آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

مهر مادر

به نام خدا

مهر مادر

داستان واقعی از زبان دوستم .

او می گفت که پس از سال ها زندگی مشترک ، همسرم از من خواست تا با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم .

زنم گفت که مرا دوست دارد و مطمئن هست که این زن هم مرا دوست دارد ، و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد ....

زن دیگری که همسرم می خواست با او به بیرون بروم مادرم بود که 19 سال پیش بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن سه بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و منظم به او سر بزنم .

آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم ، مادرم با نگرانی پرسید مگر چه شده ؟

او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه ویا یک دعوت غیر منتظره را نشانه یک خبر بد می دانست .

به او گفتم : به نظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم .

او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده اذت خواهد برد .

آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش می رفتم کمی عصبی بودم ، وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود ، کتش را پوشیده بود و لباسی را پوشیده بود  که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود .

با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد .

وقتی سوار ماشین می شد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم بیرون میروم و آن ها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند .

ما به رستورانی رفتیم که هرچند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود . دستم را چنان گرفته بود که گویی همسر رئیس جمهور است .

پس از این که نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم .

بعد از خوردن شام او را به خانه رساندم ، گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط این که او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم ، وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت ؟ من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آن که می توانستم تصورش را بکنم .

چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله شدید قلبی در گذشت .

کمی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آن جا غذا خوردیم به دستم رسید .

یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود ، نمی دانم که آیا در آن جا خواهم بود یا نه ، ولی هزینه را برای دو نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت .

و تو هرگز نخواهی فهمید که آن شب برای من چه مفهمومی داشته است ، دوستت دارم پسرم .

امیدوارم که این داستان تاثیر خوبی روتون داشته باشه پس بهتره هرچه زودتر به عزیزانمون بگیم که دوسشون داریم ... .

نوشته شده در تاریخ 90/5/25 ، توسط حامد جلیلی .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد