پیرمردی نزد شیوانا آمد و با غرور گفت: "من در کل عمرم هیچ وقت با سختی و درماندگی روبهرو نشدهام و همیشه بدون هیچ مشکل و دستاندازی در جاده زندگی قدم زدهام. تعجب میکنم بعضی آدمها اینقدر در زندگی بالا و پایین و فراز و نشیبهای جورواجور را تجربه میکنند در حالی که میتوانند مثل من زندگی آرامی داشته باشند."
شیوانا پرسید: "در این سالیان طولانی عمرت به چه کاری مشغول بودهای؟"
پیرمرد گفت: "از پدرم دو گاو و چند گوسفند به ارث بردهام و با همان دو گاو و چند گوسفند زندگی خود را تا الان گذراندهام. البته همه چیزهایی که بچهها خواستهاند را نتوانستهام برایشان فراهم کنم و شرایط زندگی خوبی هم برای خودم فراهم نشده اما در هر حال آب باریکهای درآمد داشتهام و هر فصل به اندازه قوت بخور و نمیری گیرم آمده است."
شیوانا با تبسم گفت: "اینگونه که تو میگویی معلوم است نباید با سختیهای شدید زندگی روبهرو شوی. دلیلش هم این است که هیچ وقت با این دشواریها روبهرو نشدهای و همیشه با کنار کشیدن خود از خطر و ماجراجویی با نداشتههای زندگیات ساختهای و سختیهای زندگی را به صورت محرومیت به همسر و فرزندانت تحمیل کردهای. تو در امتحانها و آزمونهای زندگی هیچ وقت با نمرات پایین روبهرو نشدهای چون خیلی ساده هیچ وقت در این امتحانها شرکت نکردهای. کسی که امتحان نمیدهد بدیهی است که نباید نگران نمره قبولی یا رد شدن باشد. او تکلیفش از قبل معلوم است و هرگز نمیتواند خود را با کسی که حتی بدون آمادگی در امتحان شرکت کرده مقایسه کند. همیشه موفقیت و کامیابی در آن سوی مرز خطرپذیری و ماجراجویی قرار دارد و تو هیچ وقت جرات عبور از این مرز را به دل خود راه ندادهای. بنابراین بدیهی است که شکل و شمایل زندگیات هم با بقیه آدمها تفاوت داشته باشد. خیلیها زندگی بخور و نمیر و بیدغدغه را تجربه نمیکنند چون با خود میگویند شاید با تن دادن به آزمون و شرکت در یک امتحان بتوانند به دستاوردی جدید دست یابند. هر امتحانی هم قبولی دارد و هم ردی. آنها با شرکت در این آزمونها بین خود و آدمهایی مانند تو فاصله ایجاد میکنند و شیوه متفاوتی از زندگی را میپذیرند. تو هیچ وقت نمیتوانی آنها را درک کنی و هر نوع مقایسه بین زندگی خودت و زندگی آنها تو را به جایی نمیرساند. تو به ظاهر زندگی آرامی داری چون هنوز امتحان نشدهای! به همین سادگی!"