باران اگر ببارد، من طبق معمول دستهایم را حلقه خواهم کرد به دور گردنت و سرت را روی سینهام خواهم گذاشت، بعدش سرم را قایمکی جوری قرار خواهم داد که روی سرت را بپوشاند که مبادا باران رنگ مشکی موهایت را ببرد، مبادا قهوهای چشمانت را برباید؛ و تو مثل همیشه میپرسی: چرا باران به همه جایم میخورد ولی به سرم نه؟ و من که میدانم تو عاشق بارانی – از خیلی وقت پیش تو عاشقاش بودی- برای آنکه دعوایم نکنی به خاطر سایهبانی که برایت ساختهام میگویم: سر من یک کمی نافرم است و جلوی باران را گرفته. تو بلند میشوی و میگویی: مردهشور سر نافرمات را ببرد و مردهشور خودت را با این سرت. قهر میکنی و میروی. من اما، از پی تو دوان نمیدوم، صبر میکنم تا باران بعدی، تا تو باز بیایی و قصه را از نو آغازش کنیم. تو میآیی، مطمئنم که میآیی؛ به خاطر من نه، به خاطر عشقت. باران. چه مضحک است زندگی ما و عشق انسانی تو به چند قطره باران.
انتظار نداشته باش پایان تو، پایان زندگیات – زندگی که نه، روزمرّگیات – پایان خوشی باشد. از این پایانهای خوشی که در فیلمهای آبکی میبینیم. وقتی دیدی آخر داستانی خوش است شک کن. به این که نکند شخصیتهای اول و دوم لابی کردهاند و پایان را خوش نمودهاند، که نکند با نویسنده روی هم ریختهاند و دارند تو را دلخوش میکنند که ببین زندگیات چه زیباست؟!!
پایانت اگر خوش نیست – که نخواهد هم بود – خوشحال باش، از اینکه لابی نکردهای، تقلب نکردهای و زندگیات روال عادی خودش را داشته. خوشحال باش از اینکه تو تا این حد انسانی صادق هستی که با زندگی بازی نکردی. زندگی را واقعا زندگی کردهای .
پاهایت را برای مشایعت
دلت را برای گرمیش
و خودت را برای مهربانیت
... محتاجم ...
پس با من بمون .
حامد
سلام
بخوانیدم:
روزگارم تیره و این روزهایم تیره تر
یا به نوعی رو به ویرانیست دنیایم دگر
من که چشمم خواب دریا دیده بود
عکسش از دریا شده یک آسمان بارنده تر
هر چه از این درد پا پس می کشم بیفایده است
سرنوشت من گره خورده ست با غم سر به سر
لحظه های مرده ام تاوان یک تردید شد
تا که تقویمم دهد یک عمر از تلخی خبر
بار دیگر مهره ام در خانه ی دوم نشست
از گریز بین سعد و نحس یا که خیر و شر
مرگ من در این غزل چون آتشی خواهد شد و
بعد جز خاکستری از من نمی ماند اثر
شاید آن روز که سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی باید کرد، خبری از دل پر درد گل یاس نداشت، باید اینجور نوشت، هر گلی هم باشی، چه شقایق چه گل پیچک و یاس، زندگی اجبارست
آره من قول داده بودم تا تهش باهات بمونم
ولی پس دادی نگامو زیر رگبار غرورت
من فقط یه کم شکستم ، خوب نگام کنی همونم . . .
اگر روزی مردم ، تابوتم را سیاه کنید تا همه بدانند سیاه بخت بودم بر روی سینه ام تکه یخی بگذارید تا به جایه معشوقم برایم گریه کند ... چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار معشوقم بودم ... و آخر اینکه دستانم را ببندید تا همه بدانند خواستم ولی نتوانستم ..........
یک روز عشقت را دزدیدم و برای اینکه جای مطمئنی داشته باشد آن را در قلبم پنهان کردم .غافل از اینکه روزی برای پس گرفتن آن قلبم را خواهی شکست
خواب ناز بودم شبی...... دیدم کسی در می زند...... در را گشودم روی او.... دیدم غم است در می زند.... ای دوستان بی وفا...... از غم بیاموزید وفا...... غم با آن همه بیگانگی...... هر شب به من سرمیزند
دوستان عزیز از شما متشکرم.متشکرم به خاطر اینکه نظرات خود را درباره این سایت به ما می گویید. و به ما کمک می کنید تا مطالب بهتری را به شما عزیزان ارائه دهم.
دوستان عزیز ی که سوالات خود را با ما در میان گذاشته اند(چه از طریق ایمیل یا فرم های شماوره) اگر تاخیری در جواب هست ما را ببخشید.چون تعداد زیاد است و وقت منم محدود.ولی به هر حال جواب می دهم.
از همکاری شما صمیمانه تشکر می کنم.
پی نوشت1: دوستان عزیز آقای حامد قدرتی اولین نماینده کتاب های ما در شهرستان بوکان هستند.
این برادر گرامی به ما قول داده است که تا ماه بهمن این کتاب ها را به تمام نقاط کشور ارسال نمایید. و ما هم لیست نمایندگان عزیز به همراه آدرس شهر - شماره های تماس و... در این صفحه درج می کنیم.
پی نوشت2: دوستان عزیز اگر مایل بودیدمی توانید با مراجعه به فروشگاه سایت نسخه pdf آن ها را تهیه نمایید.
با تشکر از همه شما عزیزان محمد جانبلاغی
کودک دستانش پینه بسته بود . ..
با حالتی پریشان از کنار پیاده رو رد می شد !!!
به دنبالش رفتم ...
در میان زباله ها می خوابید ...
تختش زمین و سقف خانه اش آسمان بود .
چراغ خانه اش ماه تابان ، خوراکش خورده نانی بیات .
اشکانم سرازیر شد ...
بار الهی حکمتش چیست ؟؟؟
یکی تختش از بلور ، سفره اش رنگین ...!!!
ولی کودکی با آن همه مشقت می زیست ؟؟؟!!!
تو کریمی تو عزیزی تو رحیمی ...
تو را به خاطر نعمت هایت شکر ....
در امان تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلم تنگ است گبیا ای روشنی روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سر پوش سیاهی ها
دلم تنگ است
آه ... آه ... اما
او چرا این را نمی داند که در این جا
من دلم تنگ است ، یک ذره ست ؟؟؟
ای داد بر من ، داد
من نمی دانم چرا طاووس من این را نمی داند ؟؟؟
که من بیچاره هم در سینه دل دارم
که دل من هم دل ست آخر ؟؟؟
سنگ و آهن نیست
او چرا این قدر از من غافل است آخر ؟؟؟ .
ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار
منو از خاطرهکم کن تا ابد خدا نگهدار
من که اگر اشک بدادم نرسد
میمیرم
من اگر یاد تو را
یادی نکنم میمیرم ...
بیا که لحظه لحظه های انتظار
تمام وجود خسته مرا به نیستی کشانده است .
منم عاشق مرا غم سازگار است
تو معشوقی تو را با غم چه کار است
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کارم از گریه گذشته است به آن میخندم
مگه تو نگفتی دوسم داری پس چرا تنهام گذاشتی ؟؟؟
پس بذار روی ماهت رو دم آخر نگاه کنم
سخته با خاطراتمون با دل خون وداع کنم
Love
- حامدHamed20.ir77@yahoo.com
به نظرتون اصلا تو این دنیا عشقی وجود داره یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آره تو شعرها تو رمان ها یا مثل اینا خیلی نوشتن که پسره دختره رو میخاسته که دو حالت داشته یا به هم نمی رسیدن یا می رسیدن !!!!
حالت دوم خوبه تموم می شه نجات پیدا می کنه از این دنیا از این عشق از این آدما ...
اما حالت اولل پدرش در میاد میفته دنبالش براش هر کاری می کنه یا به قول معروف خودشیرینی می کنه مثل امیر تو وضعیت سفید .
عشق امیر عشقه یا هوسه ؟؟؟
عشق امیرم کمی شبیه به فرهاده ! پس ممکنه راستکی باشه .
امیر رو سیاه ...
اصلا عشقی وجود نداره یا همه دنباله ...
حالت اول میشه مثل فرهاد میره کوه میکنه بدبخت بیچاره ...
میره کوه تا از کوه برا خودش شیرین درست کنه !
حالا که هم کوهی وجود نداره یا اگه هم باشه مال مردم یا دولته که ما هم بریم کوه بکنیم ، یا برا عشقش میره به جنگ هیولا یا جک و جونور تا این که به عشقش برسه .
اینم شد زندگی آخه کاش نه عشقی بود نه ... تا ما این جوری بدبخت شیم .
خدایا امیرو می بینی دیگه بر اون دختره چیکار می کنه ؟؟؟
هر کاری که از دستش بر بیاد .
عشق این کلمه جادوگر این افسانه این ...
خوب بهتره برم دیگه کافیه .
حالم بده ، دیگه آخراشه .
حامد – 90/ 8 / 18
وقتی دلم می گیره میام این جا تنها تنها ... میشینم همین جا !!!
تنهایی خوبه سکوت خوبه ، بی صدا مردن خوبه ...
از زخم زبون خوردن بدم میاد ، حرف رک بیشتر دوست دارم ، ولی طاقت ندارم .
این نشد زندگی که ، از خودم بدم میاد متنفرم ، ولی مجبورم مجبور .
خدا کاش من به این دنیا نمی اومدم
ناشکری نمی کنم کفر نمی گم ولی ...
من بنده ی خوبی برات نبودم البته همیشه سعی کردم باشم .
دیگه صبری برام نمونده میخام برم از این جا...
به جای پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبود
به جای خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت
به جای دستت درد نکنه ؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی
به جای ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم : از این که وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم
به جای لعنت بر پدر کسی که اینجا آشغال بریزد؛ بگوییم: رحمت بر پدر کسی که اینجا آشغال نمی ریزد
به جای گرفتارم؛ بگوییم : در فرصت مناسب با شما خواهم بود
به جای دروغ نگو؛ بگوییم : راست می گی؟ راستی؟
به جای خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بده
به جای قابل نداره؛ بگوییم : هدیه برای شما
به جای شکست خورده؛ بگوییم : با تجربه
به جای مگه مشکل داری؛ بگوییم : مگه مسئله ای داری؟
به جای فقیر هستم؛ بگوییم : ثروت کمی دارم
به جای بد نیستم؛ بگوییم : خوب هستم
به جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست
به جای مشکل دارم؛ بگوییم : مسئله دارم
به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبود
به جای فراموش نکنی؛ بگوییم : یادت باشه
به جای داد نزن؛ بگوییم : آرام باش
به جای من مریض و غمگین نیستم؛ بگوییم : من سالم و با نشاط هستم
به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم : شما را در شادی ها ببینم
به جای چقدر شکسته شدی!
به جای چرا اینقدر موهات را سفید کردی!
به جای چقدر پیر شدی!
اگر حرف مثبتی نداریم بزنیم، بهتر است سکوت پیشه کنیم
با سلام خدمت شما دوستان عزیز محترم و دوست داشتنی.من محمد جانبلاغی می خواهم یکی از تجربیات خودم رو در مورد سلامتی بگم.
هرچند من این مطلب را چندیدن دفعه دیگر ذکر کرده ام.
زمستان سال88 بود که من یکدفعه خیلی شدید سرما خوردم و با این که علائم
سرماخوردگی مانند آبریزش بینی و عطسه و سرفه خیلی کم بود ولی صدام خیلی شدید
گرفته بود و به قول یکی از دوستام خروسک گرفته بودم و به زور حرف می زدم و اگه کسی
نمی دونست که سرما خوردم فکر می کردم که شیمیایی هستم. یه پزشکی توی محلمون
هستش که خیلی پزشک خوبی هستش و توی محل اسم در کرده و همه مردم منطقه
قبولش دارند./span> وقتی رفتم پیشش گفت که به احتمال زیاد داشتی سرما می خوردی و بعدش
یک سرخ کردنی خوردی و این جوری شدی یا این که خیلی داد زدی و وقتی فکر کردم دیدم
که درست می گه من دیروز مرغ سوخاری خورده بودم و کمی هم کسالت داشتم ولی متوجه
سرما خوردگی نشده بودم. بعد از معاینه گفت که تارهای صوتی ات خیلی متورم شده
و اوضاعت خیلی بده ولی مشکلی نیست نباید صحبت کنی و یک هفته استراحت کن
تا خوب بشی مقداری هم دارو داد. بعد گفت که با این وضعی که تو داری بین یک هفته تا
ده روز طول می کشه تا صدات باز بشه. من هم فوری گفتم که من سه روزه صدام درست
می شه چون من بدن خودم را بهتر می شناسم. دکتر گفت که مشکلی نیست اگه سه
روز دیگه خوب شدی یعنی از من بیشتر بلدی و می تونی تمام داروهایی را که بهت دادم دور
بریزی. فردا برخلاف توصیه دکتر رفتم مدرسه و با خودم گفتم که من هیچ چیزیم نیست و فقط
کمی صدایم گرفته و خیلی زود خوب می شم. فردا داستان را برای یکی از دوستام تعریف
کردم و او هم با تعجب به من نگاه کرد و گفت که بهتر بود توصیه دکتر را جدی می گرفتی
و مدرسه/span> نمی آمدی. من پیش خودم گفتم که موضوع حیثیتی شده یعنی این که اگه سه روز
دیگه حالم خوب نشه ضایع می شم. به خاطر همین شب ها موقع خواب به مدت نیم ساعت
تصویرسازی ذهنی می کردم که تارهای صوتی ام در حال ترمیم شدن هستند و کاملاً خوب
هستند و هر روز صبح که از خواب بلند می شدم می دیدم که صدام خیلی بهتر شده و در
طول روز هم به خودم تلقین می کردم که من حالم خیلی خوب هستش و سعی می کردم
احساس خیلی خوبی داشته باشم. بالاخره روز سوم بود که دوستم یه سوال از من پرسید
و وقتی جوابش رو دادم، گفت که راستی حواست هست، امروز روز سوم هستش که صدات
گرفته بود و طبق پیش بینی خودت صدات واقعاً باز شده. البته از واقعیت نگذریم صدایم کاملاً
باز نشده بود و یک مقدار گرفتگی کمی داشت ولی طبق گفته دکتر برای همین مقدار درمان حداقل یک هفته زمان نیاز بود. همون روز داروهای دکتر رو دور ریختم و پیش خودم گفتم که من
اصلاً مریض نبودم و نیازی هم به دارو نداشتم.
دوستدارتان محمد جانبلاغی
آموزش کاربردی خوددرمانی بوسیله نیروی ذهن
راحت و آرام به پشت دراز بکشید یا در یک صندلی راحتی بنشینید و عضلات بدن خود را کاملاً شل و ریلکس کنید ، به آرامی چشمانتان را بسته و سیاهی چشم را به وسط دو ابرو متمرکز کنید سه بار نفس عمیق بکشید همراه با تنفس احساس آرامش و لذت و نشاط بکنید در ذهن خود از شماره 100 تا یک «بطور معگوس» بشمارید با هر شماره معکوس بیشتر احساس آرامش و راحتی بکنید هنگامی که به شماره یک رسیدید نظری به تمام بدنتان بیفکنید و از شل و راحت بودن بدن احساس رضایت و لذت بکنید سپس دقایقی به تصورات ذهنتان که بصورت غیر ارادی و ناخودآگاهانه در ذهنتان جریان دارد بنگرید و بر آن تمرکز کنید مثل اینکه به فیلمی نگاه می کنید کاملاً بی تفاوت ، فقط نظاره گر باشید تا ذهنتان آرام گردد و مروری بر تصورات ذهنتان داشته باشید .
سپس عضو بیمار خود را در ذهن مجسم کنید و در عالم تصور کاملاً واضح و دقیق بر عضو بیمار خود بنگرید ، مثلاً برای درمان بیماریهای ریوی لکه های سیاه داخل ریه را بوسیله یک دستمال لطیف و سفیدی به آرامی پاک کنید که نتیجه اش از بین رفتن سرفه و بیماریهای ریوی است ، خرد کردن سنگ کلیه با دستها این بیماری را برطرف می کند ، اگر شما اتفاقاً دچار بیماری عفونی در عضوی از بدنتان هستید ، شروع به تجسم سلولهای سفید خون بکنید و آنها را از تمام نقاط بدن فرا خوانید و مانند یک لشگر مجهز و قوی سازماندهی کنید ، وقتی سربازان ارتش بزرگ سلولهای سفید گرد آمدند ، آنها را مجهز به سلاح کرده و دستور آماده باش بدهید و سپس دستور حمله به سمت عضوی که دچار ناراحتی است صادر نمایید به ارتش سلولهای سفید که در نظرتان بصورت نیروی فوق العاده قوی و قوایی شگست ناپذیر تصور شده اند دستور جنگ با سلولهای ناسالم را که در خیالتان ضعیف ، لاغر ، سیاه و با سلاحی از کار افتاده تجسم شده اند ، بدهید و تجسم کنید که سلولهای سفید بدنتان بر سلول ناسالم بیماری غلبه کرده ، آنها را از بین برده و لاشه آنها را به بیرون از بدنتان حمل می کنند . بعد از اتمام درمان خود توسط تجسم و تصور قوی ، با چند نفس عمیق خود را کاملاً شاد و غرق در آرامش تصور کرده و با شمارش یک تا ده به آرامی چشمانتان را باز کنید و به حالت عادی باز گردید . خواهید دید که بیماری شما رو به درمان است .
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ... دخترک خودش رو جمع و جور کرد،
سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله
خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک
خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟!
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...
اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم
رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ... معلم صندلیش رو
به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد . . .
برگرفته از وبلاگ دوست خوبم مینا
آیین عشق و زندگی به سبک کامپیوتری !
ارسال شده توسط : آقای محمد رضا کریمی عزیز
1. در زندگی و معاشرت با دیگران، نرمافزار باشیم، نه سختافزار.
2. برای پسوند فایل زندگی اجتماعی و خانوادگی، از سه کاراکتر "ع"، "ش" و "ق"، استفاده کنیم نه چیز دیگر.
3. هیچگاه قفل سیدی قلب مردم را نشکنیم که "تا توانی دلی به دست آور، دل شکستن هنر نمیباشد".
4. چنانچه در کاری شکست خوردیم، آن را "Shut Down" نکنیم بلکه آن را "Restart" کنیم.
5. برای مانیتور زندگیمان، بکگراند (Background) سبز یا آبی را در نظر بگیریم نه سیاه یا دودی.
6. برای سیستم قلبمان از مانیتورهای تخت و صاف (Flat) استفاده کنیم.
7. برای حل اختلافات زناشویی، روی گزینه "گذشت و ایثار"، دابل کلیک (Double click) کنیم.
8. برای فایلهای اسرار زندگیمان، پسورد (password) بگذاریم و آن را مخفی (Hidden) کنیم.
