آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

ارتقای قدرت درونی و درک بهتر از زندگی

در این مقاله قصد داریم شما را با یکی از موثرترین ابزارهای خود-بهسازی یا تزکیه نفس آشنا کنیم. این تکنیک به تقویت ذهن، ارتقاء شغلی و کفایت و توانایی کلی شما کمک می کند. شایان ذکر است که این متد ساده از هر کتاب خودسازی و جلسات انگیزشی موثرتر است.

این فرمول ساده برطرف کننده ی انتقاد از خود، ترس و استرس است. در هر موقعیتی قابل استفاده است و همیشه نیز کار می کند. حتی می توانید آن را بارها بدون هیچ محدودیتی استفاده کنید.

اِل رون هوبارد، مثلث د.م.ک را در سال ۱۹۶۰ کشف کرد.

"مثلث د.م.ک"

"د نمایانگر دانش، م نمایانگر مسئولیت و ک نمایانگر کنترل است."

"مسئولیت داشتن در قبال چیزی یا در دست گرفتن کنترل چیزی، بدون داشتن علم و دانش کافی، دشوار است."

"همچنین سعی در کنترل چیزی و یا دانستن چیزی بدون احساس مسئولیت احمقانه است."

"و همچنین دانستن کامل یک چیز و یا مسئولیت داشتن در برابر چیزی بدون داشتن کنترل بر روی آن غیرممکن است، چون اگر چنین نباشد اوضاع نابسامان خواهد شد."

"و کم کم فرد می تواند همه چیز را خوب پیش ببرد، با:

"افزایش علم و دانش…"

"افزایش احساس مسئولیت…"

"افزایش قدرت اراده و کنترل…"

"اگر افراد در برخورد با همه ی موقعیت ها، این تئوری را سرمشق خود قرار دهند، مطمئناً موفق خواهند شد."

ادامه مطلب ...

احترام به حقوق حیوانات

بنام پاک خدا

  حقوق حیوانات    حمایت از حیوانات

 هر موجودی که سیستم عصبی داره  و البته روح هم داره

 یعنی مثل این تصاویر  احساس داره

 احساسات در حیوانات --- مکتب زندگی

ادامه مطلب ...

چرا باید هدف‌هایتان را از همه مخفی نگاه دارید؟!

هر کدام از ما اهداف کوتاه‌مدت و بلندمدتی در ذهن داریم که به فراخور روحیات و شخصیت‌هایمان طیف گسترده‌ای دارند: توفیق مالی، قبول شدن در یک امتحان دشوار، نوشتن یک کتاب، کم کردن وزن، فراهم کردن مقدمات یک سفر طولانی، ترک سیگار.

راه رسیدن به یک هدف دشوار، دشوار و پر از سنگلاخ است و تعهدی جدی و طولانی‌مدت طلب می‌کند، در این صورت شاید منطقی باشد که هر یک ما هدف‌هایمان را برای دوستان و اعضای خانواده علنی کنیم، تا بلکه با یادآوری آنها، انگیزه و تعهد ما بیشتر شود و پا پس نکشیم.

همه ما در نهان از اینکه در چشم دیگران، ترسو یا بی‌اراده به نظر آییم، گریزانیم، پس علنی کردن اعداف و آرزوها ما را ثابت‌قدم‌تر خواهد کرد.

اما آیا چنین چیزی واقعا درست است؟

بر اساس پژوهش‌هایی که به تازگی انجام شده است Gollwitzer et al. (2010)، علنی کردن اهداف دقیقا اثر مخالفی دارد!

در این پژوهش، ۴ آزمایش انجام شد و همه این آزمایش‌ها نشان دادند که به اشتراک گذاشتن اهداف، به جای افزایش التزام و تعهد اشخاص، باعث کاهش آنها می‌شود.

اما چرا چنین می‌شود؟

یک توضیح احتمالی می‌تواند این باشد که با عمومی کردن یک هدف، ما به صورت کاذب این حس و حال را پیدا می‌کنیم که قدمی در راه انجامش برداشته‌ایم. بر اساس آزمایش چهارمی که در این پژوهش انجام شد، آن دسته از سوژه‌های آزمایش که اهداف خود را عمومی کرده بودند، تصور پیدا کرده بودند که از آنهایی که اهدافشان را عمومی نکرده‌اند، جلوتر هستند.

