آیامی خواهید زندگی را راحت تربپذیرید؟یادبگیرید که بطورغیرقابل پیش بینی زندگی کنید و آماده تجربیات تازه باشید.
در زندگی روزانه مان چندباربه روشی که فکر می کنیم درست است شرایط را مدیریت می کنیم؟مااین کار را با مردم هم انجام می دهیم،روابطمان را بر اساس چیزی که معتقدیم درباره دیگران می دانیم شکل می دهیم.
اما آیا واقعا همانقدر که فکر می کنیم می دانیم؟
هر نظری که داریم یا بر اساس چیزی است که به ما گفته شده یا بر اساس تجربیات گذشته ماست.ما دوست داریم که این اطلاعات را جمع کنیم و آنها را درذهنمان بعنوان راهنمایی برای اداره زندگی ذخیره کنیم و این تعجب آورنیست.زندگی متغیرونامعلوم است،بنابراین ما طبیعتا به دنبال راههایی هستیم که قابل اعتمادند.
ما از چه چیزی می توانیم مطمئن باشیم؟
تمام چیزی که ما واقعا درباره اش مطمئنیم چیزی است که دقیقا خودمان تجربه کرده ایم.بنابراین برای مطمئن بودن از چیزهایی که می دانیم،بایدهمه چیزهای دیگر را کنار بگذاریم_هرچیزی که دیگران به ما گفته اند.منظوراین نیست که نباید برای نصیحت ها ودانش دیگران ارزش قائل شویم،اما تجربه چیزی است که واقعا مهم است.
پس حالا ما فقط تجربیاتمان را داریم.اما تجربیاتمان همیشه تغییر می کنند،بنابراین ما باید آنها را هم کنار بگذاریم.
چیز زیادی باقی نمی ماند.درواقع تنها چیزی که باقی می ماند که بتوانیم واقعا به آن اطمینان کنیم، تجربه زمان حال است، که بطور متضادی نامطمئن است.
برای بعضی افراد این افشاگری دلیلی برای شادی است.فرصتی است برای دورانداختن تمام تجربیات گذشته که مارا عقب نگه می داردو در عوض با دنیا با یک حس تازه از کنجکاوی و شگفتی روبرو شدن.از همه بهتر این است که ما مجبور نیستیم وانمود کنیم که تمام جوابها را می دانیم.چون همه چیز همیشه درحال تغییر است.
برای بقیه ، روبرو شدن با عدم قطعیت سخت تر است.بعنوان یک انسان ما وقتی با مشکلات یا ترس مواجه می شویم ،احساس میکنیم که میل زیادی به فکر کردن و پیدا کردن بهترین راه حل تمرین شده که در ذهنمان است داریم تا آن مسئله را حل کنیم.این به ما حس اعتماد می دهد که بهتراز احساس مشابهی است که از زندگی نامطمئن داریم.
نامطمئن بودن خوب است.
اما یکبار که بجای احساس خجالت ازناامیدی بخاطر ندانستن چیزی احساس آزادی کنیم،انجام ان آسانتر می شود.بجای یک ذهن ثابت و برنامه ریزی شده بوسیله مجموعه ای از عقاید قبلی،ذهن متغیرما کنجکاو،علاقمند،نرم،قابل انعطاف است وبا نزدیک شدن به زندگی و افرادی که در زندگی بطور تصادفی با آنها مواجه می شویم،می توانیم زندگی و مردم را آنگونه که واقعا در آن لحظه هستند تجربه کنیم. پاسخ ما به وقایع زندگی ملایم،بدون قضاوت وبطورکلی سنجیده می شود.
ذهن نامطمئن،عقل بشریت را رد نمی کند،مارا تشویق می کند که بیشتر بفهمیم.از ارزش تجربیات دیگران نمی کاهد،به ما اجازه می دهد که عقاید آنها را بپذیریم،زیرا کمتر روی عقاید ما اثر می گذارد.
یادگرفتن اینکه متغیر باشیم، اهمیت درس گرفتن از تجربیات را آشکار می کند.بعنوان مثال اینکه درباره موضوعی به ما گفته شود یک بحث است و خود ان موضوع یک بحث دیگر.اینکه فقط چیزی را باور کنیم کافی نیست.باید آنرا کشف کنیم ، احساس کنیم و بفهمیم.
مدیتیشن به ما می آموزد که چطور تمرکز حواس میتواند توجه ما را بزمان حال جلب کند.به ما یاد میدهد که چطور از جریان همیشگی افکارمان دور شویم و فقط زندگی کنیم.یکبار که بر اینکار مسلط شویم ، میتوانیم عدم قطعیت واقعی ( آگاهی خالص ) را که بدون فکر ، قضاوت ، نظر یا تحلیل است تجربه کنیم.
بنابراین دفعه بعد که میبینید ذهنتان برای مدیریت شرایط از افکار سازماندهی شده استفاده میکند ، یک قدم عقب بروید ، به عدم قطعیت روی خوش نشان دهید و زندگی را با چشمان باز ببینید.