آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

ازدواج، آموزگاری بزرگ است

ازدواج یک نهاد بزرگ است. بدون ازدواج، زندگی بسیار خالی خواهد بود. و تمام شما بودا خواهید بود! این ازدواج است که دنیا را می‌چرخاند؛ امور را اداره می‌کند. ازدواج همه‌چیز را زنده و به حرکت درمی‌آورد. در واقع، بدون ازدواج، مذهبی نیز در کار نخواهد بود، مذاهب نه برای خدا و به سبب خدا وجود دارند، بلکه به دلیل ازدواج وجود دارند.
ازدواج، چنان مصیبتی ایجاد می‌کند که فرد باید به مراقبه بپردازد؛ مراقبه محصول جانبی ازدواج است. بدون ازدواج، چه کسی به خود زحمت مراقبه کردن می‌دهد؟ برای چه؟ تو پیشاپیش مسرور خواهی بود!
من با ازدواج مخالف نیستم. فقط می‌خواهم شما از این نکته آگاه شوید که این امکان نیز وجود دارد که به ورای ازدواج بروید. ولی این امکان نیز فقط وقتی باز خواهد شد که ازدواج آن‌قدر رنج، پریشانی و تشویق برایت آفریده باشد که تو مجبور باشی بیاموزی که به ورای آن بروی. ازدواج یک فشار عظیم است برای رفتن به فراسوی آن.

