انسان از آغاز تولد تا مرگ حداقل دوران هاى متفاوتى را پشت سر مى گذارد که در طول آنها باید نیازمندى هاى آن دوره ها را مرتفع کند و با موفقیت پا به مرحله بعد بگذارد.از مهمترین مراحل زندگى، دوران نوجوانى و هنگامى است که فرد به بلوغ فکرى براى استقلال در زندگى در زمینه تصمیم گیرى درباره برخى امور شخصى رسیده است. در این دوران، فرد به بلوغ جسمى وارد مى شود به این مفهوم که اندام هاى او کم کم از حالت کودکى خارج مى شود و تغییرات فیزیکى و بیولوژیکى که زاییده پا گذاشتن به دوران نوجوانى است در او ایجاد مى شود.
همچنین به بلوغ شرعى مى رسد. روان شناسان و صاحب نظران علوم تربیتى سن آغاز نوجوانى را حدوداً ۱۲ سال مى دانند و پایان آن را ۱۹ سالگى در نظر گرفته اند. البته در میان آنها کسانى هستند که این دوره زمانى را ۱۳تا۱۸ نیز در نظر گرفته اند.
* دوران نوجوانى، دوران تغییرات انقلابى
نوجوان در ابتدا با مشاهده تغییرات جسمى دچار شک و تردید و حتى اضطراب و نگرانى مى شود. نسبت به چهره و اندام خود حساس مى شود. مرتب دستخوش دلهره و دلواپسى است. در ادامه این تغییرات از نظر عاطفى و روحى بسیار حساس، زودرنج و آسیب پذیر مى شود. در مواردى ممکن است پرخاشگر - عمدتاً پسرها - و یا انزواطلب - عمدتاً دختران - شود. در این سن در میان گروه هایى که او با آنها تاکنون سر و کار داشته است، نقش گروه دوستان و همسالان پررنگ تر و خانواده کمى کم رنگ تر مى شود. نقش خانواده در این دوران بسیار حساس مى شود. آنها باید چون گذشته فرزند خود را درک و او را با تغییرات جدید پذیرفته و هدایت کنند. مسأله دیگر این است که در این دوران نوجوانان کم کم علم استدلال را بلند مى کنند و در برخى امور مى خواهند مستقل شوند. سلیقه والدین را که تاکنون تا حد زیادى به آنها جهت مى داده ممکن است نپذیرند و یا در مسائلى که مربوط به بزرگ ترها مى شود دخالت و اظهارنظر و در این موارد عمدتاً با طرد از سوى آنها مواجه مى شود و ممکن است دچار تناقض و دوگانگى شود. از یک سو در ذهن و فکر خود، خویش را بزرگ و بالغ و عاقل مى داند و از سوى دیگر این بلوغ و عقل و بزرگى لزوماً در همه امور مورد نظر او ازسوى والدینش به رسمیت شناخته نمى شود. چنین برخوردهایى زمینه دور شدن او از خانواده را فراهم مى کند. این فاصله گرفتن و جدایى مى تواند بسیار خطرناک باشد و زمینه آغاز کجروى او را فراهم مى کند. دوران نوجوانى به لحاظ تربیتى اساسى ترین دوران زندگى است. گرچه دوران کودکى دورانى است که انسان به لحاظ جسمى آسیب پذیرتر است اما در دوران نوجوانى به لحاظ روحى، تربیتى و ذهنى آسیب پذیرتر است. پدر و مادر موظفند با کنترل فرزند خود در این دوران به او حدى از آزادى را بدهند. همچنین در کنار این استقلال دادن باید دوستان و روابط او را زیر نظر داشته باشند. والدین توجه داشته باشند که در صورت ایجاد صمیمیت با فرزند خود مى توانند اساسى ترین نقش را در زندگى او داشته باشند. تلاش کنند که فرزند خود را فداى مشغله هاى کار و زندگى نکنند زیرا گاهى اوقات نوجوان به کرات شاهد درگیرى میان والدین است که این امر بشدت به او آسیب مى رساند. پژوهش هاى روان شناسى نشان داده که فرزندان با مرگ و یا جدایى یکى از والدین بهتر کنار مى آیند تا حضور نا آرام و آشفته آنها و در خانواده نوع اول، سلامت روانى بیشترى وجود دارد تا نوع دوم.
