بطور روزانه با مراجعه کنندگان جوان یعنی دخترها و پسرهایی روبرو می شوم که مجردند و به ظاهر زندگی آرام و خوبی دارند اما به شدت ناامیدند و از زندگی مجردی خود می ترسند و نگران آینده هستند. از طرفی با خانم ها و آقایان زیادی مواجه می شوم که متاهل اند و به دنبال هر دستاویزی می گردند تا خود را از زندگی زناشویی سخت و طاقت فرسای خود رها کنند. از خود می پرسم حق با کدام دسته است؟ و همیشه به یک پاسخ می رسم. حق با هر دو گروه است اما چرا؟ چون برای برخی از افراد، مجرد بودن به شدت مخرب و حتی افسرده کننده است و برای برخی دیگر متاهل بودن و البته برای هر دو گروه، افتادن در دام ازدواج های ناهماهنگ که به طور روزانه آنها را در معرض تخریب و حتی اختلالات جسمی و روانی قرار می دهد.
مجرد بودن برای چه کسانی بهتر است؟
گرچه مجرد ماندن، برای بیشتر افراد، چندان مناسب نیست اما برخی افراد، به دلیل داشتن برخی ویژگی ها و اختلالات بهتر است تا قبل از اینکه درمان شوند مجرد بمانند. برای مثال برخی افراد هستند که به خاطر نوع شخصیت خود (که روانشناسان به آنها شخصیت اسکیزوئیدی می گویند)، طوری در ازدواج ظاهر می شوند که به خود و دیگران آسیب های جدی وارد می آورند. البته به دلیل آسیب های جدی دوران کودکی این افراد، نمی خواهم آنها را به خاطر این ویژگی هایشان مقصر بدانم اما به هر حال می توان گفت که مجرد ماندنشان سود و منفعت بیشتری دارد.
غیر از این دسته، گروه های دیگری هم هستند که به دلایل مختلف ازدواج کردن به صلاحشان نیست. چون قرار گرفتن در روابط نزدیک و صمیمی باعث می شود نه تنها به همسر و فرزند که حتی بیشتر به خودشان آسیب بزنند و گاهی هم پختگی لازم، آمادگی یا رشد کافی برای ورود به تجربه ازدواج را ندارند. این افراد، یا همان هایی هستندکه به زعم روانشناسان و محققان، از رابطه صمیمانه فراری اند و می ترسند صمیمیت و نزدیکی با کسی داشته باشند یا وقتی در داخل رابطه ای قرار می گیرند انگیزه های ناخودآگاه، آنها را به سمت آسیب زدن به خود، یا طرف مقابل سوق می دهد.
حتما اصطلاحات سادیسم و مازوخیسم را شنیده اید که به معنای دیگر آزار یا خودآزارند. البته من در اینجا، به دنبال توضیح و تشریح معنای واژه های روانشناختی نیستم اما می خواهم اشاره ای به اختلال هایی داشته باشم که حداقل در تجرد و تنهایی تخریب کمتری را متوجه خود و اطرافیان دارند و ماهیت آنها به گونه ای است که آسیب های جدی به دیگران و خصوصا به نزدیکان فرد وارد می آورند.
برای مثال افرادی که دیگران و خصوصا همسر خود را به شدت کتک می زنند یا انواع خشونت های جسمانی - روانی را در مورد آنها اعمال می کنند، همچنین کسانی که فرزندان خود را بدون احساس گناه یا ناراحتی، با شدت زیاد جلوی چشم دیگران یا در خفا به باد کتک و ضرب و شتم یا تحقیر شدید می گیرند از این دسته اند. حتی افرادی که به ظاهر آرام و مهربانند اما همسر و فرزندان و نزدیکان آنها هرگز در آنها نشانه ای از محبت حقیقی، همدلی با دلسوزی نمی بینند یا کسانی که ناخودآگاه تا جایی که می توانند خود را از نظر عاطفی از فرزند و همسر دور نگه می دارند و اصلا حاضر نیستند با آنها و با مسائل، مشکلات و حتی شادی های آنها قاطی شوند و تعامل و تبادل احساسی عاطفی و کلامی داشته باشند از این دسته اند و بالاخره کسانی که وقتی جر و بحث، مشاجره، مشکل یا بحرانی پیش می آید به شدت به خود آسیب می زنند. مثلا خود را می زنند، با تیغ یا چاقو زخمی می کنند، دست، پا یا انگشتان خود را می شکنند و حتی دست به خودکشی، خودسوزی و نظایر اینها می زنند در زمره افرادی هستند که درگیر اختلالات روانی نظیر سادیسم، اختلالات اسکیزوئیدی، مازوخیسم و نظایر اینهایند و برقراری روابط نزدیک، برای خود آنها یا اطرافیانشان، مضر و حتی خطرناک است.
