آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

بدزمانه ای شده... بد

با عرض سلام خدمت شما دوستان وکاربران عزیز

.چندی پیش که وبلاگ دوست عزیز ونویسنده همکارم فاطیما جون سر زدم.و همین طور داشتم مطالبشون را می خوندم یکی از مطالبش خیلی به نظرم جالب اومد وحیفم اومد که در این جاهم درج نکنم.

از اونجایی که من دختر خوبی ام اومدم به قولم عمل کنم

 یکی بود یکی نبود. اونی که بود من بودم و اونی که نبود تو بودی... راستشو بگو کجا بودی کلک؟ ببخشید داستان از این قرار است:


تقریباً 4سال پیش بود و بنده و دوستانمان (فاطی، زهرا و سایه) در دوران طلایی دانشجویی به سر می بردیم... ترم های آخر بودیم... یک روز در زایشگاه بودیم و دست به دعا که الهی و ربی... یک مریض کیسه آب پاره ای، درد زایمانی ای، دیلاتاسیون و افاسمان بالایی (یعنی دعانه رحمش باز شده باشه و نزدیک زایمان باشه) چیزی نصیب ما بفرما تا بتوانیم تجارب گرانبهای خویش را افزوده و مستفیض به اخذ زایمان گردیم (آخه بدبختی این بود که با اینکه ما دانشجوی مامایی بودیم، تا ترمای آخر بهمون زایمان نمیدادن... آن هم به دلیل تعدد دانشجوی پزشکی عمومی و تخصصی!... نامردااااااا)

 خلاصه در همین اثنا دیدیم که یه خانم و آقای میانسال یکیو آوردن با شیکم قلمبیده... مارو میگی شاد گشتیم و نیشمان تا بناگوش باز شد (اینطوری )که ای ول... نونمون تو روغنه... اونم چه روغنی... هووووووق

 

نوبت من بود معاینه کنم. با پرستیژ تمام مشغول معاینه مریض شدم... خب اوضاع خوبه... contraction (انقباضات زایمانی) داره، بذار ببینم... آهان پشت بچه اینجاست... اینم دست و پاهاشه... الهی چقدرم تکون میخوره و شیطونه... بذار قلبشو چک کنیم.... مشکل داره انگار...

 

در ادامه معاینه دستکش دست نمودیم و آمدیم مقابل مریض و با ملاطفت گفتیم عزیزم پاهاتو باز کن و نفس آروم بکش و خودتو شل کن... درد نداره... یهو مادره اومد جلو و با وقاحت تمام اعلام نمود که دخترم هنوز دختره!!! شوهر نداره که.... فلان فلان شده ها... دخترمو میخواین معاینه کنین که ... شه؟؟ خجالت نمی کشید؟

 

حالا ما این وسط موندیم اینطوری جااااااااااااان. دختر تشریف دارن ایشون؟ نکنه مریم مقدس دوم هستن و خبر نداریم ما!!!

 

بابا این درد زایمان داره... شیکمش که احیاناً فکر نمیکنی نفخ داره و ور اومده؟ ببین... اینم قلب بچه است... ترشحات خونی هم که داره!!!

اگر نذاری معاینه کنیم و وضعیتشو ببینیم ممکنه هم مادر بمیره هم بچه چون با توجه به ضربان قلبش به نظر میاد بچه در خطره

 

حالا هی ما میگیم این حامله است... هی اون میگه هنوز ازدواج نکرده!

نخیر قانع هم نمیشه.

باباهه هم موش شده بود چیزی نمیگفت... به دوستام گفتم تو نمیری این یه چیزیش هست اینقده موش شده و وقتی زنش میگه دخترم باکره است هیچی نمیگه

خلاصه رفتیم دکتر مکترارو خبر کردیم که بیاین به داد برسین الان خون این گریبان مارو میگیره

دکتر اومد و دستکش پوشید و گفت پاتوباز کن ببینم

 

مادره رو گفتیم بره بیرون. معاینه ش کرد... حالا ما هی میگیم این کجاش دختر بود؟؟؟

دستشو آورد بیرون.... بله.... نی نی جان لطف فرمود مارو مزین نمود به پی پی خودش ... یهو

جیغ دکتر در اومد..... مکونیوم (همون پی پی خودمون)... زود لباسشو بپوشین باید بره اتاق عمل... بچه ها تند...

حالا مادره همچنان دخترم چشه؟ چرا تهمت میزنین؟

 

بابا مدرک از این بالاتر....... تازه بعد از کلی قسم و آیه دوزاریش افتاد... حالا میگفت یعنی کار کیه... فلان فلان شده..........

 

باباهه رو داشته باشین همچنان اینطوری بود

خب مریض به سرعت رفت اتاق عمل و یه پسر چاق دنیا آورد...

مریض تو اتاق عمل بود که زنگ زدن پلیس 110. چه معنی داره کسی که مجرده بیاد زایمان؟ هان؟

 یعنی این وسط یه چیزی بودکه همه رو قلقلک میداد بدونن چیه... ولی کسی نمیتونست چیزی بگه

خلاصه منتظر قدوم مبارک دختره موندن و از اتاق عمل اومد بیرون و لب به دهان گشود و رسوایی ای به بار آمد که بیا و درستش کن...

درست فهمیدید بچه ها جان... این گندی بود که بابای بی غیرت دختر زده بود و برای تمام عمر این ننگو به جون خرید تا فقط برای چند دقیقه!!!! کیف دنیارو ببره و کوس رسوایی خودش و دخترشو همه جا پرکنه ....(جمله م درست بود حالا؟)

بله به ها... آقا پلیسه اومد و اون پدر دیوصفتو برد زندان تا آب خنک بخوره و دیگه هوس این کارا به سرش نزنه!!!!

پ ن: موندم این بچه بزرگ شد چی میخوان بگن بهش؟ بابات کیه؟ همون بابابزرگت؟

این بچه که از زنا بدست آمده و حرام زاده است، عاقبتش چی میشه؟

 

مادر اون بچه چی؟

 آخه احمق فلان فلان شده... یعنی اینقدر آدم بدون IQ که نمی فهمه حامله است و شکمش هی بادش بیشتر میشه؟ مادره رو بگو که مثل ماست بود نقشش تو اون خونه!!!!


کاش یه کمی زودتر می جنبیدند تا بتونن بچه رو سقط کنن!!!!

نمیدونم چی بگم.... آخر الزمانی شده واقعا!!!!

 خدایا عاقبت مارو ختم بخیر بنما...

به قول مامانم این چیزها خنده و مسخره کردن نداره....!

نظرات 1 + ارسال نظر
وحید شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:00 http://WWW.SHADEMAN.BLOGFA.COM

قشنگه ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد