آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

شعری برای ریالی که دیروز مرد

1

این روزها

آنقدر پیش تو

بی ارزشم

که ریال پیش دلار نیست

2

این روزها

آنقدر برایم با ارزشی

که دلار پیش ریال نیست

3

این روزها

آنقدر از مرگ ریال ناراحتم

که از نبودن تو نیستم

4

این روزها

آنقدر از نبودنم خوش­حالی

که دلار

از مرگ ریال نیست

 

اگر

اگر بر میگشتی جانم را فدایت می کردم

اگر بر میگشتی تار و پود زندگیم را خاک پایت می کردم

اگر کنارم بودی مجنونت می شدم

اگر تو را داشتم فرهادت می شدم تمام دنیا را برایت تندیس می کردم

اگر بر میگشتی بیشتر از این دیوانه ات می شدم

اگر بودی پیش مرگت می شدم

دوستت دارم

اگر بودی غمگین نبودم

اگر بودی کنارم این قدر غصه نبودنت را نمی خوردم

اگر بودی چشمانم گریان نبود

اگر بودی ................ نمیمردم

بــــرگــــرد ... 

 

 

 

از همتون معذرت میخام و منو ببخشین .

مخصوصا از رفقای خوبم عذر میخام ، امیدوارم تو این مدت از دستم ناراحت نشده باشن !

خداحافظ

این فرق های زندگی ساز

یکی از دلایل اصلی بروز اختلافات زندگی زناشویی، عدم شناخت زن و مرد از یکدیگر است.

دراین مقاله شما را با تفاوت های موجود درمیان دوجنس آشنا می کنیم. تفاوت هایی درساختارمغز، حرف زدن وگوش کردن، تجسم فضایی، احساسات وادراک، بیوشیمی بدن ونهایتا تفاوت درنوع عاشق شدن وازدواج.

ادامه مطلب ...

وقتی دلگیری...

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را 

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را 

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست؟ عشق کدامست؟ غم کجاست؟ 

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان 

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

 

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

 

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

 

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

 

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

 

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام، بیشتر بخند 

خورشید آرزوی منی، گرم تر بتاب

دل نوشته

هر دفعه که میبینمش ...

انگار که دارن دلمو تیکه تیکه می کنن ،،،

خیلی دل نازکم حتی نمی خام دشمنم از دستم ناراحت بشه

بگذریم ...

نمیخام ببینمش ولی نمیشه

یاده گذشتم که میفتم از خودم متنفر میشم !!!

بابا ما از اولم شانس نداشتیم از اولم نحس بودم

...

دیشب گریه کردم

نمی دونم چرا ؟؟؟

برای چی ؟ برای کی ؟

فقط می دونم که این رسمش نیست !

همیشه بی کسی ، ناراحتی ، غم و غصه ... 

دیشب داشتم دفترچه تلفن گوشیمو نگاه می کردم ...

تا یکی رو پیدا کنم تا باهاش درد و دل کنم

اما ...

کسی نبود ، کسی رو پیدا نکردم

داستان عشق

خونه بغلیمون تازه خالی شده بود که یه کامیون اومد و از قرار معلوم همسایه های جدیدمون بودن که اسباب کشی کرده بودند... 

چد روزی گذشت تو خونه مامانم که واسه خوشامد گویی به همراه بقیه همسایه هامون رفته بودن خونه جدید رو به همسایه های جدیدمون بگن فهمیدم یه خونواده ۳ نفری اند که فرزندشونم یهدختر ۱۷ سالست.... 

چند روز گذشت یه روز که از دانشگاه برمیگشتم همسایه جدیدمونو دیدم یه آقا وخانم جوان بایه دختر خانم که همون جا دلمو با خودش برد... 

دخترشون خیلی خوشکل بود... 

چند روز دیگه هم گذشت یه روز که تو اتاقم بودم واسه یه لحظه رفتم جلو پنجره دیدم دختر همسایه جدیدمون داره از مدرسه برمیگرده همون جور که محو نگاه کردنش بودم نمیدونم چی شد روشو برگردوند طرف خونه ما و منو جلو پنجره دید... نمی دونم چرا جلو پنجره خوشکم زده بود اما دیدم داره میخنده!!... 

به خودم نگاه کردم لباس خوابام هنوز تنمه واونم داره به این موضوع می خنده.... 

فورا از جلو پنجره کنار رفتم اما نمی تونستم از فکرش خارج شم.... 

یه چند بار عمدا می رفتم جلو پنجره موقعی که بر می گشت دیدش میزدم یکی دوبارم فهمید... 

خلاصه یه روز دلمو زدم به دریا... 

یه کم خودمو مرتب کردم ورفتم سر کوچمون تا برگرده تادیدمش لال شدم اون روز نتونستم چیزی بگم... 

فرداش باز رفتم اما این بار تا دیدمش از زبونم پرید... 

یهو گفتم دوست دارم... 

چیزی نگفت راشو کشید ورفت اما از چهرش مشخص بود ناراحت شد.. 

 

یه هفته بعد مامانم اومد تو اتاقم گفت مهدی جان همسایمون کامپیوترش خراب شده اومده واسش درست کنی.... 

گفتم چشم مامان.... 

وای چی میدیدم این که همون همسایه جدیدمون بود. دخترخانم با باباش اومده بود. 

کیس کامپیوترش دست باباش بود گفت مهدی جان ویندوزش بالا نمیاد مامانت به خانمم گفته دانشجوی رشته کامپیوتری ما که سر در نیاوردیم آوردیمش یه دستی بهش بکشی. 

ازترس خیس عرق شدم.... 

نیم ساعت گذشت. باباش گفت مهدی جان تموم نشد گفتم نه متاسفانه یه کم دیگه هم کار داره... 

باباش گفت اما من کار دارم نسترن جان (چه اسم قشنگی... آخه اسمشو نمیدونستم) بابا خودت برو خونه من یه کم کار دارم بعد خدا حافظی کرد و رفت... 

وقتی رفتم سرجام نشستم دیدم نسترن صندلیشو یه کم آورد جلوتر اما هیچی نگفت... 

بعد یه ده دقیقه که داشتم منفجر میشدم نمیدونم چه جوری شد که از زبونم پرید وگفتم دوست دارم بهش نگاه کردم تفلک از خجالت سرخ شده بود.... 

ویندوز که تموم شد خواست کیسو برداره و بره که بهش گفتم: نسترن خانم نظرتون راجع به من چیه.... 

چیزی نگفت... 

از خجالت سرخ شده بود.... 

فورا شمارمو رو یه تیکه کاغذ نوشتم تابهش بدم.... 

بایه کم مکس ازم گرفت.... 

گفتم کیس سنگینه وخودم براش تا در خونشون بردم و وقتی که خواستم برگردم گفتم منتظر تماستونم.... 

یه دو هفته ای گذشت کاملا بی خیال شده بودم که زنگ زد و این شروع آشنایی من با نسترن بود.... 

یه سالی می شد که باهم دوست بودیم یه روز بهم گفت می خواد بره بازار وگفتم من میام... 

تو خیابون دستاشو گرفتم وداشتیم قدم میزدیم که یهو باباش پیدا شد... 

یه کشیده محکم تو گوشم خابوند چیزی نگفتم دست دخترشو گرفت و رفتند... 

یه چند روزی گذشت  نسترن گوشیش خاموش بود که تو کوچه با مامانش دیدمش مامانش یه چشم غره ای به من رفت که از خجالت داشتم میمردم. نسترنم صورتش سیه وکبود بود... 

چند روز بعد یه کامیون اومد ووسایلشونو جمع کرد ورفت. 

می گفتن باباش انتقالی گرفته برگشتن شهر خودشون.... 

اون روز تو کوچه آخرین باری بود که نسترنو دیدم..... 

 

 

توجه: (این داستان تخیلی بوده و شخصیتهاش وجود خارجی ندارن) 

امیدوارم لذت برده باشید..........پایان........

۱۵ حقیقت زندگی

۱.تلاش کنید همان گونه رفتار کنید که می گویید.

۲.تلاش کنید همان گونه رفتار کنید که از دیگران انتظار دارید.

۳.تلاش کنید طوری رفتار کنید که گرفتار عذاب وجدان نشوید.

۴.تلاش کنید تا راست گویی وصداقت عادت شما شود.

۵.تلاش کنید همیشه دنبال یادگیری باشید.

۶.تلاش کنیدبا پیدا کردن دوستان جدید٬ دوستان قدیمی را حفظ کنید.

۷.تلاش کنید برای خوب کار کردن٬ خوب هم استراحت کنید.

۸.تلاش کنید همیشه برای اطرافیانتان جذاب باشید.

۹.تلاش کنید اگر از کسی رنجیده اید٬ با خود او صحبت کنید نه پشت سر او! 

۱۰.تلاش کنید وقتی به موفقیتی میرسید٬ آنهایی را که به شما در این راه کمک کرده اند فراموش نکنید. 

۱۱. تلاش کنید تا عهدی شکسته نشود واگر هم شکست شما ناقض آن نباشید. 

۱۲.تلاش کنیدتا باور کنید دیگران وظیفه ای در قبال شما ندارند وعامل سعادت وشقاوت هر کسی خود اوست. 

۱۳.تلاش کنید تا قدر دان لطف دیگران باشید وبا رفتار و گفتار تان آنها را از محبت پشیمان نکنید. 

۱۴.تلاش کنید به هر چیزی آنقدر بها دهید که استحقاقش را دارد. 

۱۵.تلاش کنید دنیا را با زیبایی هایش ببینید.

گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

همه ما پنهانی و در نهان، دل گفته هایی با خدا داریم، کسی از آن خبر ندارد و خود می گوییم و خدا شنونده است. آنچه می خوانید بخشی هایی از گفتگوهای “من وشما”، با خداست:
همان خدا، همان خدای فراموش شده ای که به گاه بی کسی و درماندگی سراغش را می گیریم …
همان که هیچگاه ما را از یاد نمی‌برد!

پیامی از راه سبز زندگی

گفتم: خسته‌ام
گفت: “لاتقنطوا من رحمة الله” از رحمت خدا ناامید نشید (زمر/۵۳)

گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!
گفت: “فاذکرونی اذکرکم” منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/۱۵۲)

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفت: “و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا” تو چه می‌دانی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/۶۳)

گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِِِ کوچک، خیلی دوره! تا آن موقع چه کار کنم؟
گفت: “واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله” کارهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند (یونس/۱۰۹)

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچک است… یک اشاره‌ کنی تمامه!
گفت: “عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم” شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/۲۱۶)

گفتم: “انا عبدک الضعیف الذلیل…” اصلا چطور دلت میاد؟
گفت: “ان الله بالناس لرئوف رحیم” خدا نسبت به همه‌ی مردم (نسبت به همه) مهربان است (بقره/۱۴۳)

گفتم: دلم گرفته
گفت: “بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا” (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند (یونس/۵۸)

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله
گفت: “ان الله یحب المتوکلین” خدا آنهایی را که توکل می‌کنند دوست دارد (آل عمران/۱۵۹)

گفتم: خیلی چاکریم! ولی این بار، انگار گفتی: حواست را خوب جمع کن!
گفت: “و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره” بعضی از مردم خدا را فقط به زبان عبادت می‌کنند. اگه خیری به آنها برسد، امن و آرامش پیدا می‌کنند و اگر بلایی سرشان بیاید تا امتحان بشوند، رو گردان میشوند. خودشان تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنند (حج/۱۱)

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم؛
گفت: “فانی قریب” من که نزدیکم (بقره/۱۸۶)

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می‌شد به تو نزدیک بشوم
گفت: “و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال” هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵)

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
گفت: “ألا تحبون ان یغفرالله لکم” دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! (نور/۲۲)

گفتم: معلومه که دوست دارم مرا ببخشی
گفت: “و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه” پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و بعد توبه کنید (هود/۹۰)

گفتم: با این همه گناه… آخر چه کاری می‌توانم بکنم؟
گفت: “الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده” مگر نمی‌دانید خداست که توبه را از بنده‌هایش قبول می‌کند؟! (توبه/۱۰۴)

گفتم: دیگر روی توبه ندارم
گفت: “الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب”(ولی) خدا عزیز و دانا است، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۳)

گفتم: با این همه گناه، برای کدام گناهم توبه کنم؟
گفت: “ان الله یغفر الذنوب جمیعا” خدا همه‌ی گناه‌ها را می‌بخشد (زمر/۵۳)

گفتم: یعنی اگر باز هم بیابم؟ بازهم مرا می‌بخشی؟
گفت: “و من یغفر الذنوب الا الله” [چرا که نه!] به جز خدا کیه که گناهان را ببخشد؟ (آل عمران/۱۳۵)

گفتم: نمی‌دانم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتشم می‌زند؛ ذوبم می‌کند؛ عاشق می‌شوم! … توبه می‌کنم
گفت: “ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین” [این را بدان که] خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم آنهایی که پاک هستند را دوست دارد (بقره/۲۲۲)

ناخواسته گفتم: “الهی و ربی من لی غیرک” ای خدا و پروردگار من! [آخر] من جز تو که را دارم؟
گفت: “الیس الله بکاف عبده” خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶)

گفتم: در برابر این همه مهربانیت چه کار می‌توانم بکنم؟
گفت: “یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما” ای مؤمنین! خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هایش بر شما درود و رحمت می‌فرستند تا شما را از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیاورند. خدا نسبت به مؤمنین مهربان است. ( احزاب/۴۲)

گفتم: هیچ کسی نمی‌داند تو دلم چه می‌گذرد
گفت: “ان الله یحول بین المرء و قلبه” خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/۲۴)

گفتم: غیر از تو کسی را ندارم
گفت: “نحن اقرب الیه من حبل الورید” ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/۱۶)

با خودم گفتم: خداوند!… خالق هستی!… با فرشته‌هایش!… به ما درود می‌فرستند تا هدایت شویم؟! …پس باید ثابت کنم که شایسته‌ی سلام و درود عرشیانم.باید گوهر درونم را از هرچه زنگار پاک کنم.