آلبرت بندورا (Albert Bandura: 1925) کانادایی و از روانشناسان نامدار حوزه روانشناسی اجتماعی در قرن بیستم است. نظریه یادگیری وی، که در سالهای 69-1965 مطرح گردید. نظریه او، یادگیری اجتماعی-شناختی است که یادگیری مشاهدهای و نظریه سرمشقگیری هم نامیده شده است،[1]که با توجه به کاربرد فراوان تبیینهای مورد نیاز در حوزه مسائل روانشناسی اجتماعی، این علم نوپا از نظریه ایشان استفادههای فراوانی کرده است. بنا به این نظریه، یادگیری از راه مشاهده(Observation)، تقلید (Imitation)و الگوبرداری (Modeling)انجام میشود و به عامل تقویتی[2] نیازی ندارد.
مکتب نظری مورد تعلق نظریه یادگیری بندورا
بندورا، مانند افرادی چون هال، پیاژه، تولمن، نورمن و مکتب گشتالت، به فرضیه یادگیری شناختی دلبسته بوده[3]و بنیاد فکری خود را بر اساس این فرضیه بنا نهاده است. همچنین ورتهایمر، راجرز و کهلر نیز از گروه شناختگرایان هستند.[4] نظریهپردازان محرک-پاسخ و شناختیگرایان هر دو گروه در بررسیهایشان درباره یادگیری از روش علمی بهره میگیرند، اما هم در بیان فرضیهها و اصول و هم در هدفها و روشهایشان با یکدیگر تفاوت دارند.شناختیگرایان به طور کلی بیشتر به اطلاعاتی که از ادراک، بینش و شناخت یادگیرنده حاصل میشوند تکیه میکنند، در صورتی که تداعیگرایان محرک-پاسخ بررسیهای خود را فقط به رویدادهایی محدود میکنند که به طور مستقیم از راه مشاهده و سنجش به دست آمده باشند.[5]
فرهنگ و جامعه، رسانهها و ارتباطات
1-3- گروه انسانی به عنوان نظامی متشکل از سه نظام مختلف
در مواردی که تلاش برآن است تا ارتباطات در جامعه درک شود، مفهوم نظام میتواند بسیار سودمند باشد. پیش از این دیدیم که یک نظام ممکن است بصورت مجموعهای از واحدها یا « عناصر» تعریف شود. (به کادر 4-1 فوق رجوع کنید). این عناصر در درون ساختار کمابیش ثابتی با یکدیگر درارتباط هستند. این ساختار نیز شماری از « روندهای » جاری در درون ساختار کمابیش ثابتی با یکدیگر در ارتباط هستند. این ساختار نیز شماری از « روندهای » جاری در درون سیستم را مدیریت مینمایدو روندهای مزبور نیز به نوبه خود دائماً این ساختارها را تحت تأثیر قرار میدهند. همانگونه که روندها دچار دگرگونی میشوند، این ساختار نیز به تدریج تمایل به تغییر پیدا خواهد کرد.