داستان کیک

به نام خدا

تکه ای از کیک ...؟؟!!

گاهی اوقات از خودمان می پرسیم :

انجام چه کاری باعث شده که شایسته چنین شرایطی باشم .

چرا خدا اجازه می دهد این طور چیزهایی برای من اتفاق بیفتد ؟؟

در این مورد تعبیری را ببینید ...

دختری به مادرش می گوید چطور همه چیز برای او اشتباه پیش می رود ؟؟؟

شاید او در امتحان ریاضی رد شده !

در همین احوال نامزدش هم او را ترک کرده ... به خاطر بهترین دوستش

در اوقاتی چنین غمناک یک مادر خوب دقیقا می داند چه چیز دخترش را دلخوش می کند ...

" من ی کیک خوشمزه درسشت می کنم "

مادر دخترش را در آغوش می کشد و او را به آشپزخانه می برد در حالی که دخترش تلاش می کند لبخند بزند .

در حالی مادر وسایل و مواد لازم را آماده ی کند ، و دخترش مقابل او نشسته ، مادر می پرسد:

عزیزم ی تیکه کیک می خای ؟

آره مامان ! تو که می دونی من چقدر کیک دوست دارم !

بسیار خوب مقداری از روغن کیک را بخور .

دختر با تعجب جواب می ده : چی ؟؟؟ ابدا !

نظرت در مورد خوردن دو تا تخم مرغ خام چیه ؟؟؟

در مقابل این حرف مادر ، دختر جواب می ده : شوخی می کنی ؟؟؟

ی کم آرد ؟

: نه مامان مریض می شم !

مادر جواب داد :

همه اینا نا پخته هستن و طعم بدی دارن اما اگه اونا رو با هم استفاده کنی ،

اونا ی کیک خوشمزه رو درست می کنن !

خدا هم همین طور عمل می کند ، هنگامی که ما از خودمان می پرسیم چرا او ما را در این چنین شرایطی قرار می دهد ،‌در حقیقت ما نمی فهمیم تمام این وقایع کی ،‌ کجا و چه چیزی را به ما می بخشد .

فقط او می داند و او هم نخواهد گذاشت که ما شکست بخوریم .

نیازی نیست ما در عوامل و شرایطی که هنو خامند فرو برویم .

به خدا اعتماد کنیم و ... چیز های فوق العاده ای را که به سوی ما می آیند را ببینیم .

خدا خیلی ما را دوست دارد .

او می تواند در هر جایی از جهان زندگی کند اما او قلب تو را برای زندگی انتخاب کرده ...

امیدوارم کیک بزرگی داشته باشین ... همان روز بزرگ را !

نوشته شده در 90/6/۷، توسط حامد جلیلی .