آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

خیابان را عوض کن!

از یک آدم موفق که زندگی سخت و پرتلاطمی داشت خواستند عصاره زندگی خود را در یک کتاب بنویسد. او کتابی چهار برگی نوشت به اسم "چهار فصل زندگی من" و در هر برگه یک فصل زندگی خود را به شکل زیر نوشت.
فصل اول زندگی من: از خیابانی عبور می‌کردم. چاله‌ای را ندیدم. داخل آن افتادم. زمین و آسمان را به خاطر این چاله نفرین کردم. خیلی سختی دیدم تا توانستم خودم را از آن چاله بیرون بکشم. اما سرانجام با تلاش و زحمت موفق شدم دوباره سرپا بایستم.
فصل دوم زندگی من: دوباره از آن خیابان عبور می‌کردم. چاله را دیدم اما خودم را به ندیدن زدم. دوباره داخل همان چاله افتادم. این بار خودم را هم به خاطر چشم بستن سرزنش کردم. باز هم با سختی زیاد موفق شدم خودم را از آن چاله بیرون بکشانم. هر چند این بار مدت کمتری وقت گرفت اما سختی‌ها و دشواری کار انگار بیشتر بود. به‌خصوص آن‌‌که بخشی از تقصیر و کوتاهی ندیدن چاله به گردن خودم بود.
فصل سوم زندگی من: دوباره از آن خیابان گذشتم. چاله را دیدم. اما این بار احتیاط کردم و از آن فاصله گرفتم و در حالی که به شدت می‌ترسیدم چاله را دور زدم و از آن دور شدم.
فصل چهارم زندگی من: خیابان را عوض کردم! و از آن به بعد بود که همیشه موفق بودم.
***

داریم به پایان چهارمین فصل سال 90 نزدیک می‌شویم. خیلی‌ها گول طراوت و شادابی بهار زندگی را خوردند و ندانسته از خیابان‌های پرچاله و دست‌انداز عبور کردند و به جای بهره‌گیری و استفاده از زیبایی بی‌نظیر بهار عمر خود، این بهترین فصل زندگی را صرف بیرون آمدن از داخل چاله‌هایی کردند که می‌توانستند ببینند و داخل آن نیفتند.
بسیاری از همین افراد در گرمای طاقت‌فرسای تابستان عمر خود، دست از بازیگوشی برنداشتند و گمان کردند اگر به چاله‌های زندگی نگاه نکنند آنها نیست و نابود می‌شوند. غافل از این‌که زندگی هیچ تعهدی ندارد که خودش را با فکر و خیال ما منطبق سازد. آنها دوباره در خیابان آشنای زندگی خود گرفتار همان چاله‌ای شدند که قبل از آن در بهار جوانی تجربه کرده بودند. ترک این اعتیاد به چاله‌نشینی نسبت به گذشته شاید به زمان کمتری نیاز داشت، اما در هر حال سخت بود و طاقت‌فرسا. چرا که باید از گذشته درس می‌گرفتند و نگرفتند.
پاییز زندگی که فرا می‌رسد، همه محتاط می‌شوند. به‌خصوص آنها که جوانی و میان‌سالی دشواری را از سر گذرانده‌اند. در خیابان آشنای قدیمی که قدم می‌گذارند، چاله‌ها را خوب به یاد دارند. بااحتیاط و به آرامی از چاله‌ها فاصله می‌گیرند. خاطره تلخ بهار و تابستان به آنها می‌گوید چاله جای زیبایی برای اقامت نیست.
و اکنون که در زمستان و چهارمین فصل سال قرار داریم شاید دیگر لازم نباشد باز از همان خیابان آشنا و دلگیر همیشگی عبور کنیم تا باز مجبور باشیم آن چاله بدمنظر را نظاره کنیم. شاید برای رسیدن به مقصد و هدف در زندگی، خیابان‌های دیگری هم وجود داشته باشند. چه دلیلی دارد همیشه از خیابانی عبور کنیم که در آن چاله‌ای هست که دوستمان ندارد و ما هم علاقه‌ای به او نداریم.
شاید در سال جدید که زندگی جدیدی شروع می‌شود برای ندیدن چاله‌هایی که خیال پر شدن ندارند، فقط کافی باشد خیابان را عوض کنیم. به همین سادگی!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد