«آدمها باید همانی باشند که میتوانند باشند. آنها باید با ماهیت خودشان روراست باشند.» (مزلو ۱۹۷۰-۱۹۰۸)انسانگرایی، نظامی فکری است که به موجب آن، تمایلات و ارزشهای انسان در درجه اول اهمیت قرار میگیرد. آبراهام مزلو، بنیانگذار و رهبر معنوی جنبش روانشناسی انسانگرا محسوب میشود. به عقیده مزلو، در صورتی که روانشناسان فقط انسانهای نابههنجار و آشفته را بررسی کنند، خصوصیات مثبت انسان مانند خشنودی و خرسندی و آرامش خیال نادیده گرفته میشود. برداشت مزلو در مورد شخصیت، انسانگرایانه و خوشبینانه است...
مزلو، پژوهش خود را از روی کنجکاوی و برای شناخت اینکه چرا روت بنهدیکت (انسانشناس) و مکس ورتهایمر ( روانشناس) با دیگران تفاوت دارند، آغاز کرد. او این اشخاص را تحسین میکرد و پس از بررسی آنها نتیجه گرفت که آنها ویژگیهای مشترکی دارند. مزلو همچنین در مورد شخصیت توماس جفرسون، آلبرت اینشتین، جورج واشنگتن، کاور، هاریت تویمن و النور روزولت تحقیقات مختلفی انجام داد.
● مزلو و سلسله مراتب نیازها
مزلو سلسله مراتب پنج نیاز فطری را معرفی کرد که رفتار انسان را برانگیخته و هدایت میکنند. این نیازها به عقیده او عبارت بودند از: نیازهای فیزیولوژیک، ایمنی، تعلقپذیری ( محبت کردن و محبت دیدن)، احترام، و خودشکوفایی. مزلو این نیازها را مرتبط با غریزه نامید. منظور او این بود که آنها عنصر ارثی دارند. با این حال، این نیازها میتوانند تحت تاثیر یادگیری، انتظارات اجتماعی و ترس از عدم تایید قرارگیرند. با اینکه ما هنگام تولد به این نیازها مجهز هستیم، ولی رفتارهایی که برای ارضای آنها انجام میدهیم، آموختهشده هستند و از این رو از فردی به فرد دیگر دستخوش تغییرند. این نیازها از قویترین به ضعیفترین نیازها مرتب شدهاند.
برای اینکه نیازهای سطوح بالا تاثیرگذار شوند، باید نیازهای سطح پایین حداقل تا اندازهای ارضا شده باشند. برای مثال، افراد گرسنه تمایلی به ارضا کردن نیاز به احترام ندارند. آنها دلمشغول ارضای نیاز فیزیولوژیک خود به غذا هستند. بنابراین باید نیازهای اولیه برطرف شود تا شخص، انگیزهای برای برطرف کردن نیازهای سطوح بالاتر را کسب کند. بنابراین همه نیازها به طور همزمان انسان را برانگیخته نمیکنند. بهطور کلی، فقط یک نیاز بر شخصیت ما غالب خواهد بود و این که این نیاز کدام است، بستگی دارد به اینکه کدام نیازهای دیگرمان ارضا شدهاند. کسانی که در شغل خود موفق هستند، دیگر به وسیله نیازهای فیزیولوژیک و ایمنی چندان برانگیخته نمیشوند و حتی گاهی از آنها آگاه نیستند. کسی که اصلا طعم گرسنگی را نمیچشد، چرا باید به آن فکر کند؟ در عوض افراد موفق به وسیله نیاز به احترام یا خود شکوفایی برانگیخته میشوند. با این حال، مزلو معتقد بود که ترتیب این نیازها میتواند تغییر کند. اگر رکود اقتصادی باعث شود که شما شغلتان را از دست بدهید، امکان دارد نیازهای ایمنی و فیزیولوژیکتان اولویت یابند.
