یکی از پر سر و صداترین نظریه ها در حوزه روانشناسی شخصیت، نظریه ایست که توسط ویلیام شلدون (1899-1977) ارائه شده است. تیپ شناسی شخصیت سرشتی او بر مبنای مایع بدن استوار بود. او سه تیپ شخصیتی را معرفی کرد. نظریه شلدون مانند نظریه بقراط صفات یا خصوصیات شخصیت را عمدتا ثابت نگه می دارد. این نظریه بعدها مورد حمایت پژهشی قرار نگرفت.
شلدون و همکارش استیونس با استفاده از روشهای آماری و مطالعه هزاران عکس از ...دانشجویان برهنه در حالتهای مختلف( روبرو، نیمرخ راست و چپ و ...) و طبقهبندی آنها برحسب چگونگی ساختمان بدن و همچنین با توجه به رشد هر یک از سه لایه جنینی اکتودرم، مزودرم و اندودرم با انتشار کتاب "اطلس انسانها" در 1954 سه جنبه شخصیتی زیر را مشخص کردند:
الف. جنبه اکتومورف: که با غلبه قدرت سلسله اعصاب و پوست همراه است. افراد این گروه لاغر و قدبلند هستند.
ب. جنبه مزومورف: که با رشد و استحکام عضلات و استخوانها مشخص میشود. مانند وزرشکاران و افراد قوی.
ج. جنبه اندومورف: که با رشد و برجستگی اعضای درونی مانند امعا و احشاء همراه است. افراد این گروه چاق و دارای رشد افقی هستند.
شلدون، پس از مطالعه خصوصیات جسمانی و طبقهبندی تیپهای مختلف به فکر ایجاد روشهایی افتاد که بتواند صفات روانی را ارزیابی نموده و رابطه آنها را با تیپهای مختلف جسمانی اندازهگیری نماید. برای این منظور وی 50 صفت مشترک انسانها را برگزید و به مدت یک سال در برخی افراد به مطالعه پرداخت و نتیجه گرفت که میتوان این صفات را در سه گروه خلاصه کرد.
گروه اول "ویسروتونیا" میباشد که در ارتباط با آندومورفی (افراد با تیپ بدنی چاق) است که از طریق علاقه به راحتی، مردمآمیزی، غذا و محبت مشخص میشود.
گروه دوم که شلدون به آن دست یافت "سوماتونیا" میباشد. یعنی همان تیپ مزومورفی (افراد با بدن ورزشکارانه) که افرادی فعال، جسور، ماجراجو و اهل ریسکاند.
و گروه سوم را "سربروتونیا" نامید که در ارتباط با اکتومورفی (افراد لاغر و بلند قد) است و افرادی با خصوصیات گوشهگیری، ترس و کمرویی میباشند.
به نظر روانشناسان سرشتی و بهخصوص شلدون، ساختار و ساختمان بدن انسان در کل وجود ارگانیسم او موثر است. جایگاه روانشناسی سرشتی در کل شبکه و علم روانشناسی انسان مانند سهم اسکلت بدن است در علم آناتومی. شلدون در آخر و پس از سالها پژوهش در زمینه رابطه ساختار بدن با خصوصیات روانی، نظریات خود را چنین خلاصه میکند: «اگر به نظر میرسد که ما بر اهمیت عوامل بدنی تاکید میکنیم و به مقدار زیادی عوامل محیط را نادیده میگیریم، نه از آن جهت است که ما محیط را مهم نمیشماریم. معنی این تاکید فقط این است که سعی ما بر نشان دادن یک جنبه غفلتشده از تصویر انسان است که بدون آن رسیدن به روانشناسی عمومی انسان مقدور نیست».[1]
مهمترین نتیجهای که روانشناسان سرشتی و بهخصوص شلدون از تحقیقات خود گرفتهاند این است که، ساختار بدنی انسان در ارزیابی کل وجود او مورد نظر و موثر میباشد. همچنین شناخت ساخت بدن ممکن است علایم بسیار مهمی برای شناخت شخصیت انسان به دست دهد که اهمیت آنها کمتر از عوامل محیط نباشد. همکاری هرچه نزدیکتر و بیشتر دانشمندان علوم زیستی و علوم رفتاری در سالهای اخیر، روانشناسان را بیشتر متوجه اهمیت عوامل بیولوژیک و زیستی نموده و لذا نظریه روانشناسان سرشتی را موجهتر نموده است.[2]
ضعف ابزارهای اندازهگیری
طبقهبندی تیپشناختی، از پایههای تجربی دقیقتری برخوردار بوده و نتایج قابل اطمینانتری فراهم میآورد، با وجود این، طبقهبندی شلدون از طرف پژوهشگران مورد انتقاد قرار گرفته است، از جمله اینکه؛ طبقهبندیها در هر دو مورد جسمی و روانی از سه گروه تجاوز نمیکند، در هر دو مورد نمرهگذاریها تنها بین 1 تا 7 متغیر بود و مهمتر از همه، آزمایشگران افراد واحدی بودند. یعنی آزمودنیها را تنها یک گروه معین از پژوهشگران تحت آزمایشهای جسمی و روانی قرار داده بودند.
بدیهی است که در چنین شرایطی، ارزیابیهای بعدی تحت تاثیر قضاوتهای قبلی قرار میگیرد. در اینگونه موارد اولا باید صفات جسمی را یک گروه و صفات روانی را گروه دیگری از پژوهشگران مورد بررسی قرار دهند. ثانیا از ابزارهای عینی مثل آزمونهای روانی استفاده شود تا نظر شخصی آزمایشگران، ارزیابی آنها را تحت تاثیر قرار ندهد. بنابراین، نتایج به دست آمده از تحقیق شلدون را باید با شک و تردید بررسی کرد.[3]
تئوری نبودن نظریه شلدون
جنبههای قابل انتقاد نظریه روانشناسی سرشتی، بیشتر مورد نظر روانشناسان بوده است تا جنبههای مثبت آن. شاید مهمترین انتقادی که بر تئوری شلدون وارد آمده، این است که آن در واقع یک تئوری نیست. بدینمعنی که استخراج فرضیههای قابل قبول علمی از نتایج بهدست آمده در تحقیقات روانشناسان سرشتی بهخصوص شلدون بسیار دشوار است. معمولا باید از یک تئوری، استنتاجاتی کرد و فرضیههایی را بیرون آورد، در حالی که نظریه شلدون یا دیگر روانشناسان سرشتی استقرایی بوده و فقط شامل یک فرضیه کلی( تداوم همبستگی بین ساخت بدنی و رفتار و یک سلسله مفاهیم توصیفی برای درجهبندی رفتار) میباشد و این کافی به مقصود جهت ساختن یک تئوری جامع نیست.[4]
تأثیر شرایط محیطی و تغذیهای
مطالعات اخیر بهطور کلی صحت فرضیه "تیپشناسی" را مورد تردید قرار داده است. برخی از روانپزشکان و روانشناسان پس از بررسیهای بسیار دقیق نشان دادهاند که انواع بدنی تا اندازه زیادی تحت تاثیر شرایط محیطی و تغذیهای قابل تغییر است.[5]
به گفته ایشان تیپهای بدنی، الگوهای ثابتی نبوده و در ارتباط با تغذیه و یا عوامل محیطی، تغییرات اساسی پیدا میکند و بنابراین اعتقاد به مفاهیم ثابتی در تیپشناسی جسمی با خوشبینانهترین برخورد نیز امری است اعتباری و در نهایت بیاعتبار از لحاظ اصول و مصادیق و معیارهای علمی.[6]
عالی بودن همبستگیها
بعضی از انتقادکنندگان برای عالی بودن همبستگیهای یادشده که به نظرشان غیرطبیعی است، علل دیگری هم ذکر کردهاند مانند؛ غیرقابل اعتماد بودن عمل ماشینی که به کار اندازهگیری و محاسبه رفته است و همچنین پیچیدگی عواملی که در تعیین رفتار نقشی داشتهاند. در پاسخ این انتقاد، شلدون میگوید که در اندازهگیریها و محاسبهها تا آنجا که ممکن بوده دقت به عمل آمده است و در جواب اشکال قبلی تاکید میکند که اندازهگیریها باید پیدرپی صورت گیرند و نوع تغذیه ثابت بماند تا تشخیص تیپ آزموندهنده به دقت میسر باشد.[7]
نداشتن تعریف تجربی
انتقاد دیگری که بر نظریات روانشناسان سرشتی و بهخصوص شلدون وارد میشود این است که، تعریف تجربی برای توصیف دقیق ابعاد و عناصر مختلف جسمانی از یک طرف و عناصر روانی از طرف دیگر موجود نیست و بهعلاوه همچنان که گفتیم روشهایی که برای به دست آوردن همبستگیهای آماری بین این پدیدهها بهکار برده میشود دارای ضعفهای تکنیکی و علمی میباشند.[8]
پیشداوری شلدون
از جمله ایرادهایی که بر نظریه تیپشناختی وارد شده این است که، آن کس که به اندازهگیری و مطالعه بدنی افراد پرداخته(یعنی شلدون)، همان کسی است که آنها را از نظر متغیرهای روانی مورد بررسی قرار داده است و از اینرو خواه ناخواه یک پیشداوری در ذهن داشته و همین امر سبب شده است تا همبستگیهای به دست آمده این قدر عالی باشند.
به عبارت دیگر این همبستگیها بیشتر قضاوت قبلی و تمایل پژوهشگر را میرسانند تا ارتباط واقعی میان ویژگیهای بدن و متغیرهای روان را. شلدون به این ایراد به تفصیل پاسخ داده و بهخصوص یادآور شده است که برخلاف پندار منتقدان، او نخست به تحقیق و تعیین متغیرهای روانی آزمونشدگان پرداخته و بعد به بررسی و اندازهگیری اندامها اقدام کرده است.
شلدون میگوید: گذشته از این، چگونه ممکن است کسی را از نظر روانی مورد مطالعه قرار داد و با او مصاحبههایی داشت و به او نمرههایی داد بدون آنکه به شکل و ساختمان بدن او توجه کافی مبذول داشت.[9]
بیدقتی در صحت نتایج
اشکال دیگر از طرف روانشناسانی است که برای روشهای آماری اهمیت خاص قائلند مانند ترستون، آیزنک و کتل... اینان میگویند؛ متغیرهایی که به وسیله تحلیل عوامل به دست میآیند با آنچه شلدون به دست آورده است فرق دارند. اما این انتقاد به خود انتقادکنندگان نیز وارد است، زیرا هر کدام از آنها به عوامل یا متغیرهایی میرسند که با آنچه دیگران یافتهاند فرق دارد. گذشته از این، بهطور کلی میتوان گفت که صحت و دقت نتایجی که توسط تحلیل عوامل به دست میآید مورد تردید هستند، بهخصوص اگر با تغییر و تفسیرهای ذهنی و نظری همراه نباشند.[10]
نظر نهایی
با در نظر گرفتن اقوال موافق و مخالف، منطق چنین حکم میکند که نمیتوان با تعیین وضع بدنی، خصوصیات روانی و شخصیتی یک انسان را مشخص کرد. ولی آنچه مسلم است رشد و تحول شخصیت انسان تحت تاثیر ویژگیهای بدنی قرار میگیرد و باید قبول کنیم که هر یک از ما خواه و ناخواه تحت تاثیر واکنش دیگران نسبت به خصوصیات بدنی خود واقع میشویم و به ناچار باید بپذیریم که خصوصیات بدنی در شکل گرفتن شخصیت ما موثر است. به عنوان مثال قیافهای زشت یا برعکس ظاهری زیبا سبب گریز یا جلب دیگران خواهد شد و هر یک از این کیفیتها را که در نظر بگیریم موجب تکوین خصوصیات روانی خاصی میگردد.[11]
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 ساعت 17:23