تحقیقات و بررسی ها نشان می دهد غیر از دسته هایی که ذکر شد افراد معمولی تر هم که در برقراری رابطه و مهمتر از آن، در همذات پنداری (یعنی خود را به جای طرف مقابل گذاشتن و مثل او فکر کردن) با طرف مقابل، ضعف جدی دارند یا کاملا ناتوانند، بهتر است با احتیاط بیشتری به سراغ ازدواج بروند، چون برقراری و سیالیت ارتباط و توانایی همذات پنداری و همذات گری و خود را به جای دیگران گذاشتن و از نگاه آنها دنیا را دیدن، از ملزومات اولیه ازدواج است و اگر طرفین قادر به ایجاد و برقراری چنین رابطه عمیق و همدلانه ای نباشند حتی اگر زیر یک سقف هم باشند و از زوایایی (مانند زاویه جنسی، یا تعاملات مالی یا ...) ارتباط برقرار کنند اما در واقع مجردند و بودن آنها در کنار هم و زندگی با همدیگر، محصولی (معنوی) ندارد. از بیماران حد و جدی تر جسمی و روانی هم نمی گویم چون تکلیف شان معلوم است و بسیار بسیار بعید به نظر می رسد که بتوانند وارد روابط موفق زناشویی شوند.
ترس از مجرد ماندن
متاسفانه افراد زیادی وجود دارند که به دلیل ترس و هراس از تجرد رابطه ای رقت انگیز و حتی آمیخته با سوءرفتار و سوءاستفاده را ادامه می دهند و به طرف مقابل انواع باج ها را می دهند تا با آنها بماند! بدیهی است که چنین ماندنی نمی تواند از سر شوق و محبت باشد و به تدریج رابطه یکطرفه شده و مبدل به معامله ای می شود که باعث سقوط یکی از طرفین یا هر دو آنها خواهد شد.
متاسفانه عواملی مانند ترس از مشکلات مالی، نداشتن اعتماد به نفس در پیدا کردن همسر، شرمندگی از دربدری و از دست دادن پایگاه اجتماعی است که باعث می شود فرد یک عمر به رابطه ناخوشایند و حتی خطرناک تن بدهد. بنابراین اگر شما هم جزو این دسته از افراد هستید لااقل قبل از آن که وارد ارتباط شوید از خود بپرسید چرا می خواهم به تجرد خود پایان بدهم؟ چرا از مجرد بودن می ترسم؟ چرا می خواهم به هر نحوی شده، هر خواری و خفتی را تحمل کنم اما مجرد نمانم؟
برخی از دلایلی که افراد برای ترس خود از تجرد بیان می کنند به شرح زیر هستند:
- ترس از اینکه خانواده یا اجتماع مرا طرد کنند.
- ترس از تنهایی و تنها ماندن تا پایان عمر
- ترس از اینکه آبرویم نزد همسن و سال هایم برود.
- ترس از اداره کردن مالی زندگی
- ترس از اینکه اطرافیان برچسب هایی بر من بزنند.
- ترس از اینکه مزاحم ازدواج خواهر یا برادرهای بعدی ام باشم.
- ترس از کم شدن معاشرت ها
- عدم تحمل کم پولی
- فشار خانواده ها و اطرافیان
- بالاتر رفتن سن و سال
- محرومیت از برخی امکانات اجتماعی مانند وام ها و ...
- ...
همانطور که ملاحظه می کندی بسیاری از ترس های مرتبط با تجرد، در اثر شرطی شدگی و برخی هنجارهای تحمیلی هستند و ترس های واقعی محسوب نمی شوند و در نتیجه نمیتوانند دلایل واقعی برای ازدواج تلقی شوند. دلایل واقعی برای ازدواج عبارتند از نیاز ریشه دار (نه مقطعی و گذرا) به همدلی و محبت. نیازهای جنسی خودانگیخته (نه با تحریک محرک های محیطی)، نیاز ماندگار به داشتن جفت و زندگی مشترک (نه برای چشم و هم چشمی) و نیز پیدا کردن کسی است که می تواند همسر مناسب و هماهنگی برای ما باشد.
بدیهی است که اگر تنها از روی ترس و اضطراب تن به ازدواج بدهیم، همیشه مانند برده طرف مقابل خواهیم ماند چون طرف مقابل به راحتی درمی یابد که ما حاضریم تن به هر ذلتی بدهیم اما مجرد نشویم یا مجرد نمانیم. او به راحتی متوجه می شود که انتخاب ما انتخابی آزادانه نیست بلکه انتخابی است از سر ترس، کمبود اعتماد به نفس و کمبود خودکفایی. بنابراین آگاهانه یا ناخودآگاه به نسبت های مختلف ما را مورد بهره کشی و آزارهای ناشی از آن قرار می دهد.
برخی نکات مهم برای مجردها
- از برقرار کردن روابط ناموفق و نافرجام اجتناب کنید و مراقب گزینه های نامناسبی که به شما پیشنهاد می شود یا شما به دیگران پیشنهاد می کنید، باشید. در این میان (گزینه ها) افرادی می تواننند اهل بدرفتاری باشند یا جزو کسانی باشند که نمی توانند یا نمی خواهند دنبال تعهد واقعی باشند. خود را فریب ندهید.
- از آمادگی احساسی و هیجانی خود مطمئن شوید. اگر از قبل روابطی داشته اید که هنوز با آنها مشغله ذهنی دارید، پس هنوز برای یک رابطه ماندگار آماده نیستید. همچنین بدانید در هر مقطعی از زندگی یک نفر هست که به شما علاقمند شود و به شما نیاز بیشتری داشته باشد تا شما به او. نباید فقط صرف نیاز طرف مقابل «درگیر» رابطه با وی شوید.
- بر معیارها و ارزش های اصلی خود تمرکز کنید. به صفات، خصوصیاتت و رفتارهایی که طرف مقابل تان حتما باید داشته باشد فکر کنید. شاید صداقت، وفاداری، قابل اعتماد بودن، دلسوزی و شوخ طبیعی برای شما ارزشمند باشد. ببینید آیا واقعا به یک رابطه جدید نیاز دارید و رابطه جدیدی را می خواهید و از خود بپرسید اگر الان رابطه دلخواه خود را داشتیم، اوضاع چه فرقی می کرد؟ سپس به واکنش تان در برابر این سوال فکر کنید.
- هنگام مجردی هرگز این باور دردآور را که «راه حلی ندارید» دنبال نکنید. وقتی به این باور غلط پناه می برید نه تنها اوضاع بهتر نخواهد شد، بلکه رنج زیادی را به خود تحمیل می کنید، بخش بالغ وجود شما می گوید شما بدون وجود دیگری نیز زنده خواهید ماند و به زندگی ادامه خواهید داد و اگر باورهای غلط خود را درباره تجرد کنار بگذارید؛ حتی خوشحالتر، قوی تر و کامرواتر نیز خواهید شد!
با همه این توضیحات امیدوارم این تصور پیش نیاید که باید فرصت های رشد و تعالی را که توسط ازدواج فراهم می شود نادیده بگیریم چون ازدواتج هماهنگ و خوب، فرصتی است برای فرا رفتن از خودو کنار گذاشتن منیت و تمرین موثری برای رشد روحی به حساب می آید و تاثیرات مثبت جسمانی، روانی و حتی روحی به دنبال دارد اما ازدواج های ناهماهنگ و ازدواج هایی که از روی ترس انجام می شود، متاسفانه جز تخریب طرفین و افتادن در وادی طلاق نتیجه ای نخواهد داشت.
محمد جانبلاغی کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
وبت خیلی آموزنده ی خیلی خوشم اومد.................مخسی.....
مرسی......
پری عزیز...