ازدواج غیرلازم نیست؛ برای اینکه سر عقل بیایی، لازم است. ازدواج، تو را عاقل می‌سازد. ازدواج لازم است، و با این وجود نقطه‌ای فرا می‌رسد که باید از آن نیز گذر کنی. مانند یک نردبام است. تو از نردبام بالا می‌روی تو را به بالا می‌برد؛ ولی لحظه‌ای فرا خواهد رسید که باید نردبام را نیز پشت سر رها کنی. اگر به چسبیدن به نردبام ادامه دهی، خطرناک خواهد بود.
از ازدواج، چیزی بیاموز! آن نمایانگر تمام دنیا در شکلی کوچک است. چیزهای بسیاری به تو می‌آموزد. تنها افراد میان حال mediocre هستند که چیزی از آن نمی‌آموزند. وگرنه ازدواج به تو می‌آموزد که تو چیزی از عشق نمی‌دانی نمی‌دانی که چگونه رابطه برقرار کنی، نمی‌دانی چگونه ارتباط بگیری و چگونه متحد شوی و نمی‌دانی که چگونه می‌توان با دیگری زندگی کرد.
ازدواج یک آیینه است: چهره‌ات را در تمام جنبه‌های مختلف نشان‌ات می‌دهد و تمام اینها برای بلوغ و پختگی تو مورد نیاز است. ولی انسانی که برای همیشه به آن می‌چسبد، ناپخته باقی می‌ماند. انسان باید به ورای آن نیز برود.
ازدواج، در اساس به این معنی است که تو هنوز قادر نیستی که تنها بمانی به دیگری نیاز داری. بدون دیگری احساس بی‌معنی بودن می‌کنی و با دیگری نیز احساس رنج می‌کنی.
ازدواج واقعیت خودت را به تو می‌آموزد که در ژرفای درون‌ات چیزی هست که نیاز به تحول دارد. اگر بتوانی در تنهایی نیز مسرور باشی و بتوانی با دیگری نیز مسرور باشی. آنگاه ازدواج دیگر یک ازدواج نیست، زیرا دیگر قیدی نخواهد بود. آنگاه ازدواج یک مشارکت و عشق است. آنگاه ازدواج به تو آزادی می‌دهد و تو نیز آن آزادی را که دیگری برای رشدش نیاز دارد به او خواهی داد.
ازدواج‌های معمولی یک اسارت ناخودآگاه است: تو نمی‌توانی تنها زندگی کنی، پس به دیگری تکیه می‌دهی. دیگری نیز نمی‌تواند به تنهایی زندگی کند، پس به تو وابسته می‌شود. و ما از کسی که به او متکی هستیم، نفرت داریم؛ کسی مایل نیست به دیگری وابسته باشد. ژرف‌ترین میل ما، داشتن آزادی است. آزادی کمال ـ و وابستگی با آزادی مخالف است. همه از وابستگی تنفر دارند، برای همین است که زوج‌ها، پیوسته در جنگ هستند و نمی‌دانند که چرا می‌جنگند. آنان باید در مورد این موضوع مراقبه کنند، و درباره آن تعمق کنند که سبب ستیز آنان چیست. هر چیزی بهانه‌ای است برای جنگیدن. اگر یک بهانه را تغییر بدهی، بهانه‌ای دیگر پیدا می‌شود. اگر بهانه‌ای وجود نداشته باشد، بهانه‌ای ابداع خواهید کرد، به نوعی این ستیز باید ادامه پیدا کند.
جنگ بین زوج‌ها، دلیلی پایه‌ای دارد که ربطی به هیچ بهانه‌ای ندارد. دلیل اصلی این است، تو از فردی که به او متکی هستی، نفرت داری. ولی تو نمی‌خواهی این را تشخیص بدهی ـ نمی‌خواهی این واقعیت را دریابی، از فردی که باور داری دوستش داری، متنفر هستی. نفرت تو به این سبب است، این دیگری است که مانع تو می‌شود. به حریم فردی تو تجاوز نمی‌کند، تو را مقید می‌سازد و تو را از هر سو محدود می‌سازد. آزادی تو افلیج و زمین‌گیر گشته است. چگونه می‌توانی آن دیگری را دوست داشته باشی؟ و تو نیز با دیگری چنین می‌کنی. او چگونه می‌تواند دوست‌ات داشته باشد؟
ازدواج، یک آموزش بزرگ است؛ فرصتی است برای آموختن چیزی: اینکه وابستگی، عشق نیست که وابسته شدن یعنی تضاد، درگیری، خشم، غضب، نفرت، حسادت، مالک شدن، تسلط داشتن، و انسان باید بیاموزد که وابسته نباشد. ولی برای این باید بسیار حالت مراقبه‌گون داشته باشی؛ تا به‌تنهایی چنان مسرور باشی که نیازی به دیگری نداشته باشی. وقتی که به دیگری نیاز نداشتی، وابستگی از بین خواهد رفت.
وقتی که محتاج دیگری نباشی، می‌توانی شادی‌ات را سهیم شوی ـ و سهیم شدن زیباست.
من در دنیاخواهان رابطه‌ای از نوعی متفاوت هستم. من آن را رابطه داشتن relating می‌خوانم تا با آن ارتباط relationship که شما می‌شناسید تفاوت داشته باشد. خواهان ازدواج از نوعی دیگر در دنیا هستم. من آن را ازدواج نخواهم خواند، زیرا این واژه مسموم گشته است. می‌خواهم فقط آن را یک دوستی نبام نه یک قید قانونی، تنها یک با هم بودن عاشقانه بدون قول و قراری برای فردا ـ همین لحظه کافی است. و اگر در همین لحظه یکدیگر را دوست بدارید و بتوانید در همین لحظه از یکدیگر لذت ببرید، اگر در همین لحظه با هم سهیم باشید، لحظه بعدی از همان زاده خواهد شد و غنی‌تر و غنی‌تر خواهد گشت. و همان‌طور که زمان می‌گذرد ژرف‌تر خواهد شد، ابعاد تازه خواهد یافت، ولی قید و بندی ایجاد نخواهد کرد.
بنابراین، در نگرش من از یک بشریت جدید جایی برای آن نوع ازدواج‌های قدیمی یا خانواده قدیمی وجود ندارد، زیرا ما به قدر کافی رنج کشیده‌ایم. خوب می‌دانم که زن و مرد نیاز خواهند داشت که با هم باشند.
ولی نه از روی نیاز بلکه از روی شادمانی سرشار، نه از روی فقر بلکه به سبب غنا ـ زیرا تو چنان فراوان داری که باید آن را ببخشی و نثار کنی. درست مانند گلی که می‌شکفد، و عطرش را به بادها می‌سپارد، زیرا از آن، عطر چنان سرشار است که باید آن را رها سازد. و یا مانند وقتی که ابری وارد آسمان می‌شود و می‌بارد باید ببارد چنان سرشار از آب باران است که باید آن را سهیم شود.
تا به امروز، ما به انسان کمک نکرده‌ایم که عشق را بشناسد؛ برعکس او را وادار کرده‌ایم تا ازدواج کند. ازدواج در ابتدا آمده، عشق بعدها خواهد آمد، تمام این فکر یک خطای بزرگ است. انسان هزاران سال است که در جهنم، زندگی کرده است. او به این عادت کرده است. در واقع چنان به این اوضاع عادت کرده است که حتی فکر دنیایی بدون ازدواج نیز برای او تکان‌دهنده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد