پیام هایی هست که از طرف والدین، همسالان یا جامعه به شما می رسند و عبارات حاوی «باید» را در ذهنتان تقویت می کنند. این «باید» ها معیاری می شوند برای آنچه باید خودتان را با آن بسنجید. وقتی نمی توانید با بایدهایتان کنار بیایید، خودتان را سرزنش می کنید و به خود می گویید:
باید بهتر عمل می کردم.
باید همیشه شاد و خوشبخت باشم.
باید کارآمدتر باشم.
باید دوست یا همسر کاملی باشم.
باید در همه کارهایم موفق باشم.
ممکن است این بایدها را با انگیزه اشتباه بگیرید.
ممکن است باور داشته باشید که این بایدها به شما کمک می کنند تا تلاش کنید آدم بهتری باشید؛ اما بایدها درواقع به گونه ای مخرب، خشک هستند و مسیری را نشان می دهند که زندگی با آن ها دشوار است. بایدها باعث می شوند که احساس بی کفایتی، شرمساری، ناامیدی یا ناکمی کنید. این فرایند، سودمند نیست و تنها باعث می شود خودتان را تحقیر کنید.
یکی از روش هایی که می توانید از آن طریق بایدها را از تسلط بر زندگی تان بازدارید، جداکردن آن ها از ازش های سالم و معتبر است. ارزش ها می توانند معنا و هدف فراهم کنند؛ یعنی به شما کمک می کنند به درونتان رجوع کنید و شما را تشویق می کنند کاری انجام دهید که در نظر شما درست و باارزش است. به کمک معیارهای زیر می توانید تفاوت بین باید و ارزش سالم را درک کنید.
ارزش های سالم
1- انعطاف پذیرند و براساس شرایط، استثناها را مدنظر قرار می دهند. بایدهای ناسالم، منعطف نیستند و مطلق نگرند. برای نمونه، این اصل که شما باید از ناراحت کردن دیگران بپرهیزید، می تواند قابل اجرا باشد، اما اگر در هر شرایطی خودتان را متعهد می دانید که به هر قیمتی نباید دیگران را ناراحتی کنید، حتی اگر به قیمت نادیده گرفتن نیازهای ضروری خودتان باشد، این ارزش ناسالم است. ارزش های ناسالم سخت، خشک و غیرقابل انعطاف هستند و اغلب کلماتی مانند هرگز، همیشه، همه، کاملا و... را شامل می شوند. در این موارد باید از قانون وضع شده پیروی کنید؛ در غیر این صورت احساس «بی ارزشی» و «بدبودن» می کنید.
2- از شناخت و آگاهی خود فرد نشئت می گیرند؛ نه دیگران: یعنی اختیاری هستند؛ نه اجباری، دارا بودن یک باور بدین معناست که شما آن را برای زندگی تان مورد بررسی قرار داده اید و آن باور هنوز برای شما معنا دارد. در مقابل، ارزش هایی که منشا آن ها تایید دیگران است، آن هایی هستند که شما بدون این که تعیین کنید چقدر با نیازها، شخصیت و شرایطتان هماهنگی دارند، آن ها را می پذیرید و مطابق با ارزش های والدینتان هستند.
پذیریش بدون بررسی و شرط ارزش های والدین با دیگران مانند خریدن اتومبیل بدون معاینه فنی آن است؛ یعنی هرچه فروشنده می گوید، می پذیرید. شما کاری را انجام می دهید چون احساس می کنید مجبورید آن را انجام دهید؛ نه به خاطر این که آن کار با نیازها، اهداف و تجربه زندگی شخصی تان هماهنگ است.
3- واقع گرایانه هستند و به ارزیابی مثبت از پیامدها و نه ارزیابی منفی، متکی هستند. ارزش های واقع گرایانه اغلب به پیامدهای مثبت منتهی می شوند. هدف این ارزش ها این است که به چیزی منجر شوند که احساسی خوب در شما ایجاد کنند.
باید غیرواقع گرایانه، به شما می گوید به دنبال چیزی باشید چون درست است، با وجود بها یا پیامد منفی ای که می تواند برای شما داشته باشد. برای نمونه، غیرواقع گرایانه است که به ازدواجی بد ادامه دهید فقط چون آدم «نباید» طلاق بگیرد! پیامدهای هیجانی که در طول سال ها گسترش می یابند، فاجعه بار خواهند بود؛ یعنی به اصولی بی معنا منجر می شوند.
4- ارتقادهنده، غنی و پربارکنندگی زندگی هستند، نه محدودکننده آن. ارزش های شما باید به شما اجازه بدهند نیازهای هیجانی، عقلانی و جسمانی تان را دنبال کنید. ارزش های سالم شما را وادار نمی کنند آنچه در زندگی تان اهمیت دارد، فدا کنید. برای نمونه، اصولتان از شما می خواهد همیشه و به هر قیمتی خوشحال و بانشاط باشید. این ارزش موجب غنی سازی زندگی تان نمی شود، زیرا حق شما را برای تجربه دامنه وسیعی از هیجانات نادیده می گیرد. شما گاهی نیاز دارید ناراحت، ناکام یا عصبانی باشید!
فرصت های زیادی در زندگی وجود دارد که به خودتان فشار آورید سعی کنید بهتر باشید. شما می توانید روش های سالمی پیدا کنید که زندگی تان را براساس ارزش های بنیادی خود شکل دهید. شما به دو طریق به عزت نفستان حمله می کنید:
اول) با درپیش گرفتن اصول ناهماهنگ با شخصیت خودتان. این اصول شما را ترغیب می کند خودتان را با برخی از مفاهیم کمال گرایی مقایسه کنید. وقتی در چنین آزمون غیرممکنی مردود شوید، عزت نفستان قربانی می شود و از طرف این منتقد درونی، به شدت آسیب می بینید.
دوم) بایدها در زمینه های اخلاقی به دنبال شما می آیند؛ یعنی بایدهای شما ممکن است مفهوم ضمنی خودساخته ای از درست یا نادرست در موقعیت هایی داشته باشند که هیچ ربطی به ارزش های اخلاقی تان ندارد. برای مثال، اگر والدین شما اصرار دارند که سلیقه های شخصی شما در لباس پوشیدن، موسیقی یا انتخاب دوستان، «نادرست» هستند، ممکن است به بایدهایی متوسل شوید که موضوعات مربوط به سلیقه و ترجیح های شما را به موضوعی اخلاقی تبدیل کند.
کمی زمان صرف کنید و در طول این هفته بررسی کنید کدام بایدهایتان به اصول انتقاد تبدیل شده اند و باعث می شوند درباره خودتان احساس بدی داشته باشید. با فهرست کردن همه بایدهایی که به ذهنتان می رسد شروع کنید. به فرایند به چالش کشیدن بایدهای آسیب زا و ناسالم خودتان ادامه دهید و آن ها را تا حد ممکن منعطف سازید. همچنین ارزش هایی را مشخص کنید که راهبردهای سالمی هستند که خواهان آن ها هستید و زندگی با آن ها را انتخاب می کنید.
محمد جانبلاغی کارشناس ارشد روانشناسی بالینی