مرد ثروتمندی چند کارگاه بزرگ نجاری- آهنگری داشت. او در این کارگاهها گاری و درشکه و کالسکه میساخت و وضع درآمدی بسیار خوبی داشت، اما برخلاف درآمد بالایی که داشت نسبت به کارگران خود سخت میگرفت و با بیرحمی با آنها رفتار میکرد. بههمین خاطر هر فصل تعداد زیادی از کارگرانش را از دست میداد و مجبور بود کارگر جدید استخدام کند و دوباره به آنها آموزش دهد. به همین دلیل وضع درآمدیاش نوسان شدید داشت و از این بابت بسیار نگران بود.
روزی خبردار شد که شیوانا از آن نزدیکی میگذرد. نزد او رفت و مشکل خود را به شیوانا گفت و راهحل خواست. شیوانا گفت: "باید از خود کارگران بپرسی نه من! بیا نزد آنها برویم و از آنها در مورد شرایط کارگاهها سوال کنیم."
شیوانا و مرد ثروتمند وارد هر کارگاهی میشدند کارگران سربه زیر میانداختند و از ترس قطع حقوق یا مجازات هیچ چیزی جز تعریف نمیگفتند. وقتی از همه کارگاهها بازدید شد شیوانا به مرد ثروتمند گفت: "از سوالات کارگران متوجه شدم که آنها از فشار بیش از حد کار و سختگیریهای بیمورد تو و سرکارگرها و حقوق کَمشان ناراضی هستند. این سوالات را اگر جواب دهی مشکلت حل میشود."
مرد ثروتمند با تعجب گفت: "اما من قدمبهقدم با شما بودم و هیچ کارگری این سوال را از ما نپرسید؟"
شیوانا با تبسم گفت: "باید نگاه سربهزیر و هراسان کارگران و ترس آنها از لب گشودن را زودتر از چاپلوسیهای سرکارگران میدیدی. کارگران بیآنکه سوالی بپرسند و کلمهای بگویند، آنچه خواستند را مطرح کردند. اگر میخواهی کسب و کارت دوام داشته باشد یاد بگیر سوالات نپرسیده را بشنوی و برای آنها جواب مناسبی پیدا کنی. هرچه بیشتر سوالات نپرسیده را بشنوی، دیرتر غافلگیر میشوی و سریعتر و در زمان مناسبتری میتوانی جلوی مشکلات را بگیری. فقط کافی است یاد بگیری سوالات نپرسیده را بشنوی!"