آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

چطور می‌شود هم آدم معمولی بود، هم آدم موفق؟!

چگونه می‌شود به موفقیت چنگول زد؟
قسمت نهم
یادآوری قسمت‌های قبلی: انسان‌ها از روزگاری که لباسشان برگ درخت بود و معمولا با لباس‌هایی که از مد می‌افتاد دلمه درست می‌کردند، می‌دانستند و می‌گفتند که وقت طلاست؛ طلا به این معنی که خیلی باارزش است وگرنه واضح و مبرهن و به شدت تابلو است که وقت برای انسان‌ها با هیچ چیز حتی طلا قابل قیاس نیست. آیا کسی توانسته با دادن هزارها تن طلا برای خودش فقط چند روز اضافی بخرد و عمرش را طولانی‌تر کند؟! با این اوضاع و احوال این سوال پیش آمد که رویم به دیوار، گلاب به رویتان پس بعضی از کارهای وقت‌گیر آدمیزادها، خیلی به او ضرر می‌رساند و آدم‌های موفق نباید این جوری وقتشان را تلف کنند! و در پاسخ به این سوال بود که این بحث پیش آمد که برای موفق بودن باید اول یک آدم بود، آن هم یک آدم معمولی و بعد موفق شد و... حالا ادامه بحث:

***
اولین نمونه‌ای که من سراغ دارم دختری است به نام «ش». این خانم شین مدعی است که روزانه 20 ساعت مطالعه و تحقیق می‌کند و می‌نویسد، 1 ساعت برای خوراک و نظافت و بهداشت صرف می‌کند و 3 ساعت می‌خوابد! وقتی این موضوع را بین جمع مطرح کرد چند نفر گفتند خوش به حالت! چند نفر یک جوری نگاهش کردند که خانم شین بفهمد آنها ببو گلابی نیستند و حرفش را باور نمی‌کنند! چند نفر هم مانده بودند باور کنند یا نه؟! همه این آدم‌ها این تحلیل را داشتند که اگر کسی بتواند به چنین وضعی عمل کند، دیر یا زود آدم فوق‌العاده موفقی خواهد شد؛ اما اگرکسی روزی 3 ساعت بخوابد، مغزش در طول 24 ساعت روز تعطیل خواهد بود.
خانم شین اگر راست گفته باشد بعد از مدتی ابتدا بیماری جسمی خواهد گرفت و پس از آن احتمالا افسردگی به سراغش خواهد آمد، بعد باید قرص‌های آرامبخش بخورد و روزی 25 ساعت بخوابد!
نمونه بعدی پسری است به نام «فرهاد» معروف به «فرهاد کمپِلِت». او خیلی زور زده که با غیرمعمول شدن، خودش را یک آدم موفق جا بزند: اول برای این‌که اراده‌اش را تقویت کند چای را ترک کرد اما بعد از چند ماه تلاش برای این کار و موفقیت نهایی، حتی مادرش هم به او یک آفرین خشک و خالی نگفت. برای همین در مرحله بعد سعی کرد به جای پا، روی دست‌هایش راه برود اما نتوانست و در ضمن اطرافیانش به جای آن‌که تشویقش کنند، می‌خواستند او را ببرند دیوانه‌خانه بستری کنند! فرهاد کمپلت در نهایت به آدم‌های موفق بیشتر خیره شد و دید که آنها هم چای می‌نوشند و هم روی پاهایشان راه می‌روند و به طور کلی مثل آدم رفتار می‌کنند و چون هیچ‌وقت این دیوانگی‌ها به سرشان نمی‌زند موفق هستند!
نمونه سوم زنی است که قرار بود خاص باشد! برای همین لباس پوشیدنش با همه تفاوت داشت، حرف زدنش (بلا به دور!) با همه تفاوت داشت، راه رفتنش با همه تفاوت داشت و... کلا آدمی بود غیرمعمولی و برای همین احساس موفقیت شدیدی از او می‌ریخت! اتفاقا خیلی هم از این جهت به او غبطه می‌خوردند و آرزو می‌کردند که ای کاش آنها هم همین جوری موفقیت از آنها صادر می‌شد؛ تا این‌که یک روز یک بچه در پارک از او پرسید: خاله شما چرا این جوری لباس پوشیدی؟! وقتی خانم مورد نظر سعی کرد جواب او را بدهد، پسربچه از خنده ریسه رفت و نزدیک بود از زور خنده نفسش بالا نیاید! مادر بچه هم هر چه سعی کرد او را ساکت کند و مانع از بیان حقایق از سوی او شود، نتوانست. در نهایت خانم خاص با ناراحتی آن‌جا را ترک کرد اما شنید که پسر بچه منفجر شد، چون راه رفتن او دقیقا شبیه راه رفتن اردک بود!
داستان آن پادشاه را شنیده‌اید که می‌خواست لباسی از طلا و جواهر داشته باشد که فقط آدم‌های بااصل و نسب می‌توانستند آن لباس‌ها را ببینند؟! او هم می‌خواست خاص باشد. این جور آدم‌ها فکر می‌کنند باید خاص بوده و با دیگران فرق داشته باشند تا آدم موفقی تلقی شوند، اما واقعیت دقیقا برعکس است: آدم باید آدم معمولی باشد و به موفقیت برسد، بعد از موفقیت است که دیگران او را فردی «خاص» تلقی می‌کنند.
با این نمونه‌ها بد نیست حالا کمی تا قسمتی هم از آدم‌های موفق کد بیاوریم: روسای بزرگ‌ترین کارخانه‌ها هم در خانه پیژامه می‌پوشند و نمی‌توانند 24 ساعت در بین کت و شلوار بمانند! بزرگ‌ترین دانشمندان و فرهیختگان گاهی دلشان می‌خواهد یک sms مسخره برای دوستی بفرستند و او را دست بیندازند! بالاترین مقام‌های سیاسی که سال‌ها عکس و فیلمشان در شبکه‌های مختلف پخش شده باز هم وقتی دوربین را می‌بینند ذوق می‌کنند و دلشان می‌خواهد شیرین‌کاری کنند! و... مهم‌تر از همه، این‌که آدم‌های موفق، روزها و حالات مختلفی دارند: روزهای خوب، روزهای بد، روزهای شیرین، روزهای غمگین، لحظات شاد و پر از انرژی، لحظاتی که نسبت به همه چیز بی‌تفاوت می‌شوند، گاهی دعوای خانوادگی، گاهی رفتارهای نه‌چندان درست و منطقی، گاهی دوست دارند کمی بچگی و شیطنت کنند، گاهی به حدی جدی می‌شوند که با یک بشکه 220 لیتری عسل هم نمی‌توان آنها را تحمل کرد و...؛ اما «موفقیت» آنها یعنی برآیند و معدل زندگی آنها بالاتر از برآیند زندگی آدم‌های معمولی است و این معنی و راز موفقیت است.
امیدوارم توانسته باشم حرف‌هایم را مثل آدم‌های معمولی گفته باشم و به موفقیت رسیده باشم. اگر شما هم چنین تصوری دارید، بدانید و آگاه باشید که نوشته‌های چنگولی ما همچنان ادامه دارد!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد