آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

مشاوره

 خبر ویژه    


محمد جانبلاغی روزانه به افراد زیادی مشاوره میدهد که زندگی اشان بهتر شود


 به نظر شما چرا افراد به روانشناس محمد جانبلاغی مراجعه میکنید در حالی که روانشناسان دیگری هم هستند که میتوانید به آنان مراجعه کنید؟


آیا شما هم میخواهید جزو این افراد باشید؟


به دلیل تماس ها زیاد لطفا هم اکنون جهت تعیین وقت مشاوره اقدام کنید و وقت خود را رزرو کنید.



هم اکنون وارد لینک زیر شوید


✴️  http://schoollife.ir/appointment-consultations/


☄ دیدگاه های کسانی که با محمد جانبلاغی مشاوره داشته اند را اینجا بخوانید:


✴️  http://schoollife.ir/appointment-consultations/



مشاوره و رواندرمانی

به فکر چاره باشیم...


آیا دوست دارید انسان شاد و موفقی باشید؟

آیا از زندگی راضی هستید؟

رابطه شما با همسرتان، فرزندتان یا شریک و همکارتان چگونه است؟


آیا میخواهید شیوه دیگری از تفکر،رفتار و زندگی را تجربه کنید؟


آیا میدانید بیشتر افرادی که با « محمد جانبلاغی » مشاوره داشته اند یا درکارگاه و سمینارهای ایشان شرکت کرده اند از زندگی اشان کاملا رضایت دارند و از همه مهم تر شادتر هستند و قدر خودشان را بیشتر می دانند؟


شما برای خوشبختی خودتان چه چاره ای اندیشیده اید؟


قبل از هر تصمیمی هم اکنون به صفحه مشورت با محمد جانبلاغی مراجعه کنیدو


زندگی را برای خود و کسانی که دوستشان دارید زیبا تر کنید...


مسئول شادی و خوشبختی شما فقط خودتان هستید...


هم اکنون برای خودتان کاری بکنید ...


✳️ مشورت با محمد جانبلاغی هم اکنون در لینک زیر:

 

✴️  http://schoollife.ir/appointment-consultations/


☎️ منتظر تماس شما هستیم...


با ادای احترام  محمد جانبلاغی

من همینم که هستم!


گاهی اوقات ما سعی می‌کنیم به دنیا نشان بدهیم که بی‌عیب و نقص هستیم؛ به این امید که دیگران ما را بپذیرند و دوست داشته باشند. اما در توان ما نیست که همه را راضی نگه داریم؛ پس بهتر است از همان ابتدا به این منظور تلاش نکنیم.

زیبایی ما در آسیب‌پذیری ما، احساسات پیچیدۀ ما، عیب‌ها و نقص‌های ما نهفته است. هنگامی که بپذیریم در‌ واقع چه کسی هستیم و از تلاش برای تبدیل شدن به کسی که دیگران انتظار دارند دست بکشیم، در حقیقت به استقبال رابطه‌های واقعی، شادی‌ حقیقی و موفقیت‌های بزرگ رفته‌ایم. هیچ نیازی به داشتن نقاب نیست. لزومی ندارد تظاهر کنید که کسی غیر از خودتان هستید. لازم نیست چیزی را به کسی اثبات کنید؛ زیرا…

۱- برای تحت‌تأثیر قرار‌ دادن دیگران باید خودتان باشید.
در درازمدت بهتر است دیگران برای آنچه که هستید از شما نفرت داشته باشند، تا اینکه برای آنچه که نیستید دوستتان داشته باشند. در‌واقع، تنها روابطی در طولانی مدت دوام می‌آورند که شما را تبدیل به انسان بهتری کنند؛ بدون اینکه از شما فرد دیگری بسازند.


ادامه مطلب...

ارزش

سخنران مشهوری سمینار خود را با بالا بردن یک اسکناس 100 دلاری شروع کرد. در سالنی که هزاران نفر حصور داشتند سوال کرد "چه کسی مایل است این اسکناس را به او بدهم؟

" همه دستها بالا رفتند. او گفت "قرار است این اسکناس را به یکی از شما بدهم ولی قبل از آن..." سپس شروع به مچاله کردن اسکناس کرد و پرسید: "هنوز کسی می خواهد؟" بار دیگر دستها همه بالا رفتند. او ادامه داد: "خوب، حالا چطور؟"، اسکناس را بروی زمین انداخت و با کفشهایش شروع به ساییدن اسکناس کرد. در حالی که کاملاً مچاله و کثیف شده بود آن را برداشت و پرسید:

"آیا هنوز کسی این را می خواهد؟"

دوباره همه دستها بالا رفتند،

ادامه داد، "دوستان، همگی شما امروز درس ارزشمندی را آموختید. من هر کاری با پول کردم باز شما خواهان آن بودید چون بهایش کم نشد و هنوز همان 100دلار می ارزید. خیلی اوقات در زندگی به خاطر تصمیماتی که میگیریم و شرایطی که در مسیرمان ایجاد می شود می افتیم، مچاله می شویم و روی کثیفی زمین می خوریم و آنگاه احساس می کنیم که دیگر ارزشی نداریم. اما هیچ اهمیتی ندارد که چه اتفاقی افتاده و یا خواهد افتاد، شما هرگز ارزشتان را از دست نخواهید داد." شما خاص هستید، هیچگاه اجازه ندهید ناامیدی های گذشته بر آرزوهای آینده تان سایه بیفکند. "ارزش، فقط زمانی یک ارزش است که بهایش قدر دانسته شود" --  

منبع: سایت آقای افتخاری روانشناس بالینی

عاشق شو !

 

کارِ ما در این دنیا، عاشق شدن است. عمرمان تمام می‌شود و هنوز نفهمید‌ه‌ایم برای چه آمد‌ه‌ایم. مقصودِ خلقتمان چه بوده است. در مورد عشق خیلی صحبت‌ها شده. به‌خصوص در ادبیات فارسی بسیار صحبت شده. اما این عشق چی هست که برای آن خلق شد‌ه‌ایم؟

ادامه مطلب ...

چقدر عجیبه ......

چقدر عجیبه ......

      که تا مریض نشی کسی برات گل نمیاره...

              تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه...

                      تا فریاد نکشی کسی به طرفت بر نمیگرده...

                             تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد ...

                                  و تا وقتی نمیری کسی تو رو نمی بخشه...

طنز..(لیلا)

یه نفر برای بازدید میره به یه بیمارستان روانی .

اول مردی رو میبینه که یه گوشه ای نشسته، غم از چهرش میباره،

به دیوار تکیه داده و هرچند دقیقه آروم سرشو به دیوار میزنه و با هر ضربه ای،

زیر لب میگه: لیلا… لیلا… لیلا…لیلا… لیلا…لیلا…

مرد بازدیدکننده میپرسه این آدم چشه؟ میگن یه دختری رو میخواسته به اسم “لیلا”

که بهش ندادن، اینم به این روز افتاده…

مرد و همراهاش به طبقه بالا میرن.

مردی رو میبینه که توی یه جایی شبیه به قفس به غل و زنجیر بستنش

و در حالیکه سعی میکنه زنجیرها رو پاره کنه،

با خشم و غضب فریاد میزنه: لیلا… لیلا… لیلا… لیلا… لیلا… لیلا… لیلا…

بازدیدکننده با تعجب میپرسه این چشه؟!!!!

میگن اون دختری رو که به اون یکی ندادن، دادن به این!!!

تنها باید به او اعتماد کنیم...

پسر کوچکی برای مادربزرگش توضیح می‌داد که چگونه همه‌چیز ایراد دارد… مدرسه، خانواده، دوستان و… مادربزرگ که مشغول پختن کیک بود از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم.

روغن چطور؟ نه! و حالا دو تا تخم‌مرغ. نه مادربزرگ! آرد چی؟ از آرد خوشت می‌آید؟ جوش شیرین چطور؟ نه مادربزرگ! حالم از همه‌شان به هم می‌خورَد.

بله، همه این چیزها به تنهایی بد به‌نظر می‌رسند اما وقتی به‌درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست می‌شود. خداوند هم به‌همین ترتیب عمل می‌کند. خیلی از اوقات تعجب می‌کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او می‌داند که وقتی همه این سختی‌‌ها را به درستی در کنار هم قرار دهد، نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم، در نهایت همه این پیشامدها با هم به یک نتیجه فوق‌العاده می رسند.

آرامش سنگ یا برگ

مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.

استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت:"عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟"

استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را برداشت و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت:" به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود."

سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت . سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.

استاد گفت:"این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد.حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟!"

مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت:" اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست!؟ لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!"

استاد لبخندی زد و گفت:" پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده."

استاد این را گفت و بلند شد تا برود.

مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافت‌ی با استاد همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان ازاستاد پرسید:" شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟"

استاد لبخندی زد و گفت:" من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم. من آرامش برگ را می پسندم.

شما چطور دوستای خوبم، آرامش سنگ یا برگ، کدومش رو انتخاب می کنید؟

 

جملات کوتاه

در زندگی سه چیز صدا نداره

مرگ فقیر ، ظلم غنی ، چوب خدا

 
انسان ممکن است با یک
نفر بیست سال زندگی کند
و آن شخص برایش یک غریبه باشد ،

می تواند با یک نفر بیست دقیقه وقت بگذراند و تا آخر عمر فراموشش نکند ...

از مترسکی سوال کردم:...

از مترسکی سوال کردم:آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده ای ؟
پاسخم داد : در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی شوم!
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم : راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!
گفت : تو اشتباه می کنی!
زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!!!

جبران خلیل جبران

داستانی مخصوص پسرها!

سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند.
در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند.
زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد.

دومی گفت : پسر من مثل بلبل اواز می خواند. هیچ کس پیدا نمی شود که صدایی به این قشنگی داشته باشد .

هنگامی که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسیدند :

پس تو چرا از پسرت چیزی نمی گویی؟
زن جواب داد : در پسرم چیز خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر معمولی است .ذاتا هیچ صفت بارزی ندارد.

سه زن سطل هایشان را پر کردند و به خانه رفتند .
پیرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطل ها سنگین و دست های کار کرده زن ها ضعیف بود .
به همین خاطر وسط راه ایستادند تا کمی استراحت کنند؛

چون کمرهایشان به سختی درد گرفته بود. در همین موقع پسرهای هر سه زن از راه رسدند .پسر اول روی دست هایش ایستاد و شروع کرد به پا دوچرخه زدن.

زن ها فریاد کشیدند: عجب پسر ماهر و زرنگی است!

پسر دوم هم مانند یک بلبل شروع به خواندن کرد و زن ها با شوق و ذوق در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، به صدای او گوش دادند.
*پسر سوم به سوی مادرش دوید. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد.

در همین موقع زن ها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟

پیرمرد با تعجب پرسید: منظورتان کدام پسرهاست ؟
من که اینجا فقط یک پسر می بینم

ایمیل طنز

دیشب ایمیل هایم را چک(بررسی) می کردم و به سوالات جواب میدادم(سوالات مشاوره) این ایمیل رو برام فرستاده بودن خوندمش خوشم اومد گذاشتم اینجا... خداییش باحاله..!!

-----

دیدین بعضیها که عادتشونه رو چمن که نشستن
همینجوری چمن هارو میکنن
لامصـــبا اینا یه غیر از کودک درون یه بُز درونم دارن

-

یه سری لذت ها هم مختص ایرانه. مثلا یه پول پاره‌پوره رو یجوری به یه راننده‌ای، بقالی… بدی ازش خلاص شی. آدم احساس پیروزی می‌کنه..

-شلوار رنگی میپوشی بپوش ...
ولی خدایی دیگه کفش زرد و شلوار قرمز و پیراهن سبز و باهم نپوش :|
اسمارتیز که نیستی :)

-

بچه که بودیم وقت فیلم دیدن کنترل ویدیو دست پدرم بود اونم تا فاصله مرد و زن از یه گوسفند کمتر میشد میزد میرفت جلـــو.. دستشم کند بود, تا میومد دوباره پلى کنه نصف فیلم رفته بود.
خلاصه اینکه سرتونو درد نیارم, ما تایتانیکو تو 20 دقیقه دیدیم!

