آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

۲۵ نکته برای اینکه در محل کار کارآمدتر و شادتر باشیم

۲۵ نکته برای اینکه در محل کار کارآمدتر و شادتر باشیم

آیا
از محل ‌کارتان خسته شده‌ اید؟ دوست
دارید رضایت کاریتان بیشتر شود و احساس کنید واقعاً کاری انجام می‌دهید؟ دوست
دارید مثمر ثمرتر
باشید و آخر روز که به خانه می‌آیید از فعالیت‌های آن روزتان احساس رضایت کنید؟
مطمئن باشید که می‌توانید. فقط کافی است که بخواهید و برای تغییر و نو کردن
عاداتتان متعهد شوید. این نکات را رعایت کنید و خواهید دید که چقدر وضعیت کارتان
تغییر می‌کند. و این پیشرفت به سایر قسمت‌های زندگیتان هم رسوخ خواهد کرد.

۱. برنامه‌ ریزی کنید. عادت
کنید که برای روز و هفته‌تان برنامه بریزید. اینکار باعث می‌شود بتوانید استفاده
بهتری از هفته‌ هایتان بکنید. برای انجام این برنامه ‌ریزی روزانه، روزتان را ۱۵ دقیقه زودتر شرع کنید. ۳-۱
کار اصلی که آن روز باید انجام دهید را یادداشت کنید. و مهمتر اینکه، هدف تعیین
کنید و برای رسیدن به آن قدم بردارید. از قدرت اراده ‌تان
برای رسیدن به هدف ‌هایتان استفاده کنید.

۲. سوال نیرو بخش. سوالی
مثل این را روی میزتان بگذارید تا بتوانید بهتر روی کارتان تمرکز کنید، "آیا
الان بیشترین استفاده را از وقتم می‌برم؟" یا "آیا این بهترین استفاده‌ای
است که می‌توانم از این وقت بکنم؟"
3. بپذیرید که
لیست کارهایی که باید انجام دهید تمامی ندارد. برای افراد ایدآل ‌گرا این واقعاً مشقت ‌بار
است. فقط باید مطمئن شوید که مهمترین کارهایتان اول انجام می‌شود.
۴. کامپیوترتان را خاموش کنید. "چی؟ همه کارم با
کامپیوتر است!" آیا واقعاً اینطور است؟ این حرف چند درصد صحت دارد؟ سعی کنید
کامپیوترتان را فقط در زمانی که به آن برای کار نیاز دارید روشن نگه دارید.
استراحت دادن چشم‌هایتان باعث می‌شود انرژی بیشتری برای کار کردن پیدا کنید. حتی
اگر موقعی که برای جواب دادن به یک ایمیل فکر می‌کنید، چشمانتان را ببندید هم می‌تواند
کمکتان کند.

ادامه مطلب ...

۱۵ روش فکر کردن افراد موفق

توجه: استفاده از کلیه مقالات و مطالب سایت مردمان در مجلات، روزنامه ها، سایتها و برنامه های تلویزیونی با ذکر منبع آزاد است.

۱۵ روش فکر کردن افراد موفق

موفق‌ترین
افراد دنیا یک خصوصیت مشترک دارند: طرز فکرشان با دیگران فرق دارد.
چون
ما هم باور داریم که تفکر هوشمندانه زندگی را تغییر می‌دهد، در اینجا به ۱۵ مورد
از بهترین طرزفکرهای افراد موفق اشاره می‌کنیم.

فکر کردن یک نظم است. اگر می‌خواهید در آن بهتر شوید، باید روی آن کار کنید.
می‌توانید
برای برنامه‌ریزی فکر کردنتان وقت بگذارید مثلاً هر دو هفته یکبار یک نصفه روز، هر
یک ماه یک روز کامل و هر سال یک تا دو روز کامل.
ببینید انرژیتان را باید کجا متمرکز کنید، و بعد از قانون ۲۰/۸۰ استفاده کنید.
۸۰
درصد از انرژیتان را به ۲۰ درصد از مهمترین فعالیت‌هایتان اختصاص دهید. یادتان
باشد که نمی‌توانید در آنِ واحد همه جا باشید، همه را بشناسید و همه کاری انجام
دهید. و از انجام همزمان چند کار اجتناب کنید: ممکن است کارایی شما را به ۴۰%
برساند.
افراد موفق خود را در معرض ایده ‌ها و آدم‌های مختلف قرار می‌دهند.
آنها
سعی می‌کنند بیشتر وقتشان را با کسانی بگذرانند که آنها را به چالش می‌کشند.
ایده داشتن یک چیز است، دنبال کردن آن چیزی دیگر.
ایده‌ها
تاریخ مصرف کوتاهی دارند. باید قبل از اینکه تاریخ انقضای آنها فرا برسد، آنها را
عملی کنید.
افکار برای ایجاد شدن نیاز به زمان دارند. اولین چیزی که به ذهنتان می‌رسد را
انجام ندهید.

ادامه مطلب ...

روشی نو برای داشتن آرامش

استرس ، خشم ، فشار روانی، و حتی خستگی در همه افراد به میزان متفاوت بروز می کند و گاه افراد با احساسی از نا توانی برای مقابله با آن کژدار مریض آن را تحمل میکنند و یا ناتوان در کنترل آن به واکنشهایی جدی و گاه مخرب می پردازند . بگذریم از این که پس از این واکنشها اغلب دچار نوعی پشیمانی و احساس گنا ه هم می گردند. باید در نظر داشته باشیم که در بسیاری از مواقع این واکنش های تکانشی و بدون فکر می توانند آثاری را به دنبال داشته باشند که هیچ گاه قابل جبران نباشد . لذا ما در این مقاله سعی داریم روشی را برای کسب آرامش به شما آموزش دهیم که در عین اینکه بسیار آرامش بخش و لذت بخش است می تواند میزان کارایی شما را در مواقع حاد و تنش زا افزایش دهد . حتی می توانید اهداف خود را پس از این تمرین تصور کرده و در تحقق آن قدمی بردارید. در این تمارین ممکن است شما در دفعات ابتدایی نتایجی کاملا رضایت بخش نداشته باشید (البته در افراد به صور مختلف بروز می کند) اما مطمئن باشید با تمرین های مکرر قادر خواهید بود آرامش عجیبی را به خود باز گردانید.

سعی کنید با تکرار کلمه آرامش تاثیر آرام نمودن و القاء راحتی را در خود حس کنی.

برای این امر پیش از هر اقدام نیاز به محلی ساکت که از رفت و آمد بدور باشد و اتاقی نیمه تاریک داریم. سعی کنید جای دنجی را انتخاب کنید ، اگر در اتاق خواب باشد بهتر است . از قبل هم به خانواده بگویید موقع تمرین مزاحم شما نشوند . پس از آن یک کاناپه راحت پیدا کنید که وقتی روی آن می نشینید راحت و زاویه بدن شما نود درجه نباشد . بهترین زاویه برای اینکار صد و شصت می باشد و البته بسیار بهتر است به صورت خوابیده این تمرین را انجام دهید. هرگونه لباس و زیور آلات را که از آسایش و راحتی شما می کاهد از خود جدا کنید.

بهتر است این جملات را ضبط کرده و از صدای آن استفاده نمایید. در باز گویی این جملات لحن خود را هر چه بیشتر آرام نگهدارید تا هنگام شنیدن جملات، آرامش کافی به شما منتقل شود.

ادامه مطلب ...

تکنیک های هفت گانه: ارتقای خلاقیت

راهکارهای خلاقانه

شکی نیست که همه افراد موفق پس از پشت سر گذاشتن دوره های سخت و طاقت فرسای زندگی توانایی عملی کردن اهداف خود را بدست آورده اند. هر گونه شکست، سختی، و مشکل می تواند به منزله سرآغاز ایجاد ابداعات و اختراعات شگرفی به شمار رود. باید توجه داشت که "نیاز" سرچشمه هر گونه نوآوری و اکتشاف است. اگر احساس می کنید در زندگی خود به بن بست رسیده اید باید بدانید که در مکان مناسبی برای افزایش خلاقیت خود قرار دارید، پس دست بکار شوید و از تنگاهای موجود به نفع خود بهره برداری کنید.  

1- خشم خود را در آغوش بگیرید.

در مقالات و نشریه های مختلف به وفور می خوانیم که شاد بودن یکی از ارکان زندگی افراد موفق است. اما چگونه می توان خشم را مهار کرد و به واسطه آن به آرامس دست پیدا کرد؟ باید سعی کنید که حتی در بدترین شرایط هم خونسردی خود را حفظ کنید. از امروز تصمیم بگیرید که در برابر مشکلات از خود عکس العملی کاملاً متفاوت نشان دهید. این کار عملی نخواهد شد مگر با کمک گرفتن از نیروی بالقوه خلاقیت.

۲- اجازه دهید ذهنتان آزادانه پرسه بزند.

در حقیقت شما به هر چه که فکر کنید ناخودآگاه آنرا به زندگی خود دعوت کرده اید. قدرت تخیل خود را تقویت کنید، به افکار مثبت دامن بزنید، و خوبی ها را در کائنات منعکس سازید. با استفاده از خلاقیت بهترین امکانات و شرایط ممکن را برای خود به تصویر بکشید.

ادامه مطلب ...

روان شناسی مرگ!

این مطلب را به دختر خاله خوبم فرناز که چند روز پیش پدر عزیزش  را در غربت از دست داد تقدیم میکنم

در حوزه روانشناسی ، فشارهای روانی و مشکلات به دسته های مختلف تقسیم می شوند که در بعضی مواقع آدمی با استفاده از توان و استعداد خود یا دیگری ، می تواند آنها را حل کرده یا تغییر دهد و بعضی مسائل نیز هست که صرفاً باید آنها را تحمل کرد. مرگ از مقوله دوم است. یعنی ما نمی توانیم آن را حذف کنیم. بهتر است بگوئیم که سهم هر کس از مرگ عادلانه بوده و سهم هیچ کس ضایع نمی شود !  پس می توان گفت که مرگ حتمی است و چون به « وجود» ما مربوط می شود ، اساسی و بیشتر اوقات تنش زاست.

از نظر روانشناختی وقتی مرگ عزیزانمان اتفاق می افتد ، 4 مرحله متوالی به ترتیب اتفاق می افتد که باید از این مراحل عبور کرد     1 –مرحله انکار 2 – مرحله خشم 3– مرحله غم 4– مرحله پذیرش

  1 – در مرحله انکار، قبول مرگ عزیزمان بسیار غیر ممکن خود را نشان می دهد. این مسئله مخصوصاً در حوادثی که منجر به مرگ مغزی می شود بیشتر مشهود است. بی دلیل نیست بیشتر بازماندگان فردی که مرگ مغزی شده است، با اهداء ‌اعضاء ‌موافقت نمی کنند. چون انکار واقعیت مرگ یکی از مراحل است. برنامه ای که در بالا به آن اشاره کردیم کمک موثری به ما می کند که این مراحل را به خصوص مرحله انکار را به سرعت سپری کنیم.
 2 – در مرحله خشم ،‌ در اینجا اگرچه مرگ عزیزمان را باور کردیم ولی نسبت به علل آن خشم می گیریم و جالب این است که این خشم را ممکن است به دیگران نیز انتقال دهیم. این مسئله را بیشتر در چنین حوادثی شاهد هستیم : تصادفات رانندگی ؛ سکته هایی که به خاطر یک بگو مگو پیش آمده؛ یا در اتاق عمل جراحی که ممکن است با پزشک سر دعوا برداریم . لذا به هنگامی که در این مرحله هستیم ، ممکن است حرفهای ناشایست به مسببین بزنیم یا دست به انتقام یا رفتارهای تهدید کننده بزنیم. اگر فردی به علت تصادف باعث مرگ کسی شده است ، بهتر آن است که در این مرحله ، اقدامی به گرفتن رضایت از بازماندگان متوفی نکند که نتیجه عکس خواهد گرفت. اگر هم مسببی برای مرگ عزیزان نیابیم ممکن است خدایی ناکرده ، شروع به شکایت از خدا بکنیم ، مثلا « خدایا چرا باید اینطور می شد یا …» . برنامه ریزی مرگ که در این یادداشت اشاره شد ، موجب عبور سریع از مرحله خشم می شود.
  3 – مرحله غم ،‌ نسبت به سایر مراحل قبل طولانی تر است. ولی حداکثر نباید از شش ماه بیشتر شود. در غیر این صورت ، مسئله افسردگی و درمان آن باید در نظر گرفته شود. برنامه ریزی برای مرگ ، کمک فراوانی در جهت کوتاه شدن این مرحله می کند.
ادامه مطلب ...

ندیدن مثبت‌های پنهان به خاطر...

یکی از شایع‌ترین بیماری‌های ذهن علاقه به برچسب‌زنی منفی و یکی از مرسوم‌ترین عادات ذهن بیماران گذاشتن القاب و اسامی غیرمثبت روی کسانی است که از دید آنها مستحق اسامی ناپسند و نامناسب‌اند.
هر چند برای کسانی که اسامی نامناسب و ناشایست روی افراد دیگر می‌گذارند در هیچ دین و آیینی عاقبت و سرانجام نیکی پیش‌بینی نشده است، اما متاسفانه این عادت ناپسند آن‌قدر مرسوم شده که قبح و زشتی آن برای بسیاری از افراد به طور کامل ریخته است و حتی برخی از توانایی خود در گذاشتن اسم‌های مضحک و ناشایست روی دیگران احساس افتخار و هوشمندی هم می‌کنند!
در این فرصت کوتاه نمی‌خواهیم به نادرستی عمل بیمارگونه برچسب‌زنی منفی روی دیگران بپردازیم. همه کم و بیش می‌دانیم که این کار چقدر زشت است، چرا که خودمان به شکل‌های مختلف در طی مسیر زندگی قربانی برچسب‌های منفی بوده‌ایم و از اعماق وجودمان درک می‌کنیم که وقتی فردی برچسب منفی می‌خورد چقدر احساس ناخوشی در وجودش جاری می‌شود.
در این مجال کوتاه می‌خواهیم به یک نکته ریز اما بسیار مهم در فرآیند ذهنی چسباندن برچسب به دیگران اشاره کنیم و آن ندیدن نکات مثبت موجود در فرد به خاطر خیره شدن به برچسب منفی بزرگی است که روی گردن او آویزان کرده‌ایم. به زبان خیلی ساده باید بسیار مواظب باشیم که مبادا اسامی و القاب و برچسب‌های منفی، ما را از دیدن مثبت‌های پنهان در وجود افراد محروم سازد که اگر این اتفاق بیفتد به طور غیرمستقیم این خود ما هستیم که ضرر می‌کنیم و نمی‌توانیم از فرصت حضور افراد توانمند در اطراف خود به موقع و در مکان و زمان درست استفاده کنیم.

ادامه مطلب ...

خیابان را عوض کن!

از یک آدم موفق که زندگی سخت و پرتلاطمی داشت خواستند عصاره زندگی خود را در یک کتاب بنویسد. او کتابی چهار برگی نوشت به اسم "چهار فصل زندگی من" و در هر برگه یک فصل زندگی خود را به شکل زیر نوشت.
فصل اول زندگی من: از خیابانی عبور می‌کردم. چاله‌ای را ندیدم. داخل آن افتادم. زمین و آسمان را به خاطر این چاله نفرین کردم. خیلی سختی دیدم تا توانستم خودم را از آن چاله بیرون بکشم. اما سرانجام با تلاش و زحمت موفق شدم دوباره سرپا بایستم.
فصل دوم زندگی من: دوباره از آن خیابان عبور می‌کردم. چاله را دیدم اما خودم را به ندیدن زدم. دوباره داخل همان چاله افتادم. این بار خودم را هم به خاطر چشم بستن سرزنش کردم. باز هم با سختی زیاد موفق شدم خودم را از آن چاله بیرون بکشانم. هر چند این بار مدت کمتری وقت گرفت اما سختی‌ها و دشواری کار انگار بیشتر بود. به‌خصوص آن‌‌که بخشی از تقصیر و کوتاهی ندیدن چاله به گردن خودم بود.
فصل سوم زندگی من: دوباره از آن خیابان گذشتم. چاله را دیدم. اما این بار احتیاط کردم و از آن فاصله گرفتم و در حالی که به شدت می‌ترسیدم چاله را دور زدم و از آن دور شدم.
فصل چهارم زندگی من: خیابان را عوض کردم! و از آن به بعد بود که همیشه موفق بودم.
***

ادامه مطلب ...

خاطرات زمستان را به بهار نیاور!

برف‌ها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم‌کم اهالی دهکده شیوانا می‌توانستند از خانه‌هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت و زرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می‌کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می‌بردند. شیوانا همراه یکی از شاگردان از کنار مزرعه‌ای عبور می‌کرد. پیرمردی را دید که روی سبزه‌ها نشسته و نوه‌های کوچکش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت می‌کند.
شیوانا لختی ایستاد و حرف‌های پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت: "اکنون که بهار است و این بچه‌ها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است داستان یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه‌ها بیشتر بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخ‌بندان، همه این بچه‌ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد. به جای صحبت از بدبختی‌های ایام سرما، به این بچه‌ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آن‌قدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان‌های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند."
پیرمرد اعتراض کرد و گفت: "اما زمستان سختی بود!"
شیوانا با لبخند گفت: "ولی اکنون بهار است.آن زمستان سخت حق ندارد بهار را نیز از ما بگیرد. تو با کشاندن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را هم قربانی می‌کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن!"

نداشته‌ها را نمی‌توان از دست داد!

شیوانا همراه کاروانی راهی شهری دور شد. چند هفته که از سفر گذشت، تعدادی دوره‌گرد بین راه به کاروان پیوستند. کاروان‌سالار با تردید آنها را پذیرفت به شرطی که با فاصله از کاروان حرکت کنند و در استراحتگاه‌ها به مسافران کاروان نزدیک نشوند. در ضمن به اهل کاروان هم سپرد که مواظب باشند خود یا همراهانشان با آنها دمخور نشوند چون ممکن است آسیب ببینند.
یکی از مسافران کاروان زن و شوهر جوانی بودند که فرزند کوچکی داشتند و مسافر یکی از شهرهای طول مسیر بودند. شیوانا متوجه شد که شوهر جوان گاه و بیگاه از همسر و فرزندش جدا می‌شود و سراغ دوره‌گردها می‌رود و چند ساعت بعد می‌آید و هیچ نمی‌گوید.
یک‌بار شیوانا به او نزدیک شد و گفت: "کاروان‌سالار مرد باتجربه‌ای است. وقتی می‌گوید مواظب دوره‌گردها باشید حتما چیزی می‌داند!"
مرد جوان گفت: "خودم عقل و تدبیر دارم و جانب احتیاط را رعایت می‌کنم. من آدم باهوشی هستم."
شیوانا تبسمی کرد و گفت: "پس به آن عقل و تدبیرت بگو، هوش و عقل جمع می‌گوید از آنها فاصله بگیریم! حتما حکمتی در آن است!"
یک روز صبح خبر رسید که دوره‌گردها نیمه‌شب از کاروان جدا شده‌اند و خبری از آنها نیست. ساعتی بعد زن جوان گریه‌کنان نزد کاروان‌سالار و شیوانا آمد و گفت که از نیمه‌شب شوهرش غیب شده و از او خبری ندارد.
مردان کاروان اطراف منزلگاه را گشتند و مرد جوان را مدهوش در چاله‌ای یافتند در حالی که تمام دارایی همراهش را برده بودند. مرد جوان را به استراحتگاه آوردند و وقتی حالش بهتر شد شیوانا به او گفت: "چرا نصیحت بزرگ‌ترها را گوش نکردی و جان و مال خودت را به خطر انداختی؟!"
مرد جوان مغرور و متکبر گفت: "من آدم باهوشی هستم و بیشتر از همه شما احتیاط و تدبیر داشتم. آنها برای مدت کوتاهی غافلگیرم کردند و تدبیرم را چند دقیقه‌