اهالی دهکده شیوانا برای تعمیر ساختمان حمام و بازارچه اصلی، مبلغ زیادی پول جمع کردند و به کدخدا دادند تا عدهای را اجیر کند و قبل از زمستان این کار را به انجام رساند. کدخدا مبلغ را به یکی از دوستان صمیمیاش که مهارت زیادی در ساخت و ساز نداشت سپرد. دوست کدخدا چون ناوارد بود دایما بهانهای پیدا میکرد و تاخیر و عقبماندگی پیشرفت کارها را به گردن آن بهانهها میانداخت. مثلا روزی میگفت که زمین زیر حمام، شل و باتلاق است و باید قبل از شروع به کار این زمین محکم شود و روز دیگر میگفت: "ستونهای چوبی سقف بازارچه اصلی پوسیدهاند و باید ستونهای جدید خریداری شود."
خلاصه دایم با انداختن تقصیر به گردن عواملی که از کنترل او خارج بودند برای خود زمان میخرید و کار را عقب میانداخت.
روزی شیوانا از کنار حمام میگذشت. دوست کدخدا را دید که زیر سایهای نشسته و با خیال راحت مشغول نوشیدن چای است. شیوانا در مورد پیشرفت کار سوال کرد. دوست کدخدا با قیافه حقبهجانبی گفت: "باران شدید دیروز یادتان هست. این باران سیلی به راه انداخت و این سیل در محل ساختمان حمام تبدیل به حوضچه بزرگی شد. در نتیجه باید منتظر بمانیم تا این حوضچه خشک شود و از آن به بعد کار ساخت و ساز را شروع کنیم!"
شیوانا لبخندی زد و گفت: "تو دین زیادی به مصیبتها و بلاهای عالم داری و باید دایم از همه اتفاقات بد و مصیبتهای کوچک و بزرگ این روستا تشکر کنی!"
دوست کدخدا باحیرت گفت: "چرا باید از مصیبت تشکر کنم در حالی که خودم از آن آسیب میبینم!؟"
شیوانا با تبسم گفت: "برعکس تو تنها کسی هستی که از مصیبت سود میبری. چون به تو بهانهای میدهد تا وقتکشی کنی و پول بیشتری از مردم دهکده به جیب بزنی. آخر کار هم میتوانی همه نتوانستنها و نشدنها را به گردن مصیبتها بیندازی و راه خود را بگیری و بروی. بنابراین وقتی چیزی اینقدر به انسان سود میرساند انصاف نیست که شاکر آن نباشی و در مقابل آن تعظیم نکنی. پیشنهاد میکنم از همین امروز در مقابل هر مصیبتی که اتفاق میافتد سر تعظیم فرود آوری و با احترام از آن یاد کنی. به مردم دهکده هم میگویم به تو کمک کنند و هر مصیبتی را که به ذهنشان رسید زودتر به تو اعلام کنند تا در بهانهیابی کم نیاوری."