9. همواره پیش از سخن گفتن، سی پی یوی فکرمان را به کار بیندازیم.
10. بر صفحه مشکلات مردم، کلید F1 باشیم و آنان را کمک و راهنمایی (Help) کنیم.
11. اگر شخصیت ما بزرگ و والاست، این نوع شخصیت، نباید به ما اجازه دهد که با هر کسی چت (Chat) کنیم و هر کسی با ما چت کند.
12. اگر از کسی بدی و کملطفی دیدیم، آن را "Save" نکنیم بلکه آن را "Delete" نماییم و حتی آن را از ریسایکلبین (Recyclebin) قلب مان کاملاً محو کنیم.
13. به دیگران اجازه ندهیم در "سی دی رام" زندگیمان هر نوع "سی دی" را که بخواهند، قرار دهند.
14. خانه و دفتر کارمان، به روی مردم نیازمند، "Open" باشد.
15. تا حرف کسی تمام نشده، اسپیکر (Speaker) خود را روشن نکنیم.
16. در زمان ناتوانی، درماندگی و تاریکی زندگی دیگران، کلید "Power" برای آنان باشیم.
17. در سایت زندگی شخصیمان، یک رُوم (Room) به نام مشکلگشا (Moshkelgosha) بسازیم تا دیگران با ما چت (Chat) کنند.
18. هنگام مشاهده خوبیها و نیکیهای دیگران، بلافاصله کلید پرینت اسکرین (Print Screen) را بزنیم و از آن ها تصویر بگیریم.
19. فایلهای مهم زندگی خود را گاه به گاه، اسکن (Scan) کنیم تا اگر به ویروسی آلوده شده باشند، سریعاً مشخص شود.
20. نگذاریم هر کسی در رُوم (Room) زندگیمان چت نماید و در این صورت، او را ایگنور (Ignore) کنیم.
21. چشمهای مان را به روی عیبهای پنهان مردم، "Close" کنیم.
22. گاه و بیگاه، کامپیوتر زندگی ما هنگ (Hang) میکند که باید آن را با "فکر"، "مشورت" و "برنامهریزی"، ریاستارت (Restart) کنیم.
23. برای کپی گرفتن از دیسکت زندگی دیگران، نخست آن را ویروسیابی و سپس ویروسکشی کنیم.
24. مواظب باشیم که رایانه زندگی زناشوییمان، ویروس غرور و لجبازی به خود نگیرد که در این صورت، ممکن است هیچ آنتیویروسی نتواند آن را از بین ببرد.
25. فایلهای مهم زندگی خود را گاه به گاه، اسکن (Scan) کنیم تا اگر به ویروسی آلوده شده باشند، سریعاً مشخص شود.
26. اگر میخواهیم در زندگی خویش موفق و خوشبخت باشیم، باید خودمان زیرمنوهای Programs را دقیقاً تنظیم کنیم و نباید بگذاریم که دیگران این کار را برای ما انجام دهند اگر چه میتوانیم در این زمینه، با آنان مشورت کنیم.
27. پیش از پرینت گرفتن از سخنان مان، پیشنمایش چاپ (print preview) آن را مشاهده کنیم.
28. اگر روزی رایانه زندگی ما با همسرمان هنگ کرد، سه کلید "کنترل اعصاب"، "انصاف" و "دلیل عصبانیت" را بزنیم.
29. هارد مغز خود را از برنامههای غیرمفید، پر نکنیم، تا فضا را برای نصب برنامههای مفید، تنگ ننماییم.
30. برای این که از دیدن مانیتور زندگی، بیشتر لذت ببریم، کارت گرافیک بالا برای آن تهیه کنیم.
31. اگر لازم است که مانیتور رایانه ما دارای رنگهای متنوع و متعدد باشد، ولی مانیتور ارتباطات ما با مردم، حتماً باید یکرنگ باشد.
32. در خطاطی کامپیوتری، از برنامه "کِلْک" هم میتوانیم استفاده کنیم اما در خطاطی زندگی، از برنامه "کَلَک" نباید استفاده کنیم.
33. بکوشیم تا خوش اخلاقی را به جای این که در رم (Ram) و حافظه موقت داشته باشیم، در رام (Rom) و حافظه پایدار داشته باشیم تا در هنگام آغاز (Start) ارتباط با دیگران، آن را به کار گیریم.
34. در کیس (Case) مستکبران و زورمداران، "سی دی رام" نباشیم بلکه "سی دی ناآرام" باشیم.
35. قانون کپیرایت زندگی اجتماعی به ما اجازه نمیدهد که سی دی بدیها و عیبهای دیگران را رایت کنیم.
36. در سایت زندگی، همیشه لینکِ (Mahabbat) داشته باشیم و هیچ گاه برای این سایت، فیلتر نگذاریم.
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ برنمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذرگهیست پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم ام سزاست
وگرنه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
برگرفته از وبلاگ راز موفقیت و تلاش
با سلام خدمت شما دوستان عزیزم. من محمد جانبلاغی می خواهم با شما عزیزان در مورد اینکه چگونه پیشرفت کنیم ومشهور شویم بحث و گفتگو کنم.
من به دلیل حرفه ای که انتخاب کرده ام روزانه با افراد زیادی مشاوره می کنم و پای صحبت هایشان می نشینم.
چندی پیش آقای (بنا به حفظ اسرار اون شخص نام نمی برم) با من تماس گرفتند.وگفتند که آقای جانبلاغی من دوستی داشتم
که با هم کنکور دادیم و من به دلیل رتبه بالایم انتخاب رشته نکردم و تصمیم گرفتم که دوباره کنکور شرکت کنم.واز اون دوستم خواهش کردم که کتاب هایش
را به من بدهد ولی اون هزار تا بهانه آورد و کتاب های کنکوریش را به من نداد. ومن خیلی ناراحت شدم.و دوستیم را با اون بهم زدم.
دوستان گلم در پی این موضوع چی وجود دارد؟ چرا اون دوست کتاب هایش را امانت نداد؟ چــرا؟
چون من فقط فکر می کنم اگر کتاب هایم را به کسی قرض دهم اون از من جلو می زند و من را شکست می دهد !
عزیزان من اگر من اینگونه فکر کنم این خیلی کوتاه فکری وتنگ نظری من است. زکات علم نشر آن است.باید اون چیزی را که بلدیم منتقل کنیم.
من که دارم مطالبم را کاملا رایگان در اختیار شما می گذارم یا با شما مشاوره میکنم خیلی کوتاه فکری است که فکر کنم اگر چیزی به کسی یاد دهم
اون موقع اون می شود رقیب من! خیلی کوته بینی است.اگر اینطور بود که علم پیشرفت نمی کرد.تجربه منتقل نمی شد. کسی رشد نمی کرد.
باید بدونیم که در این انتقال است که ما رشد می کنیم.هویت پیدا می کنیم. تمام کسانی که با کوته نظری دانش ها و تجربه های خود را از دیگران
دریغ ورزیده اند نامی ازشون نیست.واگر خدایی نکرده این طرز فکر در شما نسبت به همسر نسبت به فرزندان و یا دوستان و... وجود دارد بذار دور
و هر چی بلدی یاد دهید. خودمون اول رشد می کنیم.
من می گم آقا این مطلب درج شود یکی میاد اون را کپی می کند با اسم خودش و یا مثلا فلانی سودشو می بره و... پس من چه نقشی دارم؟
و چون مجانی من پولی نمی گیرم مطالبم را نگم؟ اگر من نمی گفتم امروز اینجا نبودم.اگر نمی گفتم محمد جانبلاغی وجود نداشت.