-


-

مکالمه من و بغل دستیم تو تاکسی : - آدامس نعنایی داری ؟ - آره . . . .... . . . . . . . . - یه دونه بخور ...! :))))


-

آیا میدانستید انسانهایی که بیشتر عمر میکنند . . . . . . . . . . . . دیرتر میمیرند ؟!! نه خدایی می دونستید؟؟؟ :))))


تا حالا دقت کردی وقتی کباب با برنج میخوریم 90% حواسمون به اینه که هردوتاش باهم تموم شه..!!!

سخنان زیبا از مادر ترزا

یکی از بزرگترین بیماری ها این است که برای هیچ کس ، کسی نباشی.

 صلح از یک لبخند شروع می شود.

 هر کجا که می روی عشق را پخش کن. اجازه نده کسی به پیشت بیاد بدون اینکه خوشحال تر ترکت کند.

 از بین بردن فقر عشق بسیار سخت تر از از بین بردن فقر نان است.

 بزرگترین از بین برنده صلح، سقط جنین است. چون اگر مادری بتواند فرزند خودش را بکشد ، چه چیزی مانع من می شود که تو را نکشم یا تو مرا نکشی؟ هیچ چیز!

همیشه این خطر وجود دارد که ما کار را فقط به خاطر کار انجام دهیم. اینجاست که احترام و عشق و از خود گذشتگی به میان می آید که ما این کار را برای خدا انجام دهیم، برای مسیح، و این دلیلی است که سعی می کنیم هرچه زیباتر انجامش دهیم. 

ادامه مطلب ...

خـــدا

 زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟

داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند.

سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟

زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .


هنوز سخن زن تمام نشده بود که ...

ادامه مطلب ...

به دنبال مال مفتی بودن!

یه بنده خدایی تعریف میکرد:

یه چند سال پیش باغ وحش زدیم تواصفهون

قیمت بلیط زدیم 500ت کسی نیومد.

کردیمش300ت کسی نیومد.

100ت بازم کسی نیومد.

مجانی کردیم همه اومدن تو باغ وحش.

در رو قفل کردیم قفس شیر و باز کردم.

صدا زدم خروجی 5000تومن

برای همه

برای خندیدن وقت بگذارید ... زیرا موسیقی قلب شماست

برای گریه کردن وقت بگذارید ... زیرا نشانه یک قلب بزرگ است.

برای خواندن وقت بگذارید ... زیرا منبع کسب دانش است.

برای رؤیا پردازی وقت بگذارید ... زیرا سرچشمه شادی است.

برای فکر کردن وقت بگذارید ... زیرا کلید موفقیت است.

برای بازی کردن وقت بگذارید ... زیرا یاد آور شادابی دوران کودکی است.

برای گوش کردن وقت بگذارید ... زیرا نیروی هوش است.

برای زندگی کردن وقت بگذارید ... زیرا زمان به سرعت می گذرد و هرگز باز نمی گردد.

ماموریت ما در زندگی « بدون مشکل زیستن » نیست ، « با انگیزه زیستن » است.

تنها به شادی در بهشت نیندیشید به خود بگویید رمز و راز خلقت هر چه باشد ،

هدف امروز من درست زیستن در اینجا و اکنون است

ادامه مطلب ...

دوازده عادت خوب در زندگی روزمره

1- فکر و ذهن خود را بر راه حل ها متمرکز کنید، نه بر مسایل و مشکلات
اگر در زندگی مشکلی پیش بیاید، برای اکثر افراد، طبیعی است که فکر و ذهنشان را بر آن مساله و مشکل و اینکه چقدر ناخوشایند است، متمرکز کنند. معمولا در این مواقع، می پرسید چگونه این مساله و مشکل برای شما اتفاق افتاده و چرا؟ و اصلا چرا این قدر بدشانس هستید؟ و... شما در مساله خود غرق می شوید و این وضعیت و موقعیت را مانند یک فیلم ویدیویی بارها از ذهن خود می گذرانید.

ادامه مطلب ...

کینه ونفرت با ما چه کار می کنند؟

معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند  

 

ادامه مطلب ...

طنز کارمند نمونه!

طنز کارمند نمونه!  

دیشب به خواب دیدم ،گردیده ام نمونه// دربین کارمندان اندر ادارۀ خود

تشویق می نمودند ،کف می زدند مرتب//در آسمان بختم دیدم ستارۀ خود

 

آمد مدیرنزدیک ،با چهره ای گشاده// در دست او دو سکّه با یک سوییچ پیکان
من را به پیش خود خواند ،از بهر اخذ آنها // رفتم گرفتم هردو با دستهای لرزان

 

با حسرتی فراوان ،در من نظاره می شد// ازسوی هم قطاران حتی مدیر بنده
من غرق شادی و شور، اشک از دو دیده جاری// از اینکه گشته بودم در این میان برنده

 

از شدّت مسّرت، از خواب خوش پریدم// دیدم که ظهر نزدیک من توی رختخوابم
با سرعتی فراوان ،سوی اداره رفتم// در طول راه بودم دائم به فکر خوابم

 

وارد شدم اداره ،دیدم به روی میزم// بنهاده آبدارچی یک نامۀ از مدیرم
توبیخ نامه ای بود ،امضای او به زیرش// خواندم چو نامه برخاست صد آه از ضمیرم

 

تاخیرها و غیبت ،شد موجب نکوهش// رویای دیشب من گردید نقش بر آب
گفتم دوباره «جاوید» ، وارونه گشت خوابت// مانند دفعۀ پیش خیری ندیدی از خواب

برای من آب ندارد، برای تو که نان دارد!

محمد جانبلاغی ... مشاوره 

نظیر: تو خربزه بخور به جالیز چه کار داری؟
”حاج میرزاآقاسی“ صدراعظم ”محمدشاه قاجار“ در حفر قنات ها و تهیهٔ توپ، بسیار تلاش می کرد. افزایش تعداد توپ را موجب تقویت ارتش و حفر قنات را عامل اصلی توسعهٔ کشاورزی می دانست. او در وقت فراغت، به سراغ مقنیان می رفت و آنان را در حفر قنات تشویق می کرد.
روزی ”حاج میرزا آقاسی“ برای بازدید یکی از قنات ها رفته بود تا از عمق چاه و میزان آب آن، آگاهی حاصل کند.

ادامه مطلب ...

از دماغ فیل افتادن (ضرب المثل)

 محمد جانبلاغی ... مشاور

● از دماغ فیل افتادن یعنی چی؟
ضرب المثلی که از دیرباز میان مردم رد و بدل می شود، به کسی اطلاق می شود که به اصطلاح، خودش را بسیار می گیرد. یعنی به زبان صریح تر، کسی که از خودراضی باشد و تکبر و خودبینی اش دیگران را آزار دهد، مردم درباره اش می گویند فلانی از دماغ فیل افتاده

مهدی پرتوی آملی، نویسنده و محقق کتاب جامع «ریشه های تاریخی امثال و حکم» معتقد است که ریشه این ضرب المثل به زمان حضرت نوح باز می گردد داستان از این قرار بود که حضرت نوح که از سوی خداوند مامور می شود تا از تمام موجودات کره زمین یک جفت در کشتی معروفش بگذارد تا سیل و طوفان نسل آنان را منقرض نکند، یک روز دید که کشتی پر از فضولات حیوانات شده است. همراهان حضرت نوح گله به نزد پیامبر می برند و او هر چه می اندیشد برای تخلیه فضولات آن همه حیوان، فکری به ذهنش نمی رسد. پس دست به دعا می برد و از خداوند می خواهد که در این طوفان، آنان را از فضولات و بوی آن نجات دهد. خداوند هم به او دستور می دهد که دستی به پشت فیل بزند. حضرت نوح به محض این که دستور را می شنود، آن را عملی می کند. دستی به پشت حیوان عظیم الجثه یعنی فیل می زند و ناگهان از دماغ بزرگ فیل، یعنی خرطومش یک خوک می افتد زمین. خوک هم به محض این که پایش به زمین می رسد شروع می کند به خوردن فضولات و کثافات و کشتی ظرف چند ساعت، مثل روز اول، پاک و پاکیزه می شود.

ادامه مطلب ...

تو به این خریت فهمیدی و ما نفهمیدیم !(ضرب المثل)

محمد جانبلاغی ... مشاوره 

این مثل را موقعی ایراد می کنند که کسی بخواهد با زبان چرب و نرم کسی را فریب دهد و چیزی را به زرنگی از چنگ او بر باید .
آورده اند که ...
گویند شخصی در یکی از خیابانهای اصفهان به طفل خردسالی برخورد کرد .
دید دودانه اشرفی در دست دارد و آنها را بالا و پایین می اندازد و با آنها بازی می کند .
آن شخص یا دیگ طمعش به جوش آمد یا برای امتحان میزان هوش و فراست طفل ، با لهجه ای و آهنگی که در موقع خطاب به کودکان به کار می برند به او گفت : بچه جون ! یکی از اینها را به من بده !
طفل بسیار زیرک بود و گفت : قدری صدای خر در بیاور تا بدهم شخص به این سو و آن سو خیابان نظری افکنده و سپس همین که شخصی را در آن حوالی ندید ، بنای عرعر کردن را گذاشت و سپس گفت : حالا به عهد خود و فاکن !
طفل گفت : عجب ، تو به این خریت فهمیدی که اینها چیز خوبی است ولی من با این آدمیتم نفهمم ؟!

خدا داده ولی کور ـ خر مفت و زن زور

محمد جانبلاغی ... مشاور 

یک زن و مردی با یک بار گندم که بار خرشان بود و زن سوار الاغ بود و مرد پیاده، داشتند رو به آسیاب می‌رفتند. سر راه برخوردند به یک مرد کوری. زن تا مرد کور را دید به شوهرش گفت: «ای مرد! بیا و این مرد کور را سوار خر بکن تا به آبادی برسیم، اینجا توی بیابون کسی نیست دستش را بگیره، خدا را خوش نمیاد، سرگردون میشه». مرد از حرف زنش اوقاتش تلخ شد و گفت: «ای زن! دست وردار از این کارهات، بیا بریم».

ادامه مطلب ...

آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند

 محمد جانبلاغی ... مشاوره

آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند

چون قتل و نهیب و خرابی و یغما گری حدیی پیدا نکند و نائره خوی درندگی و سبعیت همه کس و همه چیز را به سوی نیستی سوق دهد در چنین حالی، جواب کسانی که جویای حال و ستفسرا احوال شوند، عبارت بالا خواهد بود. در بیان مقصود وجوزتر از این عبارت در فارسی نداریم، چه در این عبارت تمام معنی و مفاهیم جنایت و بیدادگری گنجانده شده است و چون با ایجاز لفظ، اعجاز معنی کرده؛ رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمده است.

چنگیز خان سر دودمان مغول که در خونریزی و تر کتازی روی همه سفاکان و جنایتکاران روزگار را سفید کرده بود ، بعد از عبور از شط سیحون و تصرف دو حصار زرنوق و نور در غره ذی الحجه سال 616 هجری به نزدیکی دروازه بخارا رسید و شهر را در محاصره گرفت. پس از سه روز سپاهیان محصور به فرماندهی اینانج خان، از شهر بیرون آمده به مغولان حمله بردند ولی کاری از پیش نرفت و لشکر جرار مغول آن جماعت را به سختی منهزم کردند. به قسمی که فقط اینانج خان موفق شد از طریق آمودریا بگریزد و جان بدر برد. اهالی بخارا چون در خود تاب مقاومت ندیدند، اظطرارأ زنهار خواستند و دروازه های شهر را بر روی قشون چنگیز گشودند و مغولان در تاریخ چهارم ذی الحجه به آن شهر عظیم و آباد ریختند.

