عصبانی شدن، آسان است و همه میتوانند عصبانی شوند؛ اما عصبانی شدن در برابر شخص مناسب، به میزان مناسب، در زمان مناسب، به دلیل مناسب و به روش مناسب، آسان نیست.1
برای هر انسانی، در طول زندگی روزمره خود اتفاقاتی رخ میدهد؛ اخباری را میشنود؛ افکاری را از سر میگذراند و اعمالی انجام میدهد که همگی میتوانند در او، احساسات یا هیجاناتی را به وجود بیاورند. این احساسات، درباره دنیای بیرون و حتی طرز فکر خودمان، اطلاعاتی را مهیا میسازد که به نوبه خود، در شکل دادن به رفتارهای بعدی ما مؤثر است. وقتی ما خوشحال هستیم، یعنی احتمالاً اتفاقات خوبی را پشت سر گذاشتهایم و هنگامی که غمگین هستیم، یعنی اتفاقات ناگواری پیش آمده است.
هیجان چیست؟
همان طور که در سخن ارسطو بیان شد، عصبانیت، یک هیجان و یا احساس است و فردی که توانا در مدیریت هیجان باشد، میداند که این عصبانیت را چه وقت، کجا، با چه کسی و چگونه ابراز کند تا به جای این که برایش دردسر تولید کند، راهگشا باشد. هیجان نیز کلمهای است که در فارسی بیشتر برای احساسات و حالات پرشور و پرانرژی از آن استفاده میکنیم؛ ولی در روانشناسی، برای تمام حالات احساسی و روانی مثبت و منفی و علائم جسمانی و روانی همراه آن به کار میرود. از نظر ویلیام جیمز، «هیجان، تغییرات جسمی و روانیای است که مستقیماً به دنبال درک یک واقعیت تحریک کننده حاصل میشود». برخی هیجانات، عبارتند از: خشم، ترس، عشق، محبت، تنفر، امید، ناامیدی، نگرانی، احساس حقارت، غرور، غم و اندوه، شادی، رنج، شرم، پشیمانی و دلسوزی.
هوش هیجانی چیست؟
وقتی صحبت از هوش به میان میآید، معمولاً به یاد نمرههای درسی دانشگاه میافتیم یا تستهای هوش آزمونهای استخدامی به ذهنمان میرسد؛ اما به تعبیری وسیعتر، میتوان گفت که دو نوع هوش وجود دارد؛ هوش تحصیلی و هوش هیجانی. با دیدی محدود که تا به حال وجود داشته، تنها به هوش تحصیلی توجه شده است و اصلاً تنها هوش تحصیلی به رسمیت شناخته شده است؛ هوشی که شاخص وجود آن و شاخص مقدار آن در افراد مختلف، نمرات درسی یا نتایج تستهای هوشی بوده است؛ آزمونهایی که معمولاً در محیطهای بسته و انتزاعی برگزار میشوند و سایر متغیرهای اثرگذار، به حداقل میرسند. در واقع، متغیرهای محیطی که میتوانند اثری سرنوشتساز در توفیق یا شکست یک کار داشته باشند، اثرشان تا حد خنثی پایین آورده میشود.
اکنون دانشمندان، متوجه نوع دیگری از هوش شدهاند که هوش هیجانی نام دارد. هوش هیجانی، حداقل در زندگی اجتماعی، اهمیتی فراتر از هوش تحصیلی دارد؛ هوشی که در طول تاریخ، مصلحان و نخبگان اجتماعی را از نخبگان علمی جدا میسازد. هوش هیجانی، بیانگر آن است که در روابط اجتماعی و معاشرتهای روانی و عاطفی، در شرایط خاص، چه عملی مناسب و چه عملی نامناسب است؛ یعنی این که فرد در شرایط مختلف، بتواند امید را در خود زنده نگه دارد؛ با دیگران همدلی نماید؛ احساسات دیگران را درک کند؛ برای به دست آوردن پاداش بزرگتر، پاداشهای کوچک را نادیده انگارد؛ نگذارد قدرت تفکر و استدلال او مختل شود؛ در برابر مشکلات، پایداری نماید و در همه حال، انگیزه خود را حفظ کند. هوش هیجانی، نوعی استعداد عاطفی است که کمک میکند تا از مهارتهای خود به بهترین نحو ممکن استفاده کنیم و خرد خویش را در مسیری درست به کار گیریم.
