مجله پزشکی : 40 دقیقه در شبانه روز، سهم همه ما از ندیدن جهان است. 40 دقیقه واقعی ما از اتفاق های اطراف خود را از دست می دهیم و آن ها را نمی بینیم تا چشم های ما شبیه یک دوربین شفاف کار کند. «توهم توقف ساعت» نظریه ای است که این 40 دقیقه در دل آن کشف شده و سال هاست که دانشمندان می دانند مغز ما برای این که تصاویر را ثابت ضبط کند، در فاصله پلک زدن، تصویری را ضبط نمی کند تا آدم ها، اشیا و همه آن چه در زاویه دید ماست، درست و شفاف ثبت شود.
درست شبیه یک دوربین عکاسی، که فریم به فریم تصاویر را ثبت می کند تا عکس ها شفاف باشند، مغز هم جهان را تقسیم بندی می کند و در این تقسیم بندی، صدم های ثانیه ای از وقایع را از دست می دهیم. صدم های ثانیه ای که در مجموع، 40 دقیقه از شبانه روز ما را کم می کنند و نشان نمی دهند.
نظریه توهم توقف ساعت، به همین سادگی به ما ثابت می کند که آن قدرها هم که فکر می کنیم و به خودمان مطمئن هستیم، به همه اتفاق های جهان آگاهی ندارم و هیچ چیز تحت کنترل ما نیست. کافی است در آن صدم ثانیه ای که مغز ما ثبتش نمی کند، جهان پیش روی ما تغییر کند. آن قوت است که ندیده و ندانسته، با واقعیت تازه ای رو به رو می شویم که با چند صدم ثانیه قبل کاملا متفاوت است. ما هیچ وقت مطمئن نیستیم که دقیقا چه اتفاقی افتاده یا قرار است چه اتفاقی بیفتد و این عدم اطمینان از یک ضعف کاملا طبیعی می آید.
ضریب احتمال خطا، از آن دسته واژه هایی است که در علم کاربرد زیادی دارد. هرکسی که با علم سروکار دارد، این واژه را خیلی خوب می داند و همیشه در ذهنش نگه می دارد تا در مواقع لزوم از نتیجه ای که می گیرد مطمئن باشد و پیشرفتش ثبت شود؛ واژه کاربردی که وقتی عدد مقابلش صفر باشد، لبخند به لب اهالی علم و دانش می آورد و اتفاق می سازد. واژه ای که اگر در علم محض تعریف نشود و به روابط انسانی برسد، شاید همان شگفتی را که در علم ایجاد می شود، برای ما هم ایجاد کند.
اما ما هیچ وقت از این واژه در زندگی واقعی استفاده نمی کنیم. ضریب احتمال خطا، بدون هیچ آزمایش و امتحانی، همیشه برای ما صفر است. وقت هایی هم که مشکلات و بحران ها به سراغمان می آید، باز هم رفتن به سراغ خطاها و اشتباه های فردی، آخرین راه حلمان است. درست نقطه مقابل کاری که دانشمندان می کنند؛ آن ها به محض نگرفتن نتیجه، ضریب احتمال خطا را بررسی می کنند و به دنبال راه های اشتباه می گردند.
ترس از پذیرفتن اشتباه، دقیقا از آن ترس هایی است که از والد در ما مانده. تا زمانی که کودک هستیم، خوب بودن و اشتباه نکردن، البته نسبت به تعریفی که پدر و مادر از خوب بودن برای ما مشخص می کنند، یک امتیاز بزرگ است. ما تلاش می کنیم تا اشتباه نکنیم و در دام تنبیه نیفتیم. اگر خوب باشیم، همیشه تشویق و جایزه است و اگر نه، ممکن است که حسابی به دردسر بیفتیم.
اما با بزرگ شدن و کم رنگ شدن روز به روز نقش ظاهری والد در زندگی ما، ما هم چنان نقش های معنوی آن ها را برای خود نگه می داریم. والد همیشه مراقب ماست و چه چیزی مهمتر از این که آن چه از ما نگه داری می کند، راضی باشد. رضایت والد در ذهن و احساس پیچیده ما، تبدیل به رضایت ما از خودمان می شود و همین جاست که گول می خوریم و هر روز به دنبال اثبات خود هستیم و نه چیز دیگر.
پذیرش اشتباه در چنین مسیری است که برای ما تبدیل به غول بی شاخ و دمی می شود که هر لحظه می تواند، ما را به خطر بیندازد و چه چیزی بهتر از انکار؟! ما نقش خود را از اشتباه ها حذف می کنیم، ضریب احتمال خطر را حذف می کنیم تا با یک صورت مسئله پاک شده، به جهان هستی نگاه کنیم و بدون دغدغه از برخوردن با خود، به جنگ زمانه برویم.
می دانید، همه ما یک بار زندگی می کنیم و همین یک بار، تجربه همه ماست. این جمله یعنی این که به همان اندازه که نسل قبل ما در زندگی کردن بی تجربه بودند، ما هم هستیم و بعدی ها هم همین طور. اگر به جز این زندگی، تجربه زندگی دیگری در کار بود، شاید می توانستیم آن قدر راحت، خود را برای هر اشتباهی سرزنش کنیم یا دیگران را. اما واقعیت این است که همه ما بی تجربه هستیم و اشتباه حق هر انسان بی تجربه ای است.
پذیرفتن این جمله هم به این معنی نیست که همیشه اشتباه کردن و همیشه اشتباهات را به گردن بی تجربگی انداختن راه و رسم قابل قبولی است، نه. پذیرفتن این جمله یعنی، پذیرفتن انسانی که به هر حال اشتباه می کند و اشتباه کردن، یکی از خاصیت های مهم اوست. هیچ کسی در این دنیا نمی تواند بدون اشتباه زندگی کند، اما درصد آدم هایی که یاد می گیرند به اشتباهات خود صادقانه نگاه کنند و از آن ها به عنوان یک درس عمیق برای روزهای آینده استفاده کنند، خیلی کم است.
صداقت با خود در روزهای خوب و خوش و خرم زندگی خودش را نشان نمی دهد. صداقت با خود دقیقا جایی معلوم می شود که در بحران و مشکلات هستیم؛ آن جایی که با خود واقعی رو به رو می شویم و می بینیم که چقدر از مشکل و بحران رسیده، در دست ما بوده و چقدر اشتباهات ما به آن دامن زده. آدم هایی که به این مرحله از صداقت می رسند، شجاع ترین آدم های روزگارند؛ آدم هایی که به قصد سازندگی به این زندگی آمده اند و درست شبیه همان دانشمندانی که با ضریب احتمال خطا، جهان اطراف را با علم و دانش، روز به روز بهتر می کنند، ذات زندگی را به جلو می برند.
آدم هایی که می دانند همیشه و همواره درصد از احتمال خطای انسانی وجود دارد و به جبر قوانین زندگی، همیشه ضریبی برای خود در نظر می گیرند و از مسئولیت اشتباه خود فرار نمی کنند و به اصطلاح آستین بالا می زنند، قهرمانان این عصر مدرن اند که انسانیت را در جایی فارغ از دنیای جمعی تعریف می کنند و با سلامت فردی، جهانی بهتر و آرام تر را می سازند؛ جهانی که همه ما به آن نیازمندیم و راه رسیدن به آن، از خود ما شروع می شود