من اگه نمی گفتم این همه دوست و رفیق عزیز همچون شما نداشتم. اگر نمی گفتم اثر بخش نبودم.
کسی که دانسته هایش را از دیگران پنهان می کند کی میشناسدش؟کی مطالبش را بگه؟کی اشعارش را حفظ کند؟بیایید نقش خودمون را باور کنیم.
از کودکی به ما آموخته اند ": پسر جون هواست به خودت باشد.. گور پدرشون ... به من چه .. چه کار داری به دیگران ... ولشون کن !!
این چه حرفی ما به بچمون یاد می دهیم.
ادامه مطلب ...با سلام خدمت شما دوستان عزیزم. من محمد جانبلاغی می خواهم با شما عزیزان در مورد خوشبختی بحث و گفتگو کنم.
همه ما فکر می کنیم که اگر پول کافی داشته باشم خوشبخت می شوم ؟! اگر فلان مدرک را بگیرم خوشبختم و...
وبه همین دلیل از این هدف به اون هدف یا از این مدرک به اون مدرک می رویم . چــرا؟ از خود سوال کنید؟؟
ولی همه اون ها عوامل بیرونی هستند.من فقط فکر می کنم اگر اون ها را داشته باشم خوشبخت می شوم.در حالی که چنین نیست.
خوشبختی یک امر درونی است. از من ساخته می شود.از بیرون نمی آید.خوشبختی یک مهارت ذهنی است. یک نوع نگرش است.
من به دلیل حرفه ای که انتخاب کرده ام و دوستان عزیزی که با من تماس گرفته اند ومشاوره داشته اند همه اون ها فقط به دنبال یک چیز اند!
خوشبختی.ولی نمی دونند که خوشبختی نه در کنارش بلکه در درونش است.
شما نیازی نیست فلان خونه یا فلان ماشین را داشته باشید تا خوشبخت شوید.
با کمترین امکانات شاد باشید.. احساس خوشبختی کنید.کسی که با خودش در صلح و آرامش است این شخص خوشبخت است.
وقتی که ما از خداوند می خواهیم که ما را در راه راست قرار بده.برای چی می گوییم؟
برای اینکه اگر من و شمادر راه راست قرار بگیریم چه کند بریم یا چه تند بریم آخرش به هدف درستی می رسیم.ولی اگر راهمون درست نباشد چی؟
هر چه تندتر بریم زودتر به شکست می رسیم. خوشبختی امری است آموختنی. که ما می تونیم اون را بیاموزیم.اون را به بچه هایمون بیاموزیم.
ادامه مطلب ...دیدن، شنیدن و گفتن 3 وسیله مهم برای برقراری ارتباط با اطرافیان است. در نگاه اول همه چیز بسیار ساده و پیش پا افتاده به نظر میرسد، اما شاید تعجب کنید اگر بدانید دهها و احیانا صدها کتاب در زمینه ی چگونگی بهکارگیری این حواس برای ایجاد ارتباطی موثر نوشته شده است.
در سایت راه سبز زندگی ده پیشنهاد برای بهتر وراحت تر ارتباط برقرار کردن را مطالعه می کنید :
مدیریت احساسات خود را به دست گیرید
«اگر
احساسات هر فرد قبل از هر چیز روی خود او تاثیر خواهد گذاشت. شما میتوانید از این خاصیت به نفع خود بهره ببرید. اگر احساسات منفی شما را اذیت میکنند، با مدیریت و کنترل آنها میتوانید از شر آنها رهایی پیدا کنید. وضعیت بدن خود را تغییر دهید (اگر حرکت میکنید، بنشینید و بلند شوید) و مطابق با احساسی که دوست دارید رفتار کنید. اگر با اطرافیان خود با روحیهای شاد و مثبت برخورد کنید، تاثیر بهتری روی آنها خواهید داشت.
میخواهید شاد باشید، شادمانه رفتار کنید». ادامه مطلب ...