حرفی نمانده است. سکوت مهمترین چیزی است که تحویل هم میدهیم. دیگر نه انگیزهای داریم نه بهانهای که با هم حرف بزنیم. قهر نیستیم اما به حداقل کلام اکتفا کردهایم. سلام و السلام. من میرسم خانه. چیزی سر هم میکنم برای خوردن. کمی بیشتر از غذای یک نفر را درست میکنم. او باقیمانده غذای من را میخورد. از سر و صدایی که موقع آمدن راه میاندازد، میفهمم آمده. وارد که میشود اول تلویزیون را روشن میکند. فکر میکنم این تنها توافقی است که با هم داریم. هر دو بدون هیچ مذاکرهای قبول کردهایم که بهترین راه برای تحمل سکوت تحملناپذیر خانه، صدای تلویزیون است. من از اتاقم صدای گویندههای خبر را میشنوم و چند ساعت بعد وقتی بیرون میآیم او روی کاناپه خوابش برده است. تلویزیون را که خاموش میکنم، بیدار میشود. بلند میشود و به طرف تختش میرود. من در اتاقم را میبندم. آهسته میگوید: شب بخیر. تق... در اتاقش را میبندد و یک روز دیگر از زندگی مشترک ما تمام میشود.