چند وقت پیش برای پیدا کردن کار به موسسهای رفتم. شرایط، حقوق و ساعت کاری آنها خیلی خوب بود اما کارم با یک نرم افزار بود که من به روش کار با آن آشنایی نداشتم. به آنها نگفتم کار با آن را بلد نیستم چون یک هفته تا زمان شرکت در آزمایش عملی زمان داشتم و میتوانستم روش کار با آن را یاد بگیرم.
در این یک هفته نزد دوستی رفتم و کاملا کار با آن نرمافزار اداری را یاد گرفتم اما هرچه روز مصاحبه نزدیک میشد اضطرابم بیشتر میشد؛ تا جایی که روز مصاحبه احساس بیماری کردم و تصمیم گرفتم قید شرکت در آزمون عملی را بزنم و به آنجا نروم!
این اولین بار نبود که چنین کاری با خودم میکردم. انگار من آخرین کسی هستم که خودم را دوست دارد! گویی کسی درون من است که با یک قدرت خارقالعاده سعی میکند به من سرکوفت بزند و جلوی موفقیتهای مرا بگیرد. هر وقت قصد بروز تواناییهایم را دارم این اتفاق میافتد.
ادامه مطلب ...