به نظر می‌رسد که ما وقتی آرزوها و هدف‌های خود را با دیگران در میان می‌گذاریم، در درونمان در مورد آنها به صورت ناخودآگاه خیالبافی می‌کنیم و همین مسئله، توهم و حس و حال پیشرفت کاذبی به ما می‌دهد. 

بنابراین اگر هدفی در سر دارید، مخفی‌اش کنید! چرا اگر به راستی سودای رسیدن به چیزی را داشته باشید، لازم نیست که دیگران شما را به عملی کردن آن متعهد کنند.

طلایی برای خودت!

مردی بود که به زن و بچه هایش خیلی سخت می گرفت و در دادن خرجی خانه و تامین غذا و رفاه خانواده اش بسیار خسیس بود. روزی شیوانا آن مرد را به همراه زنش در بازار دید. چهره زن از ضعف و سوء تغذیه رنج می برد اما مرد با افتخار مقابل مغازه طلافروشی ایستاده بود و به زن می گفت که یک گردن بند و تعدادی دستبند طلا انتخاب کند تا مرد برایش بخرد." زن هم با خوشحالی آنها را انتخاب کرد و از فرط ضعف کنار دیوار روی زمین نشست.
شیوانا از دور به آنها می نگریست و هیچ نمی گفت. مرد بعد از خرید از مغازه بیرون آمد و گردن بند و دست بندها را به زن داد و با صدای بلند در حالی که بقیه مردم و از جمله شیوانا بشنود گفت:" همه به من می گویند که به خانواده ام سخت می گیرم. ببینید برای همسرم چه طلاهای گرانقیمتی خریده ام!"
مردم به چهره زار وضعیف زن خیره شدند و هیچ نگفتند. شیوانا با تبسم گفت:" این طلاها در نهایت مال خودت است و مدتی بعد به بهانه ای آنها را از او پس می گیری. داشتن طلایی که آدم نتواند آن را بفروشد و شکم خود و بچه اش را سیر کند به چه دردی می خورد. به جای این طلابازی و سرگرم کردن خودت و دیگران ، به وظیفه ات عمل کن و رفاه خانواده ات را فراهم ساز. طلاهایت را هم برای خودت نگه دار. آنها اگر در رفاه باشند دیگر به طلای تو نیازی ندارند."

فانوسی برتر از خورشید!

شیوانا به همراهی شاگردانش رهسپار مقصدی بودند. شب هنگام به یک آبادی رسیدند. اکثر مردم آبادی بیمار بودند و اکثر رهگذران از اطراق در آن‌جا حذر می‌کردند. اما شیوانا به شاگردان گفت که شب را در این آبادی و در منزل دوست قدیمی‌اش به سر می‌برند. وقتی به آن‌جا رسیدند شب شده بود و مجبور شدند فانوسی روشن کنند.
یکی از شاگردان شیوانا با ناراحتی پرسید: "مردم این آبادی فقیر و مریض‌اند. این دوست شما در بین این مردم چه می‌کند و چه کاری از دست او برای درمان اهالی آبادی برمی‌آید؟"
شیوانا به تاریکی اطراف خود اشاره کرد و گفت: "خورشید کجاست تا این تاریکی را روشن کند؟"
شاگرد با حیرت گفت: "در آن سوی کره زمین است. خورشید ساعت‌هاست که در این دیار غروب کرده و رفته است. برای روشن ساختن این‌‌جا کاری از دست خورشید برنمی‌آید که انجام دهد. چون این‌جا نیست!"
شیوانا با لبخند به فانوس نزدیک خود اشاره کرد. گفت: "در این شب تاریک این فانوس کوچک کاری انجام می‌دهد که از دست خورشید بزرگ ساخته نیست. وقتی هیچ‌کس جرات نمی‌کند حتی برای مدت کوتاهی با مردم این دهکده همراهی و همنشینی کند و وقتی خورشیدهای پرمدعا به سرزمین‌های دوردست می‌روند، دوست من به تنهایی چراغ دل بسیاری از این اهالی را روشن می‌کند و به همین دلیل او در این آبادی فانوسی برتر از هزاران خورشید است و تنها کاری که از ما در طول سفر برمی‌آید این است که تا روشنایی صبح از پرتو نور او بهره ببریم."

