمارستان بفرستد!)) در آن هنگام بود که راننده تاکسی ام درسی را به من داد که اینک به آن می گویم:
((قانون کامیون حمل زباله.))
او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون های حمل زباله هستند. آنها سرشار از ناکامی، خشم، و ناامیدی ( زباله) در اطراف می گردند. وقتی زباله در اعماق وجودشان تلنبار می شود، آنها به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما خالی میکنند. به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برایشان آرزوی خیر بکنید، و بروید. زباله های آنها را نگیرید و پخش کنید به افراد دیگر ی در سرکار، در منزل، یا توی خیابان ها. حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی دهند که کامیون های زباله روزشان را بگیرند و خراب کنند. زندگی خیلی کوتاه است که صبح با تأسف ها از خواب برخیزید، از این رو.....
((افرادی را که با شما خوب رفتار می کنند دوست داشته باشید. برای آنهایی که رفتار مناسبی ندارند دعا کنید.))
زندگی ده درصد چیزی است که شما می سازید و نود درصد نحوه برداشت شماست.
خواننده عزیز سلام. من حالا هم می خواهم یکی از تجربیات خودم رو در مورد سلامتی بگم.
زمستان پارسال بود که من یکدفعه خیلی شدید سرما خوردم و با این که علائم سرماخوردگی مانند آبریزش بینی و عطسه و سرفه خیلی کم بود ولی صدام خیلی شدید گرفته بود و به قول یکی از دوستام خروسک گرفته بودم و به زور حرف می زدم و اگه کسی نمی دونست که سرما خوردم فکر می کردم که شیمیایی هستم. یه پزشکی توی محلمون هستش که خیلی پزشک خوبی هستش و توی محل اسم در کرده و همه مردم منطقه قبولش دارند. وقتی رفتم پیشش گفت که به احتمال زیاد داشتی سرما می خوردی و بعدش یک سرخ کردنی خوردی و این جوری شدی یا این که خیلی داد زدی و وقتی فکر کردم دیدم که درست می گه من دیروز مرغ سوخاری خورده بودم و کمی هم کسالت داشتم ولی متوجه سرما خوردگی نشده بودم. بعد از معاینه گفت که تارهای صوتی ات خیلی متورم شده و اوضاعت خیلی بده ولی مشکلی نیست نباید صحبت کنی و یک هفته استراحت کن تا خوب بشی مقداری هم دارو داد. بعد گفت که با این وضعی که تو داری بین یک هفته تا ده روز طول می کشه تا صدات باز بشه. من هم فوری گفتم که من سه روزه صدام درست می شه چون من بدن خودم را بهتر می شناسم. دکتر گفت که مشکلی نیست اگه سه روز دیگه خوب شدی یعنی از من بیشتر بلدی و می تونی تمام داروهایی را که بهت دادم دور بریزی.
فردا برخلاف توصیه دکتر رفتم مدرسه و با خودم گفتم که من هیچ چیزیم نیست و فقط کمی صدایم گرفته و خیلی زود خوب می شم. فردا داستان را برای یکی از دوستام تعریف کردم و او هم با تعجب به من نگاه کرد و گفت که بهتر بود توصیه دکتر را جدی می گرفتی و مدرسه نمی آمدی. من پیش خودم گفتم که موضوع حیثیتی شده یعنی این که اگه سه روز دیگه حالم خوب نشه ضایع می شم. به خاطر همین شب ها موقع خواب به مدت نیم ساعت تصویرسازی ذهنی می کردم که تارهای صوتی ام در حال ترمیم شدن هستند و کاملاً خوب هستند و هر روز صبح که از خواب بلند می شدم می دیدم که صدام خیلی بهتر شده و در طول روز هم به خودم تلقین می کردم که من حالم خیلی خوب هستش و سعی می کردم احساس خیلی خوبی داشته باشم. بالاخره روز سوم بود که دوستم یه سوال از من پرسید و وقتی جوابش رو دادم، گفت که راستی حواست هست، امروز روز سوم هستش که صدات گرفته بود و طبق پیش بینی خودت صدات واقعاً باز شده. البته از واقعیت نگذریم صدایم کاملاً باز نشده بود و یک مقدار گرفتگی کمی داشت ولی طبق گفته دکتر برای همین مقدار درمان حداقل یک هفته زمان نیاز بود. همون روز داروهای دکتر رو دور ریختم و پیش خودم گفتم که من اصلاً مریض نبودم و نیازی هم به دارو نداشتم.
راحت و آرام به پشت دراز بکشید یا در یک صندلی راحتی بنشینید و عضلات بدن خود را کاملاً شل و ریلکس کنید ، به آرامی چشمانتان را بسته و سیاهی چشم را به وسط دو ابرو متمرکز کنید سه بار نفس عمیق بکشید همراه با تنفس احساس آرامش و لذت و نشاط بکنید در ذهن خود از شماره 100 تا یک «بطور معگوس» بشمارید با هر شماره معکوس بیشتر احساس آرامش و راحتی بکنید هنگامی که به شماره یک رسیدید نظری به تمام بدنتان بیفکنید و از شل و راحت بودن بدن احساس رضایت و لذت بکنید سپس دقایقی به تصورات ذهنتان که بصورت غیر ارادی و ناخودآگاهانه در ذهنتان جریان دارد بنگرید و بر آن تمرکز کنید مثل اینکه به فیلمی نگاه می کنید کاملاً بی تفاوت ، فقط نظاره گر باشید تا ذهنتان آرام گردد و مروری بر تصورات ذهنتان داشته باشید .
سپس عضو بیمار خود را در ذهن مجسم کنید و در عالم تصور کاملاً واضح و دقیق بر عضو بیمار خود بنگرید ، مثلاً برای درمان بیماریهای ریوی لکه های سیاه داخل ریه را بوسیله یک دستمال لطیف و سفیدی به آرامی پاک کنید که نتیجه اش از بین رفتن سرفه و بیماریهای ریوی است ، خرد کردن سنگ کلیه با دستها این بیماری را برطرف می کند ، اگر شما اتفاقاً دچار بیماری عفونی در عضوی از بدنتان هستید ، شروع به تجسم سلولهای سفید خون بکنید و آنها را از تمام نقاط بدن فرا خوانید و مانند یک لشگر مجهز و قوی سازماندهی کنید ، وقتی سربازان ارتش بزرگ سلولهای سفید گرد آمدند ، آنها را مجهز به سلاح کرده و دستور آماده باش بدهید و سپس دستور حمله به سمت عضوی که دچار ناراحتی است صادر نمایید به ارتش سلولهای سفید که در نظرتان بصورت نیروی فوق العاده قوی و قوایی شگست ناپذیر تصور شده اند دستور جنگ با سلولهای ناسالم را که در خیالتان ضعیف ، لاغر ، سیاه و با سلاحی از کار افتاده تجسم شده اند ، بدهید و تجسم کنید که سلولهای سفید بدنتان بر سلول ناسالم بیماری غلبه کرده ، آنها را از بین برده و لاشه آنها را به بیرون از بدنتان حمل می کنند . بعد از اتمام درمان خود توسط تجسم و تصور قوی ، با چند نفس عمیق خود را کاملاً شاد و غرق در آرامش تصور کرده و با شمارش یک تا ده به آرامی چشمانتان را باز کنید و به حالت عادی باز گردید . خواهید دید که بیماری شما رو به درمان است .
با سلام خدمت شما کاربر وخوانندگان عزیز.دوستان امروز اومدم تا مطلبی کاملا دقیق وعلمی در باره مسائل زندگی- ازدواج و کلی مسائل راه زندگی برای جلوگیری از طلاق و بدست آوردن آرامش در خــانواده و..با هاتون صحبت کنم.
کاربرگرامی برای آشنای با وظایف زن و مرد این مطلب راحتمادر ادامه مطالب بخــــــــــوانید
ادامه مطلب ...دانه کوچک بود و کسی او را نمیدید. سالهای سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود.دانه دلش میخواست به چشم بیاید اما نمیدانست چگونه. گاهی سوار باد میشد و از جلوی چشمها میگذشت...
گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها میانداخت و گاهی فریاد میزد و میگفت: من هستم، من اینجا هستم، تماشایم کنید.
اما هیچکس به او توجه نمیکرد.
دانه خسته بود از این زندگی، از این همه گم بودن و کوچکی خسته بود، یک روز رو به خدا کرد و گفت: نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچ کس نمیآیم. کاشکی کمی بزرگتر، کمی بزرگتر مرا میآفریدی.
خدا گفت: اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آنچه فکر میکنی. حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ شدن ندادی. رشد، ماجرایی است که تو از خودت دریغ کردهای. راستی یادت باشد تا وقتی که میخواهی به چشم بیایی، دیده نمیشوی. خودت را از چشمها پنهان کن تا دیده شوی.
دانه کوچک معنی حرفهای خدا را خوب نفهمید اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد. رفت تا به حرفهای خدا بیشتر فکر کند.
سالها بعد دانه کوچک سپیداری بلند و باشکوه بود که هیچ کس نمیتوانست ندیدهاش بگیرد؛ سپیداری که به چشم همه میآمد.