توی حیاط دانشگاه ملاقاتش کردم، پسر خوب و قابل احترامی بود. خوش سر و زبون و خوش تیپ. تو اولین برخورد متوجه شدم اونم از من خوشش اومده! هر چند رشته هامون مختلف بود و سر کلاس نمی دیدمش اما بالاخره سلف و کتابخونه و راهرو ها و نگاه های یواشکی کار دستم داد. یهو دیدم به دیدنش عادت کردم!
ارتباطمون بیشتر شد، گاهی حضوری و بیشتر تلفنی و پیامکی وخلاصه هرجایی که می شد با هم باشیم. چند ماه گذشت و دیگه حسابی وابستش شدم تا اینکه بحثمون جدی شد و به فکر ازدواج افتادیم. من تهرانی بودم و اون شهرستانی. قرار شد با خانوادش به تهران بیان برای خواستگاری.
برای هر دختری پیش میآید که در زندگی چند بار درمعرض پیشنهاد ازدواج قرار میگیرد. سالها قبل این پیشنهادها سنتی بود و در قالب خانوادهها و با نظارت آنها مطرح میشد و خانوادهها با تجربه و درایتی که داشتند آنها را مدیریت میکردند اما حالا در بیشتر مواقع دخترها خودشان در معرض پیشنهاد ازدواج قرار میگیرند و بعد آن را به خانواده منتقل میکنند. مشکل اینجاست که دخترهای جوان تجربه کافی ندارند و ممکن است اشتباه کنند. ممکن است کسی که پیشنهاد را مطرح میکند قصد واقعی برای ازدواج نداشته باشد. برای اینکه بفهمید فردی که به شما پیشنهاد ازدواج میدهد چقدر در تصمیم خود مصر است، این سؤالات را از خودتان بپرسید. اگر جوابتان به آنها مثبت بود، میتوانید پیشنهادی که به شما شده را جدی بگیرید.