خداوند با حرکتی تأیید کرد و گفت: “بله، یک جفت چشم برای آن است که مادران وقتی میخواهندبفهمند که فرزندانشان چه میکنند ـ با آنکه میدانند ـ بتوانند پشت درهای بسته را ببینند. یک جفتچشم پشت سر مادران قرار دارد تا مادران بتوانند چیزهایی را دریابند که میخواهند، با وجود آنکههیچکس نمیداند که مادران از این توانایی برخوردارند. و یک جفت چشم روی پیشانی آنان است تا ازطریق آنها بتوانند خطاهای فرزندانشان را ببینند و بدون به زبان آوردن واژهها، به فرزندانشان بفهمانندکه به آنان عشق میورزند”.
فرشته که بیشتر حیرت کرده بود، گفت: “خداوندا، این همه کار در یک روز خیلی زیاد است. بقیهاش رافردا ادامه دهید”.
ولی خداوند پاسخ داد: “نمیتوانم! آن قدر به تمام کردن این مخلوق نزدیک هستم که به قلب خودنزدیکم. مادر وقتی بیمار میشود میتواند خود را التیام بخشد و میتواند از اعماق وجود خود،خانوادهاش را تغذیه کند و بچههایش را متکی به خود بار آورد”.
فرشته به مخلوق حیرتآور منحصر به فرد خدا نزدیکتر شد و پس از لمس آن، گفت: “ولی خداونداشما این مخلوق را خیلی لطیف و نرم آفریدهاید!
خداوند تأیید کرد و پاسخ داد: بله او ظریف و لطیف است. ولی او را پرطاقت و قوی آفریدهام. تونمیتوانی بفهمی که او تا چه حد قادر به تحمل است و چه کارهایی که نمیکند!”
فرشته پرسید: “آیا او قادر به فکر کردن هم هست؟”
خداوند پاسخ داد: “نه تنها قادر به فکر کردن است، بلکه میتواند استدلال کند، دلیل و برهان بیاورد وبه توافق برسد”.
فرشته بعد متوجه چیز دیگری شد، دستش را دراز کرد و گونه مادر را لمس کرد و با شگفتی گفت،”اوه، انگار قطرهای روی گونه این مخلوق قرار دادهاید. من به شما گفتم که زیادی وقت برای آفریدن اینمخلوق گذاشتهاید!”
خداوند پاسخ داد: “این قطره به علت وجود نقص روی گونه مادر به وجود نیامده است، این یک قطرهاشک است!”
فرشته با حیرت پرسید: “قطره اشک برای چیست؟”
خداوند پاسخ داد: مادر از طریق اشک ریختن، شادی خود را، غم و اندوه خود را، ناامیدی ودلشکستگی خود را، رنج و عذاب خود را، تنهایی خود را، سرخوردگی و تأسف خود را و غرور وسربلندیاش را نشان میدهد”.
فرشته با تعجب گفت: “بار الهی، شما بینظیر هستید. برای خلق این موجود، فکر همه چیز را کردهاید!حتی اشک را روی او خلق کردهاید!”
خداوند نگاهی به فرشته انداخت، لبخندی زد و گفت: “متأسفم که باز هم اشتباه کردی. من مادر راخلق کردم، ولی او خودش اشک را آفرید!”