به طور کلی، ازدواج به دنبال پاسخ دادن به یکسری نیازهای رواشناختی انجام می گیرد. یعنی ازدواج ساز و کار فرهنگ پذیرفته و متمدنانه ای است برای زمینه سازی ارضای نیازهایی که نیاز جنسی فقط یکی از آنهاست. در واقع نیازهایی دیگر مانند نیاز به تعلق، امنیت، احساس ارزشمند بودن، مسئولیت پذیری، احساس استمرار درباره دستاوردها - از جمله فرزندان - استمرار نسل و نیاز به قابل پیش بینی بودن امور مهم از جمله روابط انسانی معنادار، همگی، جزء نیازهایی هستندکه در یک ازدواج سالم می توان به آن پاسخ داد.
منظور از نیاز به استمرار که منعکس کننده نیاز پایه ای تر پیش بینی پذیری امور است، آن است که افراد ترجیح می دهند اگر رابطه عاطفی معناداری با کسی دارند، به آن استمرار ببخشند. پیمان ازدواج نیز از طریق زمینه سازی تعهد متقابل این استمرار را پیش بینی می کند. از آنجا که فرد از طریق ازدواج خود را درون قاعده و چهارچوبی حس می کند، با فرض اینکه طرف مقابل با او خواهد ماند، می تواند با امنیت خاطر روی این رابطه سرمایه گذاری کند.
آنچه برشمردیم، به طور کلی، مجموعه ای از عوامل روانشناختی ازدواج بود. در سال های اخیر بنا به گزارش ها و آمارهای منتشر شده از سوی مسئولین، شاهد بالا رفتن سن ازدواج بوده ایم. به طور طبیعی، وقتی سن ازدواج بالا می رود، ارضای نیازهای یادشده که اصیل و انسانی هم هستند، به تعویق می افتدو همین امر تبعات متعددی در پی خواهد داشت. یکی از آنها این است که افراد برای پاسخ به نیازهای خود به دنبال روش های جایگزین می گردند. مثلا وارد روابط موقت، ارتباطات گذرای عاطفی یا جنسی می شوند و یا وقت شان را به دوست بازی می گذرانند. یا اینکه اصلا به انکار نیازها می رسند؛ به طوری که اساسا خود را به عنوان یک فرد دارای نیاز نمی بینند؛ که این موضوع هم متعاقبا تبعاتی خواهد داشت.
در یک جمع بندی اجمالی، تبعات افزایش سن ازدواج را می توان اینگونه عنوان کرد:
زمینه سازی ترویج روابط بی چهارچوب عاطفی یا جنسی، که محصول آن می تواند پایین تر آمدن سن نخستین رابطه جنسی نیز باشد. این موضوع در طول زمان با ریخته شدن قبح ماجرا، تبدیل به فرهنگ یا عرف می شود و ممکن است والدینی که خودشان سرخوردگی های احساسی داشته اند، برای جبران ناکامی های احساسی خود، در مقابل فرزندانشان سهل گیری کنند یا اصلا به دلیل مسائل اجتماعی - اقتصادی وقت کافی برای نظارت به فرزندانشان را نداشته باشند؛ یا تحت تاثیر القای فرهنگی رسانه ها، تساهل گرا شده باشند. از طرف دیگر، بچه ها هم، تحت تاثیر امیال غریزی و نیازهای عاطفی ناگهان فعال شده اما به خوبی درک نشده، با یکدیگر روابط صمیمانه برقرار می کنند تا جایی که ممکن است تجربه جنسی خارج از قواعد شرع را هم پیدا کنند.
اگر این اتفاق رخ دهد ممکن است فرزند، به خاطر احساس گناه ناشی از این تجربه زودتر از موعد جنسی، این عمل را ترک کند. گاهی هم احساس گناه باعث می شود او شروع به انکار ضوابط شرع و عرف کرده و حتی تحت یک فرایند جبرانی روانی، دست به فلسفه بافی بزند و با خود بگوید «حالا مگر چه شده و اصلا چه اشکالی دارد؟» برخی هم از رابطه با طرف مقابل خارج شده و با هدف رعایت ضوابط شرع و اخلاق سعی در بازسازی سبک زندگی خود می کنند.
اغلب این افراد برای چهارچوب دادن به این رابطه انگیزه پیدا می کنند و به سمت ازدواج سالم می روند. اگر بخواهیم تحلیل روان شناختی خود را راجع به پایین تر آمدن سن رابطه جنسی و افزایش سن ازدواج بپردازیم لازم است به این موضوع اشاره کنم که امروزه باور غلطی رایج شده است که می گویند«ازدواج باید با عشق شروع شود.» صرف این تصور از ازدواج، بیماری است. ازدواج باید به عشق منتهی شود نه اینکه لزوما به دنبال آنچه برویم که در اکثر مواقع به جای عشق اشتباه گرفته می شود، شروع شود.
برای انتخاب همسر باید دنبال کسی رفت که ظرفیت ارتباط انسانی سالم را داشته باشد. در این صورت و به فرض وجود این توان و آگاهی و ظرفیت در هر دو طرف است که می توان بعد از مدتی زندگی مشترک توأم با احترام، مسئولیت پذیری، محبت ورزی، تعهد و حمایت متقابل در بالا و پایین های زندگی مشترک، شاهد جوانه زدن بذر عشق در رابطه باشیم.
بنابراین اینکه افراد می گویند باید با عشق شروع کنیم، اغلب منتهی به اشتباه گرفتن احساس های شهوت و شیفتگی و نوعی فرافکنی متقابل با عشق خواهیم شد. برای روشن شدن این موضوع از خودتان بپرسید: «نقطه مقابل عشق چیست؟» اغلب مردم خیال می کنند تنفر نقطه مقابل عشق است، در حالی که نقطه مقابل تنفر، شیفتگی است نه عشق.
تنفر، اوج انزجار است با چشم بسته؛ طوری که هیچ کدام از خوبی های کسی را نبینیم و شیفتگی، اوج کشش است با چشم بسته؛ طوری که فردِ شیفته بدی های طرف و اشکالات رابطه را نمی بیند. پس جایگاه عشق در این میان چه می شود؟ عشق نقطه مقابل ندارد. یا هست یا نیست. عشق، گر گرفته نیست. تصاحب گرا نیست. تملک جو نیست. عشق نوسان ندارد، سیال است. هدف و شرط عشق، لزوما وصال نیست اما همه اینها در شیفتگی هست. در شیفتگی فرد به دنبال وصال است. اگر طرف مقابلش برود یا قهر کند و نباشد، او دیوانه می شود. آدمِ شیفته، تملک گرا و انحصارطلب است.
پس عشق که اغلب در ادبیات رایج ما جایگاهش به شیفتگی تنزل پیدا کرده و مبتذل شده است، این نیست و آنچه به عنوان عشق در جامعه می بینیم بیشتر شوقی است که مؤلفه های شهوت و برون فکنی متقابل نیازها و انگیزه ها را دارد.
نکته مهم دیگر آن است که افراد متاسفانه فکر می کنند آن ازدواجی درست و خوش عاقبت است که این شوق، از روز نخست در دل آنها باشد. همین نگرش باعث می شود خیلی از ازدواج های سالم و بالقوه موفق اتفاق نیفتد، چون به اصطلاح آن حرارت و تپش قلب و هیجانی که انتظار می رود در دل دو طرف نیست.
جالب است بدانید بسیاری از ازدواج هایی که با این عشق آتشین شروع شده است، منجر به نارضایتی های جدی زناشویی و حتی طلاق می شود و همین امر جوانان را نسبت به ازدواج بدبین می کند چرا که با خود می گویند حالا که قرار است این شعله فروکش کند اصلا بهتر است تا وقتی با هم هستیم، بدون دردسر به صورت غیررسمی و بدون ثبت در سند و قباله باشد.
همه این موارد جزو موضوعات ریزی هستند که آمار طلاق را بالا می برند. این وضعیت بلاتکلیفی، به اضافه دسترسی بی قاعده به روابط شبه صمیمانه با جنس متفاوت، برخی افراد را تنوع طلب می کند و سبب می شود فرصت های دسترسی به جنس متفاوت برای درگیر شدن در روابط شیفته واری استفاده کرده و آن را عشق می نامند.
به این ترتیب، بسیاری از افراد از مسیر درستی که می تواند با رعایت اصول ارتباط انسانی و انتخابی شریک شایسته فرصت برقراری یک رابطه احساسی باثبات را فراهم کند دور شده و بازیچه روابط بالقوه ناپایدار و وهم آمیز می شوند.
بنابراین در یک فرصت ده ساله - از بیست تا سی سالگی - که طی آن افراد نه ظرفیت عاطفی جا افتاده و نه بی تفاوتی و بی نیازی سنین پایین تر را دارند، شرایطی صورت می گیرد که از ایجاد رابطه صمیمانه و پایدارِ متعهدِ چارچوب دار، مانند ازدواج، طفره می روند.
البته ناگفته پیداست، موضوعاتی که برشمردیم تنها عاملِ به تاخیر افتادن ازدواج نیست و صد البته نمی توان منکر مسائل اقتصادی و اجتماعی شد؛ اما من به عنوان یک روانشناس، در این یادداشت، فقط به تحلیل برخی عوامل روان شناختی این موضوع پرداختم. در ضمن، یادآور می شوم از عوامل دیگری که به افزایش نسبی سن ازدواج دامن می زند نیز نداشتن مهارت های زندگی و علاوه بر آن داشتن انتظارات اقتصادی و اجتماعی غیرواقع بینانه از ازدواج است.
محمد جانبلاغی کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
خواهش میکنم
ثبت کردم
مرسی سارا خانم عزیز..
سلام خوبین
ممنون از حضورتون در وبلاگم
وبتون عالیه بازم میام
شما هم بهم سر بزنین
راستی با اجازه لینکتون کردم شما هم لطفا بلینکین
مرسی
سارا خانم عزیز مرسی ازشما
متاسفانه مکتب زندگی تبادل لینک ندارد..