ادامه مطلب ...

بکوب بکوب همانست که دیدی (ضرب المثل)

 

بکوب بکوب همانست که دیدی

مثلی است که می‌گویند: «رزق می‌رسد همان که مقدر شده و روزی، که معین شد کم و زیاد نمی‌شود» و حکایتی دارد.

می‌گویند شاه‌عباس شب‌‌ها با لباس درویشی در شهر می‌گشت. رسمش این بود شب که مشغول شام خوردن بود هرگاه لقمه گلویش را می‌گرفت عقیده داشت که واقعه‌ای پیش آمده یا گرسنه‌ای در انتظار غذاست این شعر را می‌گفت: «هرگز سرم زکاسه زانو جدا نشد ـ البته زیر کاسه بود نیم کاسه‌ای» فوری لباس درویشی می‌پوشید. مقداری غذا در کشکول می‌ریخت و مبلغی پول همراه برمی‌داشت تبرزین در دست برای دفع دشمن و کشکول دست دیگر به راه می‌افتاد تمام کوچه و بازار را پرسه می‌زد.

شبی از شب‌‌ها لقمه در گلوگاهش گیر کرد طبق معمول غذا برداشت لباس درویشی در بر روانه شد. کوچه و بازار را پرسه زد تا رسید در دکان پینه‌دوزی. دید مشغول کار است و مشته پینه‌دوزی را می‌زند روی چرم و می‌گوید: «بکوب بکوب همونه که دیدی» درویش دست زد به در و گفت: «فقیر مولا، در را باز کن امشب مرا راه بد و گوشه دکانت بخوابم» پینه‌دوز بلند شد در را باز کرد و گفت: «گل مولا جمالت را عشق است». درویش گفت: «جمال پیرت را عشق است» وارد دکان شد نشست پهلوی دست پینه‌دوز.

ادامه مطلب ...

خدا ترا شفا بدهد، بگذار ما هم دزد باشیم

 محمد جانبلاغی ... مشاوره

یک مرد دهاتی از ده خودش به شهر می‌رفت تا جنس‌‌ها و چیزهایی که لازم دارد بخرد برای اینکه پاییز به آخرهایش رسیده بود و محصولش را فروخته بود و پول و پله فراوانی همراه داشت از قضا دزدی در کمینش بود و می‌خواست به او دستبردی بزند.

مرد ساده‌دل، همین که چند فرسخی از آبادی دور شد، دزد، خودش را به او رساند و یک مشت خاک پاشید تو چشمش و دست کرد به چماق و با تهدید و کتک‌کاری، کت و بغل او را بست و انداختش یک گوشه و شروع کرد به جمع و جور کردن اثاث و اسباب و پول و پله او.

اما تا این کارها را کرد مدتی گذشت. همین که خواست خرو خور و بار و بنه او را بردارد و برود دید چند نفر با هم از دور با بار و بنه می‌آیند و تا چند دقیقه دیگر نزدیک می‌شوند. دزد حیله‌گر تا این جماعت را دید فوری نقشه‌اش را عوض کرد و صاحب مال را با همان کت و کول بسته سوار الاغ کرد و راه افتاد. مرد صاحب مال، همین که از دور چشمش به آنها افتاد بنا کرد به داد و فریاد و استغاثه کردن که: «ای مردم! به دادم برسید، این دزد خدانشناس کت و کول منو بسته و می‌خواد پول و پله و بار و بنه منو ببره» دزد زیرک که در کار خودش استاد بود بی‌اینکه خودش را ببازد و دست و پایش را گم بکند، همانطور که با کمال متانت و ملایمت، الاغش را هین می‌کرد و می‌رفت، هرچه صاحب مال فریاد می‌کرد، او فقط جواب می‌داد: «خدا کنه تو خوب بشی، بیذا مام دز باشیم!» صاحب مال هر دفعه که این حرف را می‌شنید بیشتر آتشی می‌شد و شروع می‌کرد به داد و فریاد کردن و بد و بیراه گفتن: «ناخوش خودتی، دیوونه خودتی تو دزدی».

ادامه مطلب ...

داستان ضرب المثل حاجی حاجی مکه

 محمد جانبلاغی .. مشاور

داستان ضرب المثل حاجی حاجی مکه

عبارت مثلی بالا که مصطلح میان عارف و عامی است در مواردی به کار می رود که دوست و آشنایی پس از دیرزمان به ملاقات و دیدار آمده و اصولاً همین رویه را تعقیب کند و دیردیربه سراغ دوستان و بستگان آید . یا کسی وامی را که گرفته مسترد نکند ، و یا بالاخره کسانی که مالی را به رعایت گیرند و باز نگردانند و... در این گونه موارد اصطلاحاً و از باب تمثیل و کنایه گفته می شود حاجی حاجی مکه و یا به عبارت دیگر می گویند حاجی حاجی را به مکه ببیند که البته صورت اولیه به علت روانی و سهولت و ایجاز کلام بیشتر مورد استفاده قرار دارد .

به طوری که می دانیم کلمه حج از لحاظ ریشه لغوی به معنی :« آهنگ کردن به چیزی » است ولی در شریعت ، قصد به سوی بیت الحرام یعنی کعبه است با شرایط معلوم . یا به عبارت دیگر لفظ حج اطلاق شده است بر: قدوم به سوی مکه و زیارت مکه بدانسان که در شرع وارد است . حج بر چند قسم است که از همه معمول و مهمترحج تمتع و حج عمره است .

ادامه مطلب ...

شغال بیشه مازندران را ندرد جز سگ مازندرانی

 

شغال بیشه مازندران را ندرد جز سگ مازندرانی

این مصراع و مثل غالبا از باب شوخی و هزل گفته می شود نه جد، ولی از آنجا که به صورت ضرب المثل در آمده لابد و ناگزیر بودیم ریشه تاریخی آن را در این مختصر بیاوریم.

میرزا آقاخان نوری ملقب به اعتمادالدوله از شخصیتهای بارز و موثر کشور در عهد سلطنت ناصر الدین شاه قاجار بود. نام اصلیش میرزا نصر الله پسر میرزا اسد الله خان نوری است و نسب خود را به ابی صلت هروی می رساند.

در موقع فوت محمد شاه در اصفهان حسن خدمتی به خرج داد و مورد لطف و عنایت فرزندش واقع شد و در غالب دسایس و توطئه هایی که به تحریک و تقویت مهد علیا مادر ناصر الدین شاه علیه میرزا تقی خان امیر کبیر به عمل می آمد دست داشت. چون در آبان ماه سال 1330 هجری شمسی امیر کبیر از صدارت عزل و به کاشان تبعید شد میرزا آقا خان نوری به صدر اعظمی ایران منصوب گردید ولی به قول شادروان محمود:" برای قبولی مقام صدارت دو شرط مهم نمود:یکی اینکه میرزا تقی خان اتابک اعظم معدوم الاثر شود. دیگر آنکه روزی از میرزا آقا خان خطا و خیانتی دیده شود یا سعایتی به عمل آید او درامان باشد و به هلاکت نرسد." هنوز سال مرگ امیر نظام، آن مرد بزرگ و تاریخی درست برگزار نشده بود که میرزا آقا خان برای قدردانی از همراهیهای دولت انگلیس قباله هرات را مسجل کرده به آنها واگذار نمود."

ادامه مطلب ...

سنگی که به هوا می رود تا بر گردد هزار چرخ می خورد

محمد جانبلاغی ... مشاوره 

سنگی که به هوا می رود تا بر گردد هزار چرخ می خورد

در عبارت بالا گاهی جای سنگ عبارت سیب را هم به کار می برند ولی صحیح آن از نظر ریشه تاریخی همان کلمه سنگ است که گمان می رود سیب به علت مدور بودن بعدها جای سنگ را گرفته باشد.

مورد استفاده و اصطلاح ضرب المثل بالا هنگامی است که کسی در جریان زندگی دچار مشکلی شده باشد و هیچ گونه راه چاره و علاجی برای رفع مشکل و مانع موجوده منصور نگردد . در چنین موقعی به آن شخص مایوس و ناامید از راه دلجویی و تقویت حس اعتماد و اطمینان چنین می گویند:" هر گز نا امید مشو . از آینده کسی خبر ندارد که چه نقشی بازی می کند کسی چه می داند؟ شاید صلاح و مصلحت کار تو در وقوع این حادثه باشد زیرا از قدیم گفته اند : سنگی که به هوا می رود تا برگردد هزار چرخ می خورد"

متوکل عباسی از خلقای سفاک و خونخواری بود که مراتب عناد و دشمنی او نسبت به خاندان بنی هاشم و آل علی (ع) حد و میزانی نداشت و مخصوصا جریان به آب بستن سرزمین کربلا که به دستور متوکل انجام گرفت بر اهل اطلاع پوشیده نیست.

ادامه مطلب ...

نان گدایی را گاو خورد دیگر به کار نرفت

 

نان گدایی را گاو خورد دیگر به کار نرفت

شیارکاری با یک بند گاو در صحرا مشغول شخم زدن و کشت گندم بود گدایی آمد و با چاخان و زبان ‌بازی، سیفال تو پالان ( چالوسی) شیار کار کرد و شروع کرد به دعا و ثنایی که مرسوم گداها است که: "خدا برکت بده، چشمه خواجه خضره، برکت به گوشه کرت باشه، یه مش گندم به من بده پیش خدا گم نمیشه". شیار کار گفت: "بابا این گندما به این زحمت میباس برن تو دل زمین و هفت هشت ماه آب بخورن و ما هم خون دل و سرما و گرما بخوریم و هزار جور زحمت بکشیم تا فصل تابستون گندمی درو کنیم و خودمون و بچه بارمون و اهت و عیالمون و ارباب و مباشر و حیوون و حشر و مرغ و چرغ و یه مش زن و مرد شهری هم بخورن ما وسیله کار وسیله‌ساز هستیم؛ تو هم زحمت بکش بهتر از بیکاری و گدائیه از همه گذشته ‌ئی گندم بذره و مال اربابه و من دست حروم به اون دراز نمی‌کنم برکتش ورداشته میشه".

ادامه مطلب ...

شاه می بخشد ، شیخ علی خان نمی بخشد

 محمد جانبلاغی .... مشاوره

شاه می بخشد ، شیخ علی خان نمی بخشد

گاهی اتفاق می افتد که از مقام بالاتر دستوری صادر میشود ولی بخش مربوطه صدور چنان دستوری را مقرون صلاح و مصلحت ندانسته از اجرای آن خود داری می کند.

در چنین موقع حواله گیرنده با طنز و کنایه می گوید:« عجب دنیایی است. شاه می بخشد شیخ علی خان نمی بخشد.» باید دید این شیخ علی خان کیست و فرمان شاه را به چه جهت نکول می کرد؟

شیخ علی خان شبها با لباس مبدل به محلات و اماکن عمومی شهر می رفت تا از اوضاع مملکت با خبر شود . به مستمندان و ایتام مخصوصا طلاب علوم بذل و بخشش زیاد می کرد. ابنیه خیریه و کاروانسراهای متعددی به فرمان این وزیر با تدبیر در گوشه و کنار ایران ساخته شده است که همه را امروزه به غلط شاه عباسی می گویند.

ادامه مطلب ...

من نوکر بادنجان نیستم

محمد جانبلاغی ... مشاوره 

نوکر بادنجان به کسانی اطلاق می شود که به اقتضای زمان و مکان به سر می برند و در زندگی روزمره خود تابع هیچ اصل و اساس معقولی نیستند . عضو حزب باد هستند ، از هر طرف که باد مساعد بوزد به همان سوی می روند و از هر سمت که بوی کباب استشمام شود به همان جهت گرایش پیدا می کنند.

خلاصه طرفدار حاکم منصوب هستند و با حاکم معزول به هیچ وجه کاری ندارند . آنان که عقیده ثابت و راسخ ندارند و معتقدات خویش را به هیچ مقام و منزلتی نمی فروشند اگر به آنها تکلیف کمترین انعطاف و انحراف عقیده شود بی درنگ جواب می دهند من نوکر بادنجان نیستم.

 

ادامه مطلب ...

ضرب المثل گدا به گدا رحمت به خدا

محمد جانبلاغی ... مشاورهضرب المثل گدا به گدا رحمت به خدا

می گویند شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارندو نزدیک است بینشان دعوا شود .

آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد : (( چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید ؟ )) یکی از گداها جواب داد : (( چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم ، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم . بگو مگو ما برای همین است . ))

آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت : (( گدا به گدا ، رحمت به خدا )) یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد ، پس رحمت به خدا که به هر دوی آنها رزق می رساند .

هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی

مشاوره مکتب زندگی ... محمد جانبلاغیهرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی

می‌گویند: درویشی بود که در کوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: "هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی" اتفاقاً زنی مکاره این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت: "من پدر این درویش را در می‌آورم".

زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت: "من به این درویش ثابت می‌کنم که هرچه کنی به خود نمی‌کنی".

ادامه مطلب ...

حکایت بانک زمان

تصور کنید حساب بانکی دارید که در ان هر روزصبح 86400 تومان به حساب شما واریز می گردد و شما فقط تا آخر شب

فرصت دارید تا همه پول ها را خرج کنید چون آخر وقت حساب شما خود به خود خالی می شود.

در این صورت شما چه خواهید کرد؟

البته سعی می کنید تا آخرین ریال را خرج کنید !

هر یک از ما یک چنین حساب بانکی داریم ; حساب بانکی زمان !

هر روز صبح در بانک زمان شما 86400 ثانیه واریزو تا پایان شب به پایان می رسد. هیچ برگشتی در کار نیست و هیچ

مقداری از این زمان به فردا اضافه نمی شود.


ارزش یک سال را دانش آموزی که مردود شده می داند.

ارزش یک ماه را مادری که فرزند نارس به دنیا آورده , می داند


ارزش یک هفته را سر دبیر یک هفته نامه میداند.


ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را می کشد.


ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده.


و ارزش یک ثانیه را آن که از تصادفی مرگبار جان به در برده , می داند.


باور کنید هر لحظه گنج بزرگی است ! گنجتان را آسان از دست ندهید !

به یاد داشته باشید: زمان به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند !

فراموش نکنید:
دیروز به تاریخ پیوست.

فردا معما است.

و امروز هدیه است !

پادشاه و مگس

 

 
غلامی کنار پادشاهی نشسته بود. پادشاه خوابش می آمد، اما هر گاه چشمان خود را می بست تابخوابد، مگسی بر گونه او می نشست و پادشاه محکم به صورت خود می زد تا مگس را دور کند.مدتی گذشت، پادشاه از غلامش پرسید:«اگر گفتی چرا خداوند مگس را آفریده است؟» غلام گفت:«مگس را آفریده تا قدرتمندان بدانند بعضی وقت ها زورشان حتی به یک مگس هم نمی رسد.»

جملاتی زیبا

*اگرروزی خیانت دیدی ،بدان که قیمتت بالاست .  

*حتی بهترین فرزندان نیز دشمن جان پدرومادرانند. 

*ازدشمن خودیکباربترس وازدوست خودهزاربار.  

*نقاش کامل آنست که ازهیچ برای خود سوژه بسازد.

*حتی تظاهربه شادی برای دیگران شادی بخش است. 

*خوشبختی فاصله بین این بدبختی تا بدبختی دیگر است . 

*ازدواج مثل بازاررفتن است ،تا پول واحتیاج واراده نداری به بازار نرو. 

*انسان اگر فقیر وگرسنه باشد،بهتر از آن است که پست و بی عاطفه باشد. 

*بزرگترین الماس جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد. 

*درخشانترین تاجی که مردم بر سر می نهند درآتش کوره ها ساخته شده است. 

ادامه مطلب ...

آسمان امید را سقفی نیست…

زمانی که بچه بودیم دنیا برایمان رنگ و بوی دیگری داشت. امیدها و آرزوهایمان مانند آسمان وسیع بودند و هیچ سقفی نداشتند. دستیابی به هر آرزویی کاملاً امکان‌پذیر به نظر می‌آمد. اما همین که بزرگ‌تر شدیم و طعم واقعیت را ذره ذره چشیدیم سقفی بر آسمان رؤیاها و امیدواری‌هایمان زده شد. سقفی که هر روز ارتفاعش کمتر می‌شد و اجازه نمی‌داد نور امید و خوشبینی زندگی‌مان را روشن و درخشان کند.

عبارت “زندگی ناعادلانه است” تکیه کلام ما شد…

آتش اشتیاق به ایجاد تغییر و دگرگونی در خود و محیط اطرافمان کم‌کم در وجودمان خاموش شد و دست‌هایمان را به نشانه تسلیم درمقابل جبر زندگی بالا بردیم.

اما مگر می‌شود بدون امید زندگی کرد؟ برای جست‌وجوی امید لازم نیست در ذهنتان سفرهای دور و درازی به گذشته داشته باشید. امید و خوشبختی را می‌توان در تک‌تک ثانیه‌های زندگی پیدا کرد.

آیا خورشیدی که برای ما می‌تابد و اکسیژنی که در هوا برای تنفس وجود دارد نشانه آن نیست که هنوز هم دنیا بر وفق مراد ما می‌چرخد…؟
آیا لبخند یک دوست نمی‌تواند نشانه خوشبختی و سعادت باشد…؟

ادامه مطلب ...

چند جمله…

سخت‌ترین چیز در زندگی از دست دادن چیزی است که فکر می‌کردید همیشگی‌ است.

پذیرفتن واقعیات و در کنار آن با امید حرکت کردن قدرتمند‌ترین راه رسیدن به آرامش است.

هرگاه بین منِ واقعی و حسِ آرمانی فاصله باشد، شخص دچار تعارض و بیماری روانی می‌شود.

پس بیاییم من آرمانی خود را پله پله خلق کنیم و بعد از رسیدن به هر مرحله به خود پاداش دهیم…

چند جمله...

و در هر حادثه‌ای که رخ می‌دهد تسلیم خداوند بوده و به خود بگوییم: “خیر در چیزی است که اتفاق می‌افتد.”

آن کس که با داشته‌های خوب خود خوشحال نیست با برآورده شدن آرزوهایش نیز خوشحال نخواهد بود…

حرکت کن و منتظر نباش که باد چیزی با خود بیاورد.

اولین باش

اولین کسی باش که می‌خندد.

وقتی دلیلی برای خندین نمی‌بینی،

همان زمانی است که بیشترین نیاز به خندیدن است.

اولین کسی باش که می‌بخشد.

افکار منفی گذشته را برای همیشه کنار بگذار.

اولین کسی باش که کاری را انجام می‌دهد. 

 

اولین باش

ادامه مطلب ...

چهره خوانی

چـهره خـوانـی به این مـعـنـا است که شما فـقــط با با نگاه کردن به صورت اشخاص پی بـه خـصـوصـیات اخلاقی و شخصیتی او ببرید. چـهره خـوانـی توسـط مردم در اعصار مختلف انجام شده است. شـناخـتـن افراد تنها از روی خصوصـات ظـاهـری آنها مساله بسیار جالبی است. نـکات ظـریف و دقیـق وپیچیدگیهای بسیاری در علـم چـهـره خـوانـی وجـود دارد ولی ما در اینجا به بیان نکات اصلی تر و مهمتر آن بسنده می کنیم.

● چهره خوانی چیست؟

بشر در طول قرون متمادی سعی نموده تا با پیوند زدن خصـیصـه هـای صـورت افـراد بـه ویژگیهای شخصیتی، متوجه افکار و درون دیگران شود. با گـذشـت سـالها علم چهره شناسی نیز گسترش یافته و به شاخه های مختلف تـقسـیم شـده است. بـرای مثـال"متوپوسکپی" علم پی بردن به سیرت و درون آدمی از روی خطوط روی پیشانی است.

فرنولوژی علم جمجمه خوانی و مطالعه طرز تشکیل جمجمه میباشد که به بنا نهادن شخصیت و امیال ذاتی و روانی افراد کمک می کند.

"فیزیـوگـنومی" یا عـلم چـهره شـنـاسی، موضوعی است که ما به آن خواهیم پرداخت. این علم به ما می آموزد که چگونه از روی چهره افراد پی به شخصیت آنها ببریم.

ادامه مطلب ...

قطع امید کردن” می‌تواند باعث شادتر شدن افراد شود

روان‌شناسان در جریان پژوهش‌های خود به این نتیجه رسیدند که «قطع امید کردن» در افرادی که به امراض سخت دچار هستند می‌تواند آن‌ها را خوشحال‌تر کند.

یافته‌های پژوهشگران حاکی از آن است که بیمارانی که به طور مرتب به آن‌ها امید بهبودی داده می‌شود – احتمالاً نسبت به افرادی که با بیماری و زندگی خود کنار می‌آیند – وضعیت بدتری خواهند داشت.

«پیتر اوبل»، یکی از افراد فعال در زمینه این مطالعه بر این عقیده است: «گاهی اوقات امید می‌تواند سد راه شادی افراد شود. این امر در صورتی رخ می‌دهد که امید، کنار آمدن افراد را با زندگی به تعویق اندازد».

وی در همین باره می‌افزاید: «ما فکر می‌کنیم آن‌ها خوشحال‌ترند چرا که با زندگی خود کنار می‌آیند. این افراد کارت‌هایی را که در زندگی با آن سر و کار دارند درک می‌کنند و به این نتیجه می‌رسند که راهی وجود ندارد مگر آن که با همان کارت‌ها به انجام بازی بپردازند».

آقای اوبل می‌گوید: «ما نمی‌گوییم که امید چیز بدی است. چیزی که ما قصد داریم به آن اشاره کنیم آن است که امید یک نیمه خالی هم دارد».

وی همچنین عقیده دارد که این موضوع می‌تواند در مورد افرادی با درد مزمن نیز صحیح باشد. آن‌ها معمولاً منتظر می‌نشینند تا دردشان ناپدید شود، حتی با وجود آن که می‌دانند چنین چیزی ممکن است هرگز اتفاق نیفتد.

بذر نیکو

مزرعه داری بود که هر سال بهترین محصولا ت را برداشت می کرد و غلا ت مزرعه او در مسابقات انتخاب بهترین بذرها مقام اول را کسب می کرد و او در طول سال ها جوایز و مقام های زیادی به دست آورده بود. یک گزارشگر تصمیم گرفت تحقیقاتی درباره علت موفقیت مزرعه دار انجام دهد و از او و مزرعه اش گزارشی تهیه کند. گزارشگر متوجه شد که کشاورز هر سال مقدار زیادی از بذر محصولا تش را به کشاورزان همجوار می دهد تا آنها نیز همان بذرها را کشت کنند.
گزارشگر با تعجب از مرد مزرعه دار علت این عمل را سوال کرد:
چرا بذرهای مرغوبتان را که هرسال بهترین مقام را برایتان فراهم می کنند به مزرعه داران همسایه می دهید. مرد پاسخ داد: شما می دانید که گیاهان باگرده افشانی تولید مثل می کنند و باد گرده گیاهان را جابه جا می کنند. اگر گیاهان مزرعه های همسایه من از نوع نا مرغوب و ضعیف باشند، باد گرده آنها را به مزرعه من می آورد و بذرهای خوب من نیز محصول مناسبی نخواهند داد. اگر من بخواهم بهترین باشم باید سعی کنم همسایه های من نیز خوب باشند.
برای به دست آوردن موفقیت باید کمک کنم تا دوستان و همسایه های من نیز به موفقیت و آرامش دست یابند. اگر می خواهم خوشحال باشم باید شرایطی به وجود آورم تا خوشحالی به خانه های دیگران نیز وارد شود.