اگر هوش هیجانی را مجموعهای از اجزای مرتبط به هم تصور کنیم، اجزای این مجموعه عبارتند از:
1. آگاهی از هیجانهای خود.
2. بیان هیجانها.
3. آگاهی از هیجانهای دیگران.
4. مدیریت هیجانها.
1. آگاهی از هیجانهای خود
مؤلفه اول هوش هیجانی به این نکته میپردازد که تا چه اندازه از هیجانهای خود آگاه هستیم. توانایی نظارت بر هیجانها و آگاهی نسبت به آنها، کلید اساسی و اصلی را در این مؤلفه، تشکیل میدهد. ما همواره در زندگی خود، هیجانات و احساسات متفاوت و متنوعی را تجربه میکنیم؛ شاد، غمگین، خشمگین و مضطرب میشویم. مؤلفه اول هوش هیجانی، این نکته را مورد بررسی قرار میدهد که تا چه اندازه به آن چه در درون ما میگذرد، واقف هستیم. در مرحله اول، ممکن است چنین به نظر برسد که تمامی احساسات و هیجانات، آشکار و روشن هستند. تأمل در این موضوع، نشان خواهد داد که در بسیاری از مواقع، از هیجانهای خود کاملاً آگاه نیستیم و غافلانه از کنار آنها گذشتهایم و تنها وقتی متوجه حضور آنها شدهایم که کمی یا خیلی دیر بوده است.
فرض کنید هنگام رفتن به محل کار، با فردی درگیر میشوید؛ ساعتها پس از آن برخورد نیز احساس ناراحتی و بدخلقی، بر رفتار شما سایه میافکند و بیدلیل، به اطرافیان خود پرخاش میکنید. اگر به این ماجرا دقت کنید، متوجه میشوید که این برخورد، تأثیر پیوسته و کاملاً ناخوشایندی در سایر برخوردها و رفتارهای شما داشته است؛ زیرا شما در این شرایط، نسبت به واکنشهای خود، ناآگاهانه رفتار کردهاید. بنابراین، در اولین مؤلفه هوش هیجانی، مهم آن است که شما بتوانید از آن چه در درونتان میگذرد، آگاه باشید. توانایی فهم لحظه به لحظه هیجانها، نقش بارزی در ایجاد بصیرت و بینش، نسبت به ما و محیط پیرامون ما، ایفا میکند و فقدان این توانایی، ما را در سیطره هیجانها قرار میدهد.
2. بیان هیجانها
هیجانها، تجربیاتی زودگذر، موقت و آنی هستند. مؤلفه دوم هوش هیجانی، به این سؤال مربوط میشود که چگونه هیجانهای خود را بیان کنیم؟ آیا قادر به بیان هیجانهای خود هستیم یا خیر؟ برای روشن شدن مطلب، به این مثال توجه کنید: فرض کنید عدهای از دوستان خود را برای شرکت در یک میهمانی دعوت کردهاید و قرار است آنها ساعت 8 عصر به منزل شما بیایند. عدهای از آنها ساعت یک ربع به ده از راه میرسند؛ مسلماً با این نظر موافقید که دیر آمدن این عده، میتواند منجر به بروز هیجانهایی منفی از قبیل خشم در شما شود. به عبارت دیگر، شما از دیر آمدن برخی دوستان خود، عصبانی میشوید. این هیجان ممکن است به سه حالت زیر بیان شود:
الف) هیجان خود را کاملاً مخفی نگه دارید و اصلاً آن را ابراز نکنید. در این حالت، ممکن است به دوستان خود چنین بگویید: «برویم سر میز شام؛ غذا سرد میشود». این رفتار را، رفتار انفعالی مینامند. در حالت انفعالی، هیجانها پنهان باقی میمانند و بیان نمیشوند.
ب) هیجان خود را به گونهای نامناسب و همراه با پرخاشگری و تهاجم بیان کنید. در این حالت، ممکن است به دوستان خود چنین بگویید: «این آخرین باری بود که دعوتتان کردم». این رفتار را تهاجمی یا پرخاشگرانه مینامند. در این حالت، مخاطب، شماتت شده، مورد هجوم قرار میگیرد.
ج) هیجان را به گونهای مناسب و بدون حمله کردن به طرف مقابل بیان کنید. در این حالت، ممکن است به دوستان خود چنین بگویید: «ممنون میشدم اگر لطف میکردید و تلفنی به من اطلاع میدادید که قرار است دیر بیایید». در این حالت، مخاطب شما مورد حمله قرار نمیگیرد؛ اما در عین حال، شما هیجان خود را به گونهای مناسب بیان میکنید. این رفتار را جرأتآمیز یا قاطعانه مینامند.
مضرات ناشی از عدم بیان هیجانها
بیان نکردن هیجانها، میتواند باعث مشکلات هیجانی و یا در حالت شدید، باعث فلج هیجانی شود. حالتی که هنگام بیان هیجانها به ما دست میدهد، مانند حالت فردی است که برای طی یک مسیر طولانی، کولهبار سنگینی را که بر دوش دارد، بر زمین میگذارد و چابک، فعال و پرانرژی، به راه ادامه میدهد. وقتی نمیتوانیم هیجانات خود را به شیوههای مناسب بیان کنیم، بر سنگینی این بار اضافه شده، مشقت و مرارت حاصل از آن، مانع رشد و پیشرفت میشود. هر چه قدر به میزان این بار اضافه شود، کارآیی و اثربخشی ما در ارتباط با خود و دیگران، کمتر و کمتر خواهد شد. مطالعات مختلف نشان میدهد که بیان هیجانات به شکلی مناسب، با سلامت و شاد بودن فرد، ارتباط مستقیم دارد.
3. آگاهی از هیجانهای دیگران
مؤلفه سوم هوش هیجانی، به آگاهی از هیجانهای دیگران مربوط میشود. چگونه هیجانهای دیگران را درک میکنیم؟ برای درک هیجانهای دیگران، چه اصول و ملاکهایی وجود دارد؟ افرادی که دارای هوش هیجانی هستند، نسبت به هیجانهای دیگران، فوق العاده حساس، دقیق و هشیارند؛ در حالی که افراد فاقد هوش هیجانی، کاملاً به هیجانها و احساسات دیگران، بیتوجه هستند. فهم هیجانهای دیگران، عمدتاً از دو راه میسر است:
الف) توجه دقیق و آگاهانه به رفتارهای غیرکلامی.
ب) افزایش و ارتقای مهارتهای گوش دادن.
رفتار غیرکلامی، اغلب، بازگوکننده حالت هیجان فرد است. از این رو، باید با آن، با دقت و حساسیت برخورد کرد. پاسخ نامناسب، میتواند دشواریهای متعددی را به دنبال داشته باشد. رفتارهای غیرکلامی، میتوانند در قالبهایی مانند حالت چهره، حالت نگاه، نوع قیافه گرفتن، طرز نشستن و ایستادن، تماس، نوع پوشش و... ظهور یابند.
رفتارهای غیرکلامی و چارچوبهای فردی و اجتماعی آنها، نقش مهمی در درک هیجانهای طرف مقابل ایفا میکنند؛ به طور مثال، رفتار فردی که در یک جلسه، به طور مداوم، به ساعت خود نگاه میکند، حامل این پیام است که «عجله کن» یا «تمامش کن دیگه». اگر فردی در طول گفتوگو با طرف مقابل، همواره با انگشتر خود بازی میکند، این رفتار ممکن است حامل این پیام باشد که او دچار اضطراب و تنش درونی است.
کلید دوم برای فهم هیجانهای دیگران، هنر گوش دادن و ارتقای آن در ارتباط با دیگران است که در این زمینه، به طور مفصل، در شمارههای آینده بحث خواهیم کرد.
4. مدیریت هیجانات
مدیریت هیجانات، چهارمین مؤلفه هوش هیجانی است. هنگام هجوم بیوقفه سیلاب هیجانها، چه واکنشی نشان میدهیم؟ آیا ما هیجانها را مدیریت میکنیم یا این هیجانها هستند که ما را مدیریت میکنند؟ در برخورد با هیجانها، میتوان به سه صورت زیر عمل کرد:
1. کاملاً منفعل باشیم و اجازه دهیم هیجانها به طور کامل بر ما چیره شوند.
2. هیجانها را سرکوب و به شدت از بروز آنها جلوگیری کنیم.
3. هیجانها را مدیریت کنیم.
مدیریت هیجانها، به معنی مدیریت آگاهانه، هشیارانه و خلاقانه آنهاست. مدیریت هیجانها، مستلزم آگاهی از وجود، ظهور، حضور و نقشآفرینی آنهاست. به عبارت دیگر، بدون آگاهی از هیجانها، نمیتوان به مدیریت آنها پرداخت. مدیریت هیجانها، صرفاً شامل هیجانهای منفی، مانند خشم، غم و ناامیدی نیست؛ بلکه هیجانهای مثبت از قبیل شادی را نیز در بر میگیرد.
تکنیکهای مختلفی برای مدیریت هیجانها وجود دارد که به آنها اشاره میکنیم.
چگونه میتوان هیجانها را مدیریت کرد؟
وقتی در حال رانندگی هستیم و به علامت ایست یا توقف، نزدیک میشویم، چه میکنیم؟ چرا با دیدن علامت توقف، میایستیم و حرکت نمیکنیم؟ پاسخ ظاهری آن است که توقف ما به جهت جریمه نشدن و یا توجه به هنجارهای وضع شده اجتماعی است. با کمی دقت بیشتر، متوجه میشویم که توقف ما از آن جهت صورت میگیرد که بتوانیم به ارزیابی موقعیت بپردازیم و ببینیم آیا از طرف چپ یا راست، خودروی دیگری در حال حرکت است یا خیر. این ارزیابی موقعیت، نظر کردن در موقعیت و تعلیق عمل در آن لحظه، از اهمیت فوق العادهای برخوردار است.
هنگامی که طوفان هیجانها به طرف ما هجوم میآورند و ما خود را در آستانه «استفراغ هیجانی» میبینیم، این نشانه، میتواند رهاییبخش باشد. به عبارت دیگر، هنگامی که خشم، انزجار، تنفر یا شادی، تمام وجود ما را فرا میگیرد و میرود تا در تصمیمگیری ما نقش اساسی ایفا کند، میتوانیم برای لحظهای، علامت ایست یا توقف را در ذهن خود مجسم کنیم. این توقف، امکان نگاه کردن به خود، هیجان و عواقب هیجانی مورد نظر را به وجود میآورد. متأسفانه از آن جا که اغلب اوقات در این حالت، توقف وجود ندارد، بلافاصله به سمت عمل میرویم و به اصطلاح، «عمل زده محض» میشویم.
هیجانها چنان بر ما غالب میشوند که ما را به سوی عمل موافق یا مخالف یک موضوع، فرا میخوانند و هدایت میکنند.
اگر در چنین لحظهای، بین تصمیمگیری و احاطه هیجانی، وقفهای بیفتد و درنگی صورت گیرد و یا تأملی رخ دهد، امکان ملاحظه هیجانی تسهیل مییابد. به یاد آوردن علامت توقف، فاصلهای بین عمل آنی و هجوم هیجانها ایجاد میکند.
حال اگر این علامت ایست یا توقف و یا هر معنای دیگری را که حاکی از این تأمل است، ملکه ذهن کنیم، یعنی بخش فعالی باشد که امکان دسترسی به آن، مورد نسیان و فراموشی واقع نشود، این معنا میتواند نقش برجستهای را در مدیریت هیجانی ایفا کند. به عبارت دیگر، زمانی که سیلاب هیجانها حمله خود را آغاز میکند و ما زیر رگبار هیجانها قرار میگیریم، به یادآوردن این علامت، میتواند مانع از عمل فوری و آنی شود. به یاد آوردن این علامت، یعنی نگاه کردن به عواقب هیجانی همراه با عمل آنی. در این حالت این سؤالات را از خود میپرسیم: «چه اتفاقی خواهد افتاد اگر خشم من، فعل مرا ایجاد کند»؟ «ثمرات این هیجان، چه خواهد بود»؟ «عواقب عمل مبتنی بر این هیجان، چه خواهد بود»؟ این بازنگری آگاهانه، ما را از گزنههای هیجانی و تأثیرات مسموم آن در عمل، آگاه میکند. به کارگیری اثربخش این فن، مستلزم انجام کارهای زیر است:
الف) علامت توقف یا علامتی شبیه به آن را که معنای تأمل، درنگ و صبر دارد، در ذهن، تکرار و تمرین کنید.
ب) هنگام تجربه هیجانی (اعم از مثبت یا منفی)، این علامت را به یاد آورید.
ج) از خود بپرسید که «اگر این هیجان در این لحظه مرا مدیریت کند، چه اتفاقی خواهد افتاد»؟
د) برای تصمیمگیری، فکر کنید و پیامدهای ناشی از عمل در لحظه هیجانی را پیش روی خود مجسم کنید.
تمرین آرام سازی خود
مچ دست خود را کاملاً منقبض کنید و انقباض را به تمام انگشتان دست سرایت دهید و در عرض هفت ثانیه، این انقباض و گرفتگی را به بخشهای دیگر بدنتان منتقل کنید؛ به طوری که همه اعضا و جوارح بدنتان، آشکارا، انقباض، تنش و فشردگی را تجربه کند. خوب این احساس را ارزیابی کنید؛ چگونه احساسی است؟
حال به همان شکل، انبساط را به همه بخشهای بدن بازگردانید؛ مچ دست را کاملاً منبسط کنید و باز شدن و شل شدن عضلانی را به همه بخشهای بدن منتقل کنید. اجازه دهید که جریان انبساط و باز شدن عضلانی و آرامش همراه آن، به جزء جزء اعضای بدنتان خوب منتقل شود. این احساس را مرور کنید؛ چگونه احساسی است؟ اگر قرار باشد تمرین بالا را روزی دو بار و به مدت چند هفته انجام دهید، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در لحظههایی که هیجانها بر ما هجوم میآورند و مثلاً عصبانیت، اضطراب، سردرگمی، کلافه شدن و خستگی بر ما چیره میشوند، حالت ناشی از این هیجانها، حالتی منفی و نامطلوب است؛ یعنی شبیه به همان حالت تنش، گرفتگی و انقباض جسمی که در بالا توضیح داده شد؛ اما ذهن ما، زمینه، آمادگی و توانایی انتقال این تنش را به آرامش و انبساط دارد. انجام تمرین آرامسازی، توانمندی مناسبی را برای ما ایجاد میکند تا بتوانیم آگاهانه، تنش و گرفتگی ذهنی و روحی را به آرامش و انبساط، تبدیل کنیم. این توانمندی، اثر مثبت دیگری را هم ایجاد میکند و آن این که مانع گیر کردن هیجان یا ماندن در حالت گرفتگی و انقباض هیجانی میشود؛ گرفتگی و انقباضی که معمولاً با ارائه پاسخهای نامناسب انفعالی یا تهاجمی همراه است. انبساط و رهایی از گیر هیجانی، ما را برای ارائه پاسخهای مناسب، آمادهتر میکند. تصمیمگیری در سایه تنش و گرفتگی هیجانی یا گیر افتادن هیجانی، آثاری را ایجاد خواهد کرد که با آثار تصمیمگیری در پرتو مدیریت جسمانی، کاملاً متفاوت است.