● نیازهای فیزیولوژیک
اگر هنگام شنا در زیر آب برای هوا تقلا کرده یا مدت طولانی بدون غذا مانده باشید یا اگر تشنگی بر شما غلبه کند، متوجه میشوید که بدن شما دچار کمبود فیزیولوژیک شده است و هر نیاز دیگری مانند محبت و احترام در برابر این بیغذایی و بیاکسیژنی یا بیآبی یا هر نیاز دیگری چهقدر بیاهمیت جلوه میکند. کسی که گرسنه است فقط برای غذا اشتیاق دارد. انسان تشنه توان عمل یا فکر کردن ندارد. شخصی که در حال از دادن جان خود در اثر بیاکسیژنی، بیغذایی و یا بیآبی است، واژه امنیت و احترام برایش معنا و مفهومی ندارد. نیاز فیزیولوژیک، وضعیت زیستی کمبود را توصیف میکند. نیازهای فیزیولوژیک به علت ایجاد کمبود در بافت و جریان خون روی میدهند و میتوانند از کمآبی، محرومیت غذایی یا جراحت جسمانی ناشی شوند. اگر این نیازها نادیده گرفته شوند، به بدن صدمه وارد میشود. بنابراین در صورتی که نیازهای فیزیولوژیک ارضا نشده و شدید باشند، وضعیت اضطراری مهلکی ایجاد میشود که فرد فقط به فکر ارضای نیاز اضطراریاش میافتد.
بنابراین زمانی برای فکر به امنیت و تعلقپذیری و محبت و خودشکوفایی نخواهد داشت. در صورتی که به این نیازها رسیدگی شده و ارضا شوند، سلامت حفظ میشود و فرد فرصت دارد تا در مورد نیازهای سطوح بالاترش تلاش کند ولی اگر این نیازها نادیده گرفته شوند، شخص درصدد برآورده کردن نیازهای فیزیولوژیک (تشنگی، گرسنگی و میلجنسی) برمیآید و به نیازهای سطوح بالاترش (احترام، امنیت و خودشکوفایی) توجهی ندارد. به هر صورت، رفتار انسان به وسیله نیازها هدایت و کنترل میشود. این حالت، وضعیت اغلب افراد را در فرهنگ مرفه و صنعتی شده امروز توصیف میکند. افراد طبقه متوسط به ندرت به فکر ارضای نیازهای بقای خود هستند. در فرهنگهایی که مردم به فکر نیازهای بنیادین برای زنده ماندن هستند،نیازهای فیزیولوژیک به عنوان نیروی برانگیزنده تاثیر بیشتری بر فرد دارند؛ چون نیازی که ارضا شده دیگر رفتار را برانگیخته نمیکند. بنابراین نیازهای فیزیولوژیک، نقشی جزیی برای اغلب ما ایفا میکنند.
● نیازهای ایمنی
خیلی از ما اوضاع قابل پیشبینی را به اوضاع نامعلوم ترجیح میدهیم. نظم را به هرج و مرج ترجیح داده و برای همین، برای آینده پسانداز میکنیم و به جای ریسک کردن سعی میکنیم در شغل امنی باقی بمانیم. وضعیتی را در نظر بگیرید که جان و مال فرد در خطر است. در این وضعیت تنها نیروی جهتدهنده رفتار حفظ جان و مال است و حتی در موقعیتهایی که بحران اقتصادی شدید پیش میآید فرد به جای اندیشیدن و پیدا کردن راه مناسب برای برخورد با این بحران دست به اعمال خلاف هم ممکن است بزند؛ چه رسد به اینکه به فکر تعلقپذیری و محبت، احترام و یا خودشکوفایی باشد. این فرد باید ابتدا امنیت داشته باشد تا احساس نیاز به محبت در او به وجود آید. تصور شخصی که به وسیله دشمن بمباران میشود و باید برای رهایی از این مخمصه چارهای بیندیشد و در عین حال در جستجوی محبت و احترام و خودشکوفایی باشد، دور از عقل است . البته مزلو معتقد بود که نیاز به امنیت و ایمنی برای کودکان و بزرگسالان روانرنجور مهم است و بزرگسالانی که از لحاظ هیجانی سالم هستند، معمولا نیازهای ایمنی خود را ارضا کردهاند. ولی در کودکان نیاز به ایمنی آشکارتر است چون وقتی امنیت آنها مورد تهدید قرار میگیرد، فوری واکنش نشان میدهند و افراد روانرنجور هم به طور وسواسی از موقعیتهای جدید دوری میکنند.
با این حال، نیازهای ایمنی برای بزرگسالان بههنجار به اندازه کودکان یا افراد روانرنجور نیروی برانگیزنده نیستند. نشانه آشکار دیگری از نیازهای ایمنی در کودکان ترجیح آنها برای دنیایی منظم و قابل پیشبینی است. آزادی و آسانگیری افراطی به بینظمی منجر میشود. این وضعیت احتمالا اضطراب و ناامنی در کودکان به وجود میآورد زیرا امنیت آنها تهدید میشود. مقداری از آزادی باید حتما به کودکان داده شود ولی فقط در محدوده توانایی آنها برای کنار آمدن با زندگی. این آزادی باید توام با راهنمایی باشد زیرا کودکان هنوز قادر نیستند رفتار خود را هدایت کنند و پیامدهای آن را درک نمایند. مزلو میگوید: «اگرچه بزرگسالان بههنجار نیازهای ایمنی خود را ارضا کردهاند ولی امکان دارد که این نیازها هنوز بر رفتار آنها تاثیر داشته باشند.» برای همین افراد سعی میکنند راههای پیشگیری از عدم امنیت را انجام دهند تا از زندگی قابل پیشبینی و قابل کنترل بهرهمند شوند و اگر نیازهای فیزیولوژیک و امنیتی برآورده شود، شخص در طلب نیازهای تعلقپذیری و محبت خواهد بود.
● نیازهای تعلقپذیری و محبت و عشق
اگر نیازهای فیزیولوژیک و ایمنی ما به قدر کافی ارضا شده باشند، به نیازهای تعلقپذیری و محبت توجه میکنیم که میتواند از طریق یک دوست، معشوق، همسر یا از طریق برقراری روابط اجتماعی باشد. در جوامعی که به طور فزایندهای تغییر میکنند، ارضای این نیاز دشوارتر است. تعداد معدودی از افراد در محلههایی زندگی میکنند که در آن بزرگ شده و دوستان مدرسه خود را حفظ کردهاند و از آنجایی که افراد مدارس، مشاغل و جوامع خود را دایما در حال تغییر میبینند، دیگر از دوستیهای عمیق و لذت دوستی در یک محله خبری نیست. خیلیها سعی میکنند نیاز به تعلق را به صورتهای دیگر ارضا کنند، نظیر اینکه به کلوپهای ورزشی یا مراکز مذهبی ملحق شوند؛ در یک کلاس ثبتنام کنند یا داوطلب خدمترسانی شوند. نیاز به محبت کردن و محبت دیدن را میتوان از طریق برقراری روابط صمیمانه با دیگران ارضا کرد. مزلو محبت و عشق را با میل جنسی که نیازی فیزیولوژیک است، برابر نمیدانست ولی میدانست که میل جنسی راهی برای ابراز نیاز به عشق و محبت است. او معتقد بود ناکامی در ارضای نیاز به عشق و محبت، علت اصلی ناسازگاریهای هیجانی است.
● نیازهای احترام
به عقیده مزلو، بعد از اینکه احساس کردیم دوستمان دارند و احساس تعلقپذیری کردیم، در حالتی قرار میگیریم که دو نوع نیاز به احترام در ما به وجود میآید، ما نیاز داریم که به شکل احساس حرمت نفس برای خودمان ارزش و احترام قایل باشیم و در ضمن نیاز داریم که دیگران به شکل مقام، تایید یا موفقیت اجتماعی به ما احترام بگذارند؛ زیرا ارضای عزتنفس به ما امکان میدهد تا از توانمندیها، ارزش و کفایت خودمان احساس اطمینان کنیم و این به ما کمک خواهد کرد تا در تمام جنبههای زندگی خود شایسته و ثمربخش باشیم. وقتی فاقد عزت نفس هستیم، احساس حقارت، عجز و نومیدی کرده و از توانایی خود برای کنار آمدن چندان مطمئن نیستیم و احترام و انرژی مثبتی که از دیگران میگیریم ما را به سمت راهگشایی برای زندگی بهتر و پربارتر هدایت میکند و اگر تایید شویم احساس توانمندی در ما به وجود میآید و این همان راهی است که ما را برای انجام هر چه بهتر هدف راهنمایی میکند و اگر برای موفقیت اجتمایی ما ارزش قایل شوند، احساس پرشور تلاش در ما اوج میگیرد و همانطور که میگویند، هیچچیز مثل موفقیت، موفقیت نمیآورد. بنابراین اگر فرد به نحوی بتواند نیاز به احترام را برآورده کند، میتواند قدمهای موثری در جهت موفقیت بردارد و در ضمن از لحاظ عاطفی هم ارضا شود.
● نیاز به خودشکوفایی
بالاترین نیاز در سلسله مراتب نیازهای مزلو، خودشکوفایی است که به معنای تحقق یافتن حداکثر تواناییها و استعدادهای انسان است. اگر کسی تمام نیازهای دیگرش در سلسله مراتب نیازها ارضا کرده باشد ولی شکوفا نشده باشد، همچنان بیقرار و ناکام و ناخشنود خواهد بود. مزلو چنین نوشت: «موسیقیدان باید بنوازد، نقاش باید نقاشی کند و شاعر باید بسرایدتا درنهایت بتواند آرامش درونی داشته باشد.» فرآیند خودشکوفایی میتواند شکلهای متعددی داشته باشد ولی هرکس، صرفنظر از شغل و تمایلاتش، میتواند تواناییهای خود را به حداکثر برساند و به کاملترین مرتبه از رشد شخصیتی دست یابد. البته خودشکوفایی به ستارههای بزرگ و خلاق و روشنفکر مانند نقاشان و دانشمندان فیزیک نجومی محدود نمیشود. آنچه اهمیت دارد، تحقق بخشیدن استعدادها در عالیترین سطح ممکن است. به عقیده مزلو: «یک سوپ درجه یک از یک نقاشی درجه دو خلاقتر است. آشپزی یا پدر و مادر بودن یا ساختن یک خانه هم میتواند خلاق باشد؛ در حالی که به فن شاعری نیاز ندارد!» به عقیده او، برای ارضای نیاز به خودشکوفایی شرایط زیر ضروری است: باید از قید و بندهایی که جامعه و خودمان به خودمان تحمیل میکنیم، آزاد باشیم؛ نباید نیازهای سطح پایینترمان، ما را از مسیر خودشکوفایی منحرف کند؛ باید خودانگاره مطمئنی داشته باشیم و از روابط خودمان با دیگران احساس اطمینان کنیم. باید بتوانیم دوست داشته باشیم و دوستمان داشته باشند و باید از قوتها و ضعفها، محاسن و معایب خودمان آگاهی واقعبینانه داشته باشیم.
● مزلو کیست؟
آبراهام مزلو که از هفت فرزند خانواده، فرزند اول بود، در سال ۱۹۰۸ در ناحیه بروکلین نیویورک به دنیا آمد. والدین او مهاجرانی با تحصیلات کم بودند. کودکیاش مشقتبار بود.
او منزوی و ناخشنود، بدون هیچ دوست صمیمی و بدون والدین بامحبت بزرگ شد. مزلو در کودکی و نوجوانی نسبت به پدرش فقط احساس خصومت میکرد. رابطه مزلو با مادرش بدتر بود و هیچوقت با او سازش نکرد. ولی سرانجام با پدرش آشتی کرد. مادر مزلو خرافاتی بود و او را خیلی تنبیه میکرد. مزلو در کودکی تصور میکرد با دیگران تفاوت دارد.
او از هیکل لاغر و بینی بزرگ خود خجالت میکشید و سالهای نوجوانیاش مملو از حقارت بود و سعی کرد به وسیله روی آوردن به ورزش، نقص جسمانی خود را جبران کند. ولی در ورزش شکست خورد. بعدها به کتاب خواندن روی آورد ولی پول کافی برای خرید کتاب هم نداشت. به درخواست پدرش وارد رشته حقوق شد ولی بعد از دو هفته دریافت که این رشته را دوست ندارد. چیزی که او دوست داشت، فقط مطالعه کردن بود؛ مطالعه کردن همه چیز. ضریب هوشی او ۱۹۵ بود که ثرندایک، آن را دامنه نبوغ توصیف کرده است. او در اوج شهرت به انواع بیماریها (اختلالات معده، بیخوابی، افسردگی و بیماری قلبی) مبتلا شد و با همه این ضعفهای جسمانی به تلاش خودش ادامه داد تا به هدفش (انسانی کردن روانشناسی) دست یابد. مزلو در سال ۱۹۷۰ میلادی در اثر حمله قلبی، هنگام دو آهسته دور استخر برای ورزشی که متخصص قلب به او توصیه کرده بود، درگذشت.