خانواده با وجود اینکه در اکثر جوامع مورد توجه است در جهان بینی اسلامی اهمیت و ارزش شایان توجهی به آن داده می شود. قداستی هم که به این نهاد بخشیده می شود به سبب عقدی است که ارتباط یا مشروعیتِ ارتباط زن و مرد را معین می سازد. یک پیمان مهم و با اهمیت که از جنبه های مختلف برای طرفین مسیولیت هایی ایجاد می کند.
آنچه در غرب نه تنها به آن توجهی نمی شود بلکه انواع و اقسام روش های فرار از جنبه های شرعی و عرفی آن هم به ذهن ها رسوخ کرده و به سرعت در سطح جامعه فراگیر می شود. عاملی که خود زمینه ساز فروپاشی بسیاری از خانواده ها را فراهم می آورد.
در حال حاضر زوال خانواده هایی که والدین و فرزندان با هم زندگی می نمودند، انواع جدیدی از زندگی و خانواده را در غرب پدید آورده است.
الگوی خانواده تک والدینی که امروزه به حدود یک سوم خانواده های آمریکایی و درصد زیادی از خانواده های غربی تسری یافته، جامعه شناسان، روان شناسان و جمعیت شناسان را با پرسش های زیادی رو به رو نموده است. مشکلات ناشی از استرس های احساسی، تحصیل و آینده فرزندان به همراه بحران های روحی و جسمی والدین و آسیب های مختلف اجتماعی و فرهنگی می تواند خانواده های تک والدینی را به عنوان یکی از چالش های مهم جوامع غربی تبدیل نماید.
سوال اینجاست چه چالش هایی ممکن است خانواده های تک والدینی را تحت تأثیر قرار دهد؟
با توجه به اینکه مطابق آمارهای ارایه شده در سال 2000 میلادی، 5/13 میلیون نفر از والدین آمریکایی، سرپرستی 7/21 میلیون کودک و نوجوان زیر 21 سال را بر عهده داشته اند، در حالی که یکی از والدین آنها در جایی دیگر زندگی می کرده است. این در حالی است که در آمریکا نسبت جمعیت به وجود آمده به وسیله زوج های ازدواج نموده ای که فرزند نیز دارند از 40 درصد کل جمعیت در سال 1970 به 24 در صد کل جمعیت در سال 200 کاهش یافته است.
امروزه 8/13 میلیون فرزند در آمریکا (23 در صد از کل فرزندان آمریکایی) که زیر 15 سال سن دارند، با مادرانشان زندگی می کنند. 7/2 میلیون فرزند نیز (5 در صد از کل فرزندان) با پدرانشان زندگی می کنند و روزانه این آمار رو به افزایش می باشد. همچنین در آمریکا نسبت خانواده هایی با مادران مجرد به 26 در صد و نسبت خانواده هایی با پدران مجرد به 5 در صد افزایش یافته است. این آمار البته در سال 2006 یک و نیم برابر شده است.
خانواده های تک والدینی به یکی از جنبه های دایمی و قابل توجه جوامع تبدیل شده است. تغییر الگوی مرسوم زن و شوهر و فرزندان به الگوهایی دیگر نظیر خانواده های بدون پدر و یا مادر، فرزندان بدون سرپرست و یا فرزندانی که با پدربزرگ یا مادر بزرگ هایشان زندگی می کنند و یا زندگی مشترکی بدون پیوند ازدواج، تشکیل داده اند جمعیت شناسان و جامعه شناسان را با پرسش های زیادی رو به رو نموده است.
سیمون دانکن و دوزالیندا دواردز دو استاد جامعه شناس معتقدند که تغییرات طولانی مدتی در الگوهای خانواده و ارتباط میان زنان و مردان در حال وقوع است.
انها در علت یابی این تغییرات معتقدند که این شیوه های جدید زندگی، نتیجه انتخاب روش مطلوب افراد جامعه برای زندگی است که بر اساس شرایط اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی و تغییرات آن به وجود می آید. البته عوامل دیگری نظیر فشارهای زندگی و دسترسی به رسانه های ارتباط جمعی نیز می تواند در این امر مؤثر باشند. رسانه هایی که محتوای آن همواره غرب را گرفتار چالش های بی شماری کرده است.
بنا بر این گزارش همچنین فشارهای اقتصادی و لزوم کار بیشتر زوجین نیز باید مدنظر قرار گیرد. اشتغال زنان و استقلال اقتصادی نیز که رفاه بیشتری را برای آنان فراهم می کند، ازدواج و تشکیل خانواده های مرسوم را با چالش هایی جدی روبرو نموده است.
بنا بر این گزارش خانوارهای تک والدینی آمریکایی در دوره 1990 تا 2000 میلادی، از 9 در صد کل خانواده ها به 16 در صد افزایش یافته اند که از مجموع والدین، 85 در صد مادر و 15 در صد آنان پدر بوده اند.
این گزارش حاکی است در سال های اخیر میزان تولد فرزند در میان زنان ازدواج نکرده و همچنین نسبت والدینی که هرگز ازدواج ننموده اند، رشد چشمگیری داشته است؛ به طوریکه تقریباً یک سوم زنان قیم فرزند در آمریکا هرگز ازدواج ننموده اند.
خانواده های بدون پدر از 7 میلیون در سال 1990 به 10 میلیون خانواده در سال 2000 میلادی افزایش یافته اند که این آمار تا سال 2007 با افزایش جدی روبرو بوده است.
این در حالی است که طبق گزارش های مستند، 48 درصد پدران مجرد و 44 در صد مادران مجرد در مناطق حاشیهای شهرها زندگی میکنند و 58 درصد پدران بدون همسر و 49 در صد مادران فاقد شوهر، صاحب خانه هستند.
به هر حال، خانواده های تک والدینی به دلیل وجود نگرانی از امکان ایجاد آسیب هایی نظیر استرس های احساسی، نیازهای اقتصادی و ضررهای اجتماعی باید مورد توجه قرار گیرند تا بتوانند غرب را از چالش های مدرن نجات دهند.
جوامعی که دین ستیزی را نوعی "ارزش" تلقی می کنند و فارغ از هنجارهای انسانی و اخلاقی دست به ابتکار اخلاقیات مدرن می زنند، نتیجه ای جز این نیست.