ساعت 25، زمان طلایی موفق‌ها

شبانه‌روز چند ساعت است؟ خوب معلوم است بیست و چهار ساعت!
پس اگر کسی از راه رسید و انجام یک کار را به ساعت 25 زندگی‌اش موکول کرد، معنایش چیست؟
خیلی‌ها می‌گویند جواب این هم کاملا معلوم است! معنایش این است که آن کار هرگز انجام نخواهد شد چون زمانی واقعی برای انجام آن اختصاص نیافته است.
اما درست همین‌جا یک نکته ظریف وجود دارد که آن خیلی‌ها نمی‌بینند و آنها که می‌بینند خوب می‌دانند ساعت 25 می‌تواند وجود داشته باشد! راز این اتفاق در قراردادی بودن تقسیم شبانه‌روز به 24 ساعت است. بد نیست بدانید که اگر اجداد ما در قرن‌ها پیش، به جای 24 ساعت، شبانه‌روز را به 25 ساعت تقسیم می‌کردند، شاید شکل و شمایل ساعت‌ها و تقویم‌ها و زمان‌سنج‌ها کمی تغییر می‌کرد، اما در نهایت هیچ چیزی روی زمین و آسمان زیر و رو نمی‌شد و زندگی اجتماعی انسان به شکلی متفاوت به حیات خود ادامه می‌داد. تقسیم شبانه‌روز به 24 ساعت، مثل خیلی از تقسیمات دیگر، یک توافق ذهنی بین ما آدم‌هاست و به همین خاطر هر انسانی می‌تواند در ذهن خود، به یک ساعت اضافی به نام ساعت 25 هم باور داشته باشد و درست مانند بقیه ساعات شبانه‌روز با آن برخورد کند. ساعت 25، ساعت اضافه‌ای است که استفاده نمی‌شود، اما هست و می‌توانیم خیلی از کارهایی که قصد انجامشان را نداریم و یا فرصت و انرژی کافی برای پرداختن به آنها در اختیارمان نیست را به این ساعت اضافی منتقل کنیم! ساعت 25 یک ساعت اضافی است که می‌تواند به یک ساعت طلایی در زندگی شغلی و اجتماعی ما تبدیل شود و برای ما راحتی و آسایشی بی‌نظیر فراهم سازد! تصور کنید شما نسبت به تمام انسان‌های عالم هر شبانه‌روز یک ساعت وقت بیشتر در اختیار دارید. وقتی که به ظاهر غیرواقعی است اما بسیاری مواقع به شکلی عالی و حیرت‌آور جواب می‌دهد

ادامه مطلب ...

مبادا کلیددار خزانه بربادرفته شویم؟!

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آدم خیلی پولداری را تصور کنید که صاحب خزانه‌ای پر از سکه و طلاست و کلید طلایی این مخزن بزرگ جواهر را هر روز بر گردن خود می‌آویزد و به دیگران فخر می‌فروشد. طبیعی است کم نیستند آدم‌هایی که همیشه انسان را به خاطر گنجینه‌هایی که دارد تحسین می‌کنند. او به دیگران کلید طلایی را نشان می‌دهد و از چشمان آنها تحسین و تمجید و تایید‌ گدایی می‌کند، در حالی که بقیه پشت این کلید، مخزنی پر از ثروت می‌بینند که با چرخش ساده یک کلید می‌تواند سرازیر جیب آنها شود. پس چاپلوسی‌ها شروع می‌شود. همه از او و کلید طلایی‌اش تعریف می‌کنند و او نیز هر روز در آیینه خودش را همراه کلیدش برانداز می‌کند و از احساس کلیددار بودن بر خود می‌بالد. او به هر کسی که تعریفش کند کیسه‌ای از طلاها و جواهرات خزانه خود را هدیه می‌دهد و برای خرید هر نگاهی خروار خروار طلا و جواهر خرج می‌کند. با خود می‌گوید من که کلید را دارم پس چرا باید نگران از دست دادن شهرت و تحسین دیگران باشم؟! غافل از آن‌که کلید داشتن به خودی خود هیچ ارزشی ندارد و آن کلید زمانی ارزشمند است که به یک مخزن واقعا پر از جواهر وصل باشد.
بعد از مدتی همه می‌توانیم حدس بزنیم چه اتفاقی برای این کلیددار افسانه‌ای ما می‌افتد. او گنجینه‌اش بر باد می‌رود و درست از روزی که این خبر پخش می‌شود و بقیه می‌فهمند دیگر چیزی برای بخشیدن ندارد، همه به یکباره ترکش می‌کنند و از آن به بعد هیچ‌کس به او و کلید گردنش اهمیتی نمی‌دهد. او هنوز کلیددار است اما کلیددار مخزنی که بربادرفته است. چه بسا شب‌ها و روزها آلبوم‌های قدیمی را ورق می‌زند و از خود می‌پرسد: چه کسی این بلا را بر سرم آورده است؟!" و جواب این آدم‌ها همیشه روشن است! خودش!
چرا که به جای نگهبانی از خزانه حواسش به کلید و تعریف و تمجید دیگران از شغل کلیدداری‌اش بود. او متوجه نبود که با از دست دادن خزانه دیگر کلید و کلیدداری پشیزی ارزش ندارد.

ادامه مطلب ...

خط آرزو!

مرد دامداری فرزندش را برای تحصیل و آموختن دانش به مدرسه شیوانا فرستاد. چند ماه بعد باعجله به مدرسه آمد و به شیوانا گفت: "خبردار شده‌ام که چند ماه دیگر از طرف حاکم بزرگ نمایندگانی به روستاها می‌آیند و بهترین نجارها را برای کار در ساخت و ساز بارگاه حاکم اجیر می‌کنند. گمان می‌کنم اگر پسرم در این چند ماه باقیمانده، نجاری یاد بگیرد شانس بهتری برای خوشبختی در آینده پیدا خواهد کرد."
شیوانا تبسمی کرد و پسر دامدار را خواست و از او پرسید: "اگر قرار شود نجاری یاد بگیری و نمایندگان حاکم بزرگ تو را به عنوان یکی از نجارها انتخاب کنند و بعد از چند سال از این راه پول کلانی به دست آوری چه می‌کنی؟!"
پسر جوان گفت: "به روستای خودم برمی‌گردم و مزرعه‌ای بسیار بزرگ، با تعداد زیادی گاو و گوسفند می‌خرم و شغل پدرم را در حدی بسیار وسیع‌تر ادامه می‌دهم!"
شیوانا تبسمی کرد و به مرد دامدار گفت: "گمان نکنم پسرت نجار خوبی شود. اما در هر صورت تصمیم نهایی با توست!"
مرد دامدار با سماجت پسرش را از مدرسه بیرون آورد و به کارگاه نجاری فرستاد.
چند ماه از این ماجرا گذشت. نمایندگان حاکم بزرگ به روستاها آمدند و نجارهای زبده هر روستا را انتخاب کردند و با خود بردند. اما پسر مرد دامدار جزو انتخاب‌شده‌ها نبود. مرد دامدار غمگین و افسرده در حالی که پسرش را دنبال خود می‌کشید به مدرسه شیوانا آمد و گفت: "افسوس که هر چه در این مدت خرج آموزش نجاری به این پسر کردم، همه‌اش هدر رفت. با وجودی که بهترین معلم‌ها را برایش اجیر کردم اما دست و دلش به کار نرفت و نجار خوبی نشد. نمایندگان حاکم هم او را نپسندیدند و جوانان دیگری را با خود بردند. خواستم دوباره به مدرسه برگردد تا ذهنش باز شود و معلوم شود که در آینده چه شغلی مناسب او خواهد بود."