در دوران نوجوانى، نوجوان به دلیل این که گمان مى کند این درک با توجه به فصل مشترک او با همسالانش ایجاد مى شود به سوى آنها کشش مى یابد. گاهى این کشش به سمت جنس مخالف است. به علت نا آشنایى این دو جنس با هم براى یکدیگر شگفت انگیز و مرموز مى شوند و هر کدام تمایل به کشف دیگرى دارند و گاه دنیاهاى آرمانى خود را در کنار یکدیگر جست وجو مى کنند. در صورتى که چنین ارتباطاتى از سوى خانواده به درستى کنترل نشود یعنى یا به شدت محدود شده و با جبر با نوجوان برخورد شود یا کاملاً آزاد گذارده شود، آن وقت است که زمینه کجروى و انحراف و آسیب هاى روانى و عاطفى براى هر دو جنس بویژه دختران که معمولاً از پسران عاطفى تر هستند ایجاد مى شود.
گاهى والدین گمان مى کنند با کنترل و سرکوبى بسیار شدید و محکم یا زیر ذره بین گذاردن و سؤال و جواب کردن هر روزه نوجوان با تهدید و ارعاب و یا زور و جبر مى توان او را به درستى هدایت و کنترل کرد. این تفکر و روش نیز کاملاً نادرست است زیرا انسان عمدتاً موجودى است که از محدودیت و جبر بیزار است و در صورت شدت خفقان همواره در پى راه گریز مى گردد و به محض پیدا کردن کوچک ترین راهى براى پشت سر نهادن محدودیت و جبر و زور پا به آن راه مى گذارد. پدیده فرار نوجوانان از خانه بویژه فرار دختران، نتیجه چنین تهدید و ارعابى است. در این صورت نوجوان خانه را نه تنها محیطى امن نمى بیند بلکه براى اوتجسم یک زندان مى شود و والدین به منزله زندانبان او مى شوند. او همواره در پى رهایى از آن زندان است و دست به فرار مى زند. والدین باید بدانند که اگر از راه هاى دوستانه و مسالمت آمیز نتوانند نوجوان خود را کنترل و هدایت کنند از راه زور و جبر این کار امکان پذیر نیست. زور و تهدید به جاى اعتماد و دوستى کینه و خشم فرو خورده را به همراه دارد و نوجوان به جاى اطمینان به حمایت والدین سعى در فرار از قفس آنها دارد. با توجه به تغییرات دوران نوجوانى، والدین دیگر نمى توانند چون کودک دیروز با او رفتار کنند و نظرات او را به حساب نیاورند و برایش حق انتخاب قائل نشوند بلکه باید تا حدى او را در امور زندگى شریک کنند و به او نیز اجازه اظهار نظر بدهند.
استفاده از تنبیه بدنى در این دوران به منزله این است که والدین این رشد و تعالى را اصلاً مد نظر قرار نمى دهند و نوجوان احساس مى کند که تحقیر مى شود. افزون بر این با توجه به تغییرات جسمى و فیزیکى در نوجوان تنبیه بدنى او را حساس و عصبى مى کند زیرا گمان مى کند که تغییرات جسمى او موجب شده چندان مورد محبت و لطف والدین قرار نگیرد براى همین با تنبیه بدنى مورد بى مهرى و بى توجهى واقع مى شود.
از مهم ترین مسائلى که بسیارى از نوجوانان بویژه دخترها حتى در سنین بعد نیز با آن مواجه هستند، پائین بودن اعتماد به نفس و خودباورى است و علت آن را باید در دوران نوجوانى جست و جو کرد. اگر نوجوان در این دوران مورد توجه و التفات والدین قرار نگیرد، احساس ارزشمندى به خود در درون او رشد نمى یابد و در آینده نیز سبب ناتوانى و کاهش اعتماد به نفس در وى مى شود.
گاهى دیده مى شود که نوجوانان در این دوران گرایش هاى خاصى به برخى امور پیدا مى کنند. برخى علاقه مند به ورزش، موسیقى، نوشتن، درس و بازیگرى مى شوند و استعداد خود را در آن نشان مى دهند. در این دوران والدین موظف هستند با حمایت و پشتیبانى از نوجوان در زمینه گرایش او این زمینه را در وى ایجاد کنند که هم درس و هم مسأله مورد علاقه خود را دنبال کند و استعداد خود را در زمینه مورد علاقه خود نشان دهد.
برخى والدین فکر مى کنند که نوجوان آنها باید در زمینه مورد توجه آنها که معمولاً درس است پیشرفت کند و دیگر امور باید فداى درس شود و با اجبار او را وادار به درس خواندن مى کنند. این کار نه تنها آنها را درسخوان نمى کند، بلکه موجب مدرسه گریزى آنها نیز مى شود.
به راستى وظایف پدر و مادرى از سنگین ترین وظایف ممکن است که هر زوجى که توانایى بچه دار شدن را دارند، آن را حق خود مى دانند، درحالى که ممکن است صلاحیت آن را نداشته باشند. جالب توجه است که براى هر کار و شغل هرچند ساده، مهارت ها و توانایى هایى را به عنوان پیش نیاز در نظر مى گیرند، اما براى پدر و مادر شدن که نقش هاى بسیار مهمى هستند، چنین پیش نیازهایى فرض نمى شود. حتى دیده شده زوج هایى که با هم اختلاف دارند، حضور یک بچه در خانواده را عاملى براى از میان بردن این اختلاف مى دانند. البته نمى توان آن را به طور کامل رد کرد، اما اگر قرار باشد این کار به معنى سرپوش گذاشتن روى اختلاف ها و حفظ زندگى به هر قیمت باشد، بزرگترین ظلم در حق فرزندى است که در آن خانواده متشنج به دنیا مى آید و بزرگ مى شود. پژوهش هاى روان شناسى نشان داده است که حتى حرکات، حرف ها و رفتار مادر در دوران باردارى روى جنین اثر مى گذارد تا چه برسد به رفتار عینى والدین با فرزند.
نوجوان در مسیر خانه تا مدرسه، پاى بازى هاى رایانه اى و اینترنت و تلفن و محیط هاى تفریحى با افراد بسیار متنوعى مواجه مى شود. به همین علت باید نقاط وابستگى و تعلق خاطر نوجوان به خانه و خانواده به حدى باشد که مسائل اطراف او تحت الشعاع تعلق به خانواده و والدین قرار گیرد و نوجوان چنان به اعضاى خانواده اعتماد داشته باشد که در هر برخوردى همه آنها را با والدین در میان بگذارد و سؤالات و نقاط کور ذهنى اش را از خانواده جست و جو کند نه این که آنها را کتمان کند. او نباید به این علت به خانه بیاید چون جاى دیگرى ندارد، بلکه باید با شوق و لذت پا به آن بگذارد. ایجاد یک محیط صمیمانه و عاطفى به کرات مهم تر از محیطى است که صرفاً داراى رفاه اقتصادى و مادى است و نوجوان باید به گونه اى با والدین خود دوست باشد که آنها را مهمترین و نزدیک ترین ملجأ خود براى حل مشکلات و پاسخگویى به چراها بداند. انسان در هر سنى محتاج دوست داشتن و دوست داشته شدن است. تجربه نشان داده است که حتى افراد جنایتکار نیز چنین حسى را دارند، اما به علت برخورد ناصحیح این حواس در آنها ضعیف و کمرنگ شده است.