«ما به هم محتاجیم، هیچ شمعی با روشن کردن شمع دیگر خاموش نمیشود.» جیمز کلر
در نور کم غروب، زن سالخورده ای را دید که کنار جاده، درمانده و منتظر است. در آن نور کم متوجه شد که او نیاز به کمک دارد. جلوی مرسدس زن ایستاد. مرد از اتومبیلش پیاده شد. در یک ساعت گذشته هیچ کس توقف نکرده بود تا کمکش کند. زن با خود گفت مبادا مرد بخواهد به من صدمه ای بزند؟ ظاهرش که بی خطر نبود، فقیر و گرسنه هم به نظر میرسد.
مرد، زن را که بیرون از ماشینش در سرما ایستاده بود دید و متوجه آثار ترس در او شد. گفت : «خانم من آمدهام تا به شما کمک کنم. بهتر است شما بروید داخل اتومبیل که گرمتر است. ضمناً اسم من برایان اندرسون است.». ادامه مطلب ...