مردی ثروتمند از دنیا رفت و برای پسر جوانش ثروتی کلان به ارث گذاشت. پسر جوان عیاشی و ولخرجی پیشه کرد و در عرض مدت کوتاهی همه ثروت پدر را به باد داد و کارش به جایی کشید که برای خرج روزانهاش از این و آن گدایی میکرد.
یکی از شاگردان شیوانا او را دید و به شیوانا گفت: "اگر جای او بودم میدانستم از ارث پدرم چگونه استفاده کنم. او هم اگر جای من بود میدانست که این ثروت عظیمی که به این راحتی به باد داده، چقدر سخت گیر میآید و چگونه باید از آن نگهبانی و نگهداری میکرد."
شیوانا با تبسم گفت: "برای اینکه همچون او میبودی باید عین شرایط زندگی او را از سر میگذراندی. باید در خانهای که او بزرگ میشد بزرگ میشدی و با رفقایی که او داشت دمخور میشدی. در این صورت فرصت ورود به مدرسه و تجربه همکلامی با شاگردان مدرسه را پیدا نمیکردی. و دیگر این آدمی که الان بودی نبودی. یکی بودی مثل خود او با همان دیدگاهها و باورهای او. هرگز نمیتوان جای کسی بود چون هر کسی برای رسیدن به جایی که الان هست مسیری انحصاری و مخصوص به خود را طی کرده است. اینی که الان هستی حاصل مسیر زندگی توست و هرگز امکان نداشت با این روش و تفکری که تا الان داشتی به جایی غیر از اینکه هستی برسی."
شاگرد با اعتراض گفت: "یعنی هر کسی در همان جایگاه و وضعیتی است که خودش انتخاب کرده و مقصر خودش است؟"
شیوانا با لبخند گفت: "انتظاری غیر از این داشتی؟ جاده کوهستان به قله ختم میشود و جادهای که به سمت پایین میرود سر از ته دره درمیآورد. اگر مقابل تو قله یا دره است بدان دلیلش جادهای است که در آن قدم گذاشته و انتخاب کردهای. اما نکته اینجاست که کسی که به سمت دره میرود نمیتواند آرزو کند که جای کسی باشد که دارد خودش را به سمت قله بالا میکشد. دلیلش کاملا مشخص است! برای صعود به سمت قله باید جاده کوهستان را انتخاب کرد و تجربههای این جاده را آزمود. درهنورد نمیتواند جای قلهنورد را بگیرد و کسی که قله را فتح میکند از درک احساس کسی که در دره سقوط میکند عاجز است. دلیلش هم خیلی ساده است. هرگز نمیتوان جای کسی بود!"