قوىترین تکیهگاه پس از «خدا»، «خود»ت هستى.سرمایههاى وجودى، استعدادهاى درونى، فرصت تلاش، نعمت جوانى، همه و همه مىتوانند و باید در تو بذر «امید» را برویانند و به ثمر برسانند.
کسى نابغه از مادر به دنیا نمىآید. دامان طبیعت هم با کسى محبّت و خویشاوندى خاصّى ندارد. انسان، محصول «مزرعه وجود» را با دستان تلاشگر و جان امیدوار خویش، برداشت مىکند.
«امید»، مقولهاى است که ما را به «آینده» پیوند مىزند. اگر این عامل ارتباطى را از دست بدهیم، خلع سلاح مىشویم. در حدیث است:
الأَمَلُ رَحْمَةٌ لِاُمَّتى، و لَولَا الْأَمَلُ ما رَضَعَتْ والِدَةٌ وَلَدَها، وَلا غَرَسَ غارِسٌ شجراً!(1)
امید و آرزو، رحمتى براى امّت من است. اگر آرزو نبود، هیچ مادرى فرزندش را شیر نمىداد و هیچ باغبانى درختى نمىنشاند!
وقتى همه عالم و آدم به تو چشم امید دوختهاند، تو چرا از خویش ناامید شوى؟!
«تو، پاک همچو نسیمى،
بلند، همچو چکادى،
تو، موج تُند زمانى،
تو، شورِ حنجره سوزى،
تو، سرکشیده ز خاکى،
تو، چون چمن به طراوت،
تو، چون فرشته به پاکى،
تو، رود پر تب و تابى.
ز پنجههاى زمانه، تو چکّه چکّه آبى،
تو در زمان بهانه، تمامِ بود و نبودى...».(2)
ناسپاسى نسبت به خدا و توانمندىهاى خودت است، اگر «یأس» را در خانه دلت راه دهى و تسلیم چنگِ نومیدى شوى.
نه دنیا به آخر رسیده و نه همه راهها به رویت بسته است.
مىگویى: «مشکلات بسیار است؟». مگر مىتوان بدون مشکلات زیست؟ اصلاً «زندگىِ» بدون پیچ و خم و فراز و نشیب، خسته کننده است.
مشکلى نیست که آسان نشود
مرد باید که هراسان نشود
مگر دیگران بىمشکلاند که تو انتظار دارى سرِ راه رسیدنت به هدف و آرمان، با دشوارى، رویاروى نشوى؟ باید مشکلات را به عنوان یک «واقعیّت موجود» پذیرفت و براى برترى یافتن بر آنها نیز چاره اندیشید و سرانگشت «تدبیر» را در گشودن گرهها به کار گرفت.
اگر قرار شود هر دانشآموزى که در امتحانات خرداد، نمره کم مىآورد «مردود» شود، خیلىها از رده خارج مىشوند و از تحصیل زده! امّا صد شُکر که «شهریور»ى هست و مهلت تلاشى مجدّد و تجدید نظرى در نمرهها و درسها و فرجام و سرانجام.
نهتنها در درس، که در «کلاس زندگى»، هم این فرصتهاى بازنگرى و به کار انداختنِ سرمایه امید، کارگشاست.
مىتوان جانهاى خسته را باز هم نشاط بخشید و به روى زندگى خندید.
براى هر خردادى، شهریورى هست و براى هر شکستى، فرصت جبرانى و براى هر گناهى، مجال توبهاى.
کسانى که گذشته خود را در غفلت و بازیگوشى و سستى گذراندهاند، مىتوانند در فرصتهاى بیدارى، به جدّیت و تلاش و تعهّد روى آورند.
گفتیم که همه راهها بسته نیست و هیچ وقت هم دیر نیست!
اگر براى عقب مانده خردادماه، مهلت شهریور نبود،
اگر براى گرفتار در دام دوستان سودجو و خودخواه، امکان برگشت به زندگىِ عاقلانه و دوراندیشانه نبود،
اگر نمىشد از لغزشهاى گذشته براى آینده درس گرفت،
اگر نمىشد با «توبه»، عصیانهاى جاهلانه دوران خامى و بىتجربگى را جبران کرد.
اگر همه راهها به «نمىشود» ختم مىشد،
اگر همه کوچهها «بن بست» بود،
آن وقت حق داشتیم در جهنم «ناامیدى» همیشه بسوزیم، ولى چنین نیست. چه بسیار کسانى که پس از بارها شکست، باز هم ناامید نشدهاند و به جایى رسیدهاند. حال چرا آنکه در آغاز جوانى و نشاط است، نتواند؟!
مىتوان از تجارب گذشته، پلى براى رسیدن به پیروزى ساخت. وقتى پیران، در کهنسالى مىتوانند خطاهاى یک عمر را بشویند و پاک شوند، چرا جوانانى که ارادهاى قوىتر، روحى زلالتر و عزمى استوارتر دارند، نتوانند؟
امید، حیات است و یأس، مرگ.
چه خداى مهربانى داریم... خدایى که براى «گناهان خردادىِ» ما، فرصت جبرانى داده، تا «توبه شهریورى»، باز هم زمینهساز «ادامه راه» گردد. پس، باید شروع کرد. از همین حالا و از همین جا.
این حقیقت است که «شناخت درد، نیمى از درمان است». این هم یک واقعیّت است که امید به بهبودى و کامیابى، نقش عمده در رسیدن به هدف دارد. باید علّتها و ریشهها را شناخت، قدم به قدم جلو رفت مصمّم و جدّى و با توکّل و امیدوارى، نه با ترس و سراسیمگىو اضطراب و یأس.
باید کمى غرور را کنار گذاشت و متواضعانه از «اهل درمان» و «سالکان راه»، کمک خواست.
بعضى مشکلات، با «صبر» حل مىشود، بعضى با «فکر»، برخى با «مشورت»، و بعضى با تلاش امیدوارانه.
خیلى از افراد، در همین دنیا، در کام همین امواج و حوادث، بىآنکه به زانو درآیند و از گردنههاى صعبالعبور زندگى بهراسند، بار خویش را بسته و توشه «روزهاى آینده» را فراهم کردهاند. کسى که به شوق روزهاى پربار آینده، سر از بالین برمىدارد، کامیابى را از آن خویش مىسازد.
این گوى و این میدان. مگر تو چه کم دارى؟ همّت، یا علاقه، یا پشتکار؟ هر کسى «میوه تلاش» خود را در «باغ زندگى» مىچیند. چرا اجازه مىدهى پاییز بىرحم «یأس»، شکوفههاى «حیات» تو را پرپر سازد؟
وقتى افسرده و بىامید باشى، نه اندیشهات براى فردا نقشه مىکشد، نه پایت بهسوى آینده گام برمىدارد و نه دستت به کارى بند مىشود و نه دلت گرم.
امّا... امید، طراوت و شادابى مىآورد و همچون چراغى، شبهاى زندگىات را روشن مىسازد. پس چرا این خورشید را بر دلت نتابانى؟
و چه شگفت است نقش امیدوارى در ایجاد انگیزه!
ما براى «غُصّه خوردن» براى فرداهاى نیامده، نیامدهایم؛ براى «ساختن» آینده، ساخته شدهایم.
«آینده»، عکس برگردان زحمت و تلاش «امروز» ماست. فقط باید سستى را کنار گذاشت و از گنجینه «همّت» برداشت نمود و در «بازار زندگى» به سرمایه گذارى پرداخت؛ سودآورى و بهرهورى آن، تضمین است.
اى کاش عمر ما
در امتداد شاید و افسوس نگذرد!
بارى... امید، امّا همراه با عمل!