آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

اصلا فکرش را نمی کردی چنین آدمی باشد؟!

معمولا یکی از زوج ها، نقش اسکل را در رابطه به خود می گیرد و دیگری شنقل می شود

 

اگر کمی به روابط اطرافمان نگاهی بیندازیم متوجه زوج های اسکل و شنقل زیادی می شویم! اسکل هایی که از این رابطه به آن رابطه می پرند، و با وسواسی پایان ناپذیر در جست و جوی چیزی هستند که نمی دانند چیست و ...
  چرا اسکل می شویم؟
می گویند اُسکل پرنده ای است که ابتدا غذایش را قایم می کند، و بعد یادش می رود آن را کجا قایم کرده. شنقل هم پرنده ای است که غذایش را به اسکل می دهد تا برایش نگه دارد! چیزی که در این حکایت جالب است، توان بالقوه آن برای توضیح خیلی از روابط ، مخصوصا رابطه زن و مرد، یک زوج است.

معمولا یکی از زوج ها، نقش اسکل را در رابطه به خود می گیرد و دیگری شنقل می شود، بعد از یک سال به طلاق می انجامد یا هنوز یک ماه از عمر آن نگذشته، با دعوا و جنجال پایان می گیرد، اما اسکل چه کسی است؟ اسکل کسی است که درک درستی از خودش و جایگاهش، خواسته هایش، اهدافش، و افکار و احساسات متناقضش در رابطه با خود و دیگری ندارد و معمولا بی قرار است. کسی که چیزهای مهمی را در زندگیش گم کرده؛ چیزهایی مثل هدف، ثبات رای، مسوولیت، خودآگاهی، جسارت، اعتماد، تلاش، وجدان، و نمی داند کجا باید دنبال آنها بگردد، یا اصلا چرا باید دنبال آنها بگردد!

اوضاع شنقل از اسکل خراب تر است؛ او یک سره در خواب و خیال به سر می برد. چشم بسته اعتماد می کند از آنجا که قادر به فرق گذاشتن بین رویا و واقعیت نیست، تمام دارایی، هست و نیستش را به دست اسکل می سپارد و سرش را زیر برف می کند، خودش را به ندیدن می زند و اعتمادی ساده لوحانه پیش می گیرد به این امید که خیالاتش واقعیت پیدا کند.

اگر کمی به روابط اطرافمان نگاهی بیندازیم متوجه زوج های اسکل و شنقل زیادی می شویم! اسکل هایی که از این رابطه به آن رابطه می پرند، و با وسواسی پایان ناپذیر در جست و جوی چیزی هستند که نمی دانند چیست، و شنقل هایی که نالان و گریان، زمین و زمان را نفرین می کنند و مدام از خود و بقیه می پرسند چرا من؟ چرا از من سوءاستفاده شد؟ چرا باز هم این اتفاق برای من افتاد؟ چرا نمی شود به هیچ کس اعتماد کرد؟ این بازی اسکل و شنقل است، بازی تکراری با اشک ها و لبخندهای تمام نشدنی. خوب است کمی به زبان روانشناسی خودمانی درباره دلایل شکل گیری این بازی و تکرار آن در زندگی مان بیاموزیم.

راه درمان پیشنهادی:
جواب به این سوال که «نمی دانم چرا یک دفعه این طوری شد!»
هر انسان این توانایی را دارد که دریابد خودش چگونه فکر می کند و چه احساسی دارد، و همزمان دیگران چگونه فکر می کنند و چه احساسی دارند. این توانایی که در طول سال های اولیه کودکی شکل می گیرد، به انسان کمک می کند تا روابط اجتماعی متقابلی با هم نوعانش برقرار کند، رفتارهای خودش و دیگران را پیش بینی کرده، و فعالانه، مسوولانه و آگاهانه دنیای درونی و بیرونیش را مدیریت کند.

با اندکی نگاه به روابط پیرامون مان، حتی روابط خودمان، متوجه می شویم معمولا از جملاتی مثل «نمی دانم چرا یک دفعه این طوری شد!»، «اصلا فکرش را نمی کردم چنین آدمی باشد!»، «همه چیز عالی پیش می رفت تا این که...» زیاد استفاده می شود؛ یعنی اساس یک جای کار در روابط اجتماعی، مخصوصا روابط عاطفی می لنگد. یعنی من از توان ذهنی ام برای فهم و تصور حالات ذهنی خودم و دیگران استفاده نمی کنم، و به جای زیستن در رابطه و واقعیت، در دنیای خیالات، حساب و کتاب ها، امیال و آرزوها، و توهمات سیر می کنم، بنابراین از وضعیت واقعی خودم درک درستی ندارم، و فهمی از دیگری به عنوان موجودی مستقل از خودم ندارم. دیگری صرفا ادامه تخیلات و توهمات من است، و اغلب وسیله ای جادویی برای برآورده کردن این خواب و خیال ها.

 

در اینجا مرز بین من و دیگری مختل شده، و به این ترتیب دیگر اساسا نه «من» وجود دارد، و نه «دیگری». به همین دلیل است که اغلب روابط، امروزه، کلافی سردرگم و آشفته است و بی اعتمادی به خود و دیگری بی داد می کند و داستان اسکل و شنقل هر بار در روابط عاطفی ما تکرار می شود.

بی رحمی زندگی این است که هر چه قدر هم خواب مان عمیق باشد، هر چه قدر هم خودمان را به خواب بزنیم، در نهایت مجبوریم بیدار شویم، پس چه بهتر به جای پریدن ناگهانی از خواب یا ابتلا به بی خوابی مدام، مسوولیت زندگی مان را بپذیریم و چشمان مان را برای دیدن و، گوش های مان را برای شنیدن «واقعیت» تربیت کنیم.

البته واقعیت یک چیز عینی و ازلی و ابدی نیست، بلکه مفهومی سیال است که در طول زمان تغییر می کند و توسط جامعه از طریق تعلیم و تربیت به ذهن تک تک افراد تزریق می شود. به همین دلیل شاید بتوان گفت جامعه امروز ما درخصوص روابط عاطفی در «خواب همگانی» به سر می برد، یعنی این درد همه ماست؛ در خواب و خیال دل می بندیم، و در خواب و خیال خانه مان را می سازیم و در خواب و خیال از هم جدا می شویم و در خواب و خیال به یکدیگر توصیه می کنیم برای حفظ یا خلاص شدن از رابطه خیالی مان چه باید بکنیم!

یکی از شایع ترین خواب و خیالات ما نیز این توهم است که بیدار و هشیاریم و در خواب و خیال به سر نمی بریم؛ یعنی فکر می کنیم می دانیم چه می خواهیم و چرا می خواهیم و چه طور باید چیزی را که می خواهیم بدست آوریم. انگار فقط مشکل از دیگری است که خواب است، تکلیفش با خودش روشن نیست، نمی داند چه کار می کند و اصلا سوءاستفاده گر و شیاد است؛ بازی «انداختن توپ در زمین دیگری» است، و نقش تماشاگر معترض، طلب کار و دانای کل را بازی کردن. قدم اول در بیداری، شناخت و پیش بینی افکار و رفتار خود و دیگری، پذیرفتن مسوولیت خود، و سهم و نقش خود در رابطه است.

معمولا در اتاق مشاوره چند جلسه طول می کشد تا مراجعه کننده از نقش تماشاگری معترض و طلب کار، یا قربانی مظلوم و بی گناه بیرون آید و مسوولیت مان را در انتخاب رابطه، آغاز، ادامه و پایان آن بپذیرد. کنار گذاشتن یک الگوی تکراری در رفتار و افکار و عادات سخت است و هزینه دارد، اما احتمالا افتادن در چرخه مدام اسکل کردن و شنقل بودن هزینه های بیشتری برای مان دارد.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد