وقتی یاد گرفته باشیم و از همه مهمتر باور کرده باشیم که برگه تایید توانمندیها و ویژگیهای ما در بیرون وجودمان و در دست دیگران است، طبیعی است که باید منتظر عواقب سوء آن هم باشیم. درست مثل اینکه به خاطر صرفهجویی چراغ خانه را روشن نکنیم و در عوض درها را باز بگذاریم تا نور چراغهای خیابان، خانه ما را روشن کند. البته شاید با این روش کمی از تاریکی درون خانه ما کاسته شود ولی با این کار، خطری بدتر از تاریکی را به جان خریدهایم و آن باز ماندن در به روی غریبههایی است که جرات مییابند به فضای خصوصی ما سرک بکشند و نظر بدهند.
متاسفانه ما به خاطر تایید شدن از سوی دیگران، به قضاوت شبانهروزی و پیشداوری لحظهبهلحظه در مورد خودمان و دیگران خو گرفتهایم. درست مثل معتادی که به محض بیکاری سراغ اسباب اعتیادش میرود، ما هم به محض یافتن فرصت، اسب ذهنمان را به جولان میاندازیم تا چیزی برای نشخوار پیدا کنیم و اغلب به شکل قضاوت و پیشداوری برای این اسب بیقرار خوراک تهیه میکنیم. ما عاشق قضاوت کردن در مورد دیگران هستیم، انگار خودمان الهه پاکی و درستی و کمالیم و این بقیه هستند که اقصاند و نمیفهمند! خودمان را دریای علم میدانیم و دیگران را جهلزدگانی که نیازمند ما هستند تا از راه برسیم و عیب و ایرادشان را به رخشان بکشیم.
اما نکته اینجاست که وقتی تمام فکرمان، سبک و سنگین کردن رفتار و حرکات دیگران شود، خودبهخود این احساس به ما دست میدهد که واقعا قضاوت کاری ضروری و درست است. درست همینجاست که بیقراری و مشکلات درونی شروع میشود و چیزی به نام استرس اجازه حضور پیدا میکند.
جوانی بیکار تصمیم میگیرد شغلی به غیر از مشاغلی که در خانواده او سابقه داشته، پیشه کند. ناگهان همه شروع میکنند به نظر دادن، انگار خودشان استاد آن شغل جدیدند و تمام زوایای آن را میدانند. در حقیقت هیچکس به تواناییهای جوان توجهی ندارد. در واقع نظرات آنها فرافکنی و انعکاس باوری است که خودشان براساس تجربیات شخصی به آن رسیدهاند.
اگر مدیر یک شرکت با نظر ابتکاری کارشناس خلاقش مخالفت میکند، این بیانگر وجود نقص در ذهن و ایده کارشناس نیست، بلکه خیلی ساده نشان میدهد مشکلی جدی در سواد و قدرت ادراک آن مدیر وجود دارد.
وقتی کسی به شما میگوید ورزش برایتان فایدهای ندارد و تمرین و تغذیه، هرگز نمیتواند برای شما بدنی سالم و ورزیده به ارمغان آورد، دارد قصه ناامیدیها و شکستهای خودش را برای شما تعریف میکند و شما به جای قبول حرفهایش، باید دلتان برای او بسوزد.
منظور این نیست که خود را بیعیب و کامل بدانید و به هر کسی که به شما ایراد گرفت برچسب مشکل داشتن بزنید، منظور این است که اجازه ندهید مشکلات آدمهای بیرون وجود شما، تولیدکننده عیوب و ایرادهایی در درون وجود شما شوند که اصلا واقعیت ندارند!
ما باید یاد بگیریم چراغهای خانه دل خودمان را روشن کنیم و برای روشن کردن مسیر حرکتمان در جاده زندگی منت نور دیگران را نکشیم. اگر یاد بگیریم با شمع وجود خودمان، خانه دلمان را به درخشانترین شکل ممکن روشن کنیم دیگر لازم نیست در و پنجره را باز بگذاریم تا هر کسی سرش را پایین بیندازد و بیخبر وارد آن شود و تازه نظر هم بدهد. اگر از روی صداقت و اخلاص کاری انجام میدهیم و در این میان بعضیها به خاطر دیدگاههای شخصی، کارهای ما را به گونهای دیگر ترجمه میکنند، هرگز نباید از آنها به خاطر عیوبی که در ما میبینند گلهمند باشیم و به دفاع بیفایده از خودمان برخیزیم. مهم این است که نباید این عیوب وارده از بیرون وجودمان را بپذیریم و باور کنیم. این مشکل آنهاست که شما را درک نمیکنند و دلیلی بر اثبات وجود عیب در شما نیست.
همه ما، همواره این حق را داریم که نظر دیگران در مورد خودمان را قبول نکنیم. وقتی باورمان شد که این حق را داریم، پس باید جرات داشته باشیم که از این حق استفاده کنیم و اجازه ندهیم دیگران مشکلات درونی خود را به صورت عیب به سمت ما پرتاب کنند. اگر به این مرتبه از رشد عقلی و روانی برسیم، آنگاه آرامشی عمیق بر وجود ما حاکم میشود. باید هم چنین باشد! چون گدای روشنایی دیگران نیستیم و در و پنجره دلمان را بیدلیل به روی هر رهگذری باز نگذاشتهایم و اجازه ندادهایم که هر که از راه میرسد بر سطح آرام دریاچه دلمان سنگی بیندازد!
در واقع اگر طالب آرامش و رهایی از استرس هستیم، راهی غیر از این نیست. بخش عمده استرس و ناآرامی وجود ما به خاطر ترس از نظر دیگران و عیوبی است که در وجود ما شناسایی کردهاند و ما این نظرها را باور کردهایم. فقط کافی است در و پنجرهها را بیدلیل باز نگذاریم. سطح دریاچه دلمان آرامِ آرام میشود. به همین راحتی!