ادامه مطلب ...

سوالات نپرسیده

مرد ثروتمندی چند کارگاه بزرگ نجاری- آهنگری داشت. او در این کارگاه‌ها گاری و درشکه و کالسکه می‌ساخت و وضع درآمدی بسیار خوبی داشت، اما برخلاف درآمد بالایی که داشت نسبت به کارگران خود سخت می‌گرفت و با بی‌رحمی با آنها رفتار می‌کرد. به‌همین خاطر هر فصل تعداد زیادی از کارگرانش را از دست می‌داد و مجبور بود کارگر جدید استخدام کند و دوباره به آنها آموزش دهد. به همین دلیل وضع درآمدی‌اش نوسان شدید داشت و از این بابت بسیار نگران بود.
روزی خبردار شد که شیوانا از آن نزدیکی می‌گذرد. نزد او رفت و مشکل خود را به شیوانا گفت و راه‌حل خواست. شیوانا گفت: "باید از خود کارگران بپرسی نه من! بیا نزد آنها برویم و از آنها در مورد شرایط کارگاه‌ها سوال کنیم."
شیوانا و مرد ثروتمند وارد هر کارگاهی می‌شدند کارگران سربه زیر می‌انداختند و از ترس قطع حقوق یا مجازات هیچ چیزی جز تعریف نمی‌گفتند. وقتی از همه کارگاه‌ها بازدید شد شیوانا به مرد ثروتمند گفت: "از سوالات کارگران متوجه شدم که آنها از فشار بیش از حد کار و سخت‌گیری‌های بی‌مورد تو و سرکارگرها و حقوق کَمشان ناراضی هستند. این سوالات را اگر جواب دهی مشکلت حل می‌شود."
مرد ثروتمند با تعجب گفت: "اما من قدم‌به‌قدم با شما بودم و هیچ کارگری این سوال را از ما نپرسید؟"
شیوانا با تبسم گفت: "باید نگاه سربه‌زیر و هراسان کارگران و ترس آنها از لب گشودن را زودتر از چاپلوسی‌های سرکارگران می‌دیدی. کارگران بی‌آن‌که سوالی بپرسند و کلمه‌ای بگویند، آن‌چه خواستند را مطرح کردند. اگر می‌خواهی کسب و کارت دوام داشته باشد یاد بگیر سوالات نپرسیده را بشنوی و برای آنها جواب مناسبی پیدا کنی. هرچه بیشتر سوالات نپرسیده را بشنوی، دیرتر غافلگیر می‌شوی و سریع‌تر و در زمان مناسب‌تری می‌توانی جلوی مشکلات را بگیری. فقط کافی است یاد بگیری سوالات نپرسیده را بشنوی!"

شرایط مهیاستٰ،این تویی که غایبی؟!

موج در دریا چیز مهمی نیست. دریاها پر از موج‌های ریز و درشت‌اند. برای دریا موج چیز مهمی نیست، اما برای انسان کشتی خیلی مهم است. ما کشتی‌ها را می‌سازیم تا با آن دل امواج را بشکافیم و از دریاها عبور کنیم. برای پیش راندن کشتی‌ها در امواج خروشان دریا باید نیرویی به کار گرفته شود. نیرو همان عامل حرکت است و می‌تواند از طریق بازوان پاروزنان کشتی فراهم شود یا بادبان و موتور بخار یا موتور دیزل و حتی راکتورهای اتمی این نیروی محرک را ایجاد کند. به هر حال اگر نیرویی اعمال نشود حرکتی نخواهد بود. حرکت که نباشد ایستادن و بی‌حرکتی اتفاق می‌افتد. اگر کشتی بایستد و بی‌حرکت شود موج‌ها یعنی همان چیزهایی که در دریا مهم نیستند وارد گود می‌شوند و برای سرنوشت کشتی تصمیم می‌گیرند. خوب دقت کنید. برای کشتی‌هایی که بی‌حرکت می‌شوند و می‌ایستند این موج‌ها هستند که تصمیم می‌گیرند.

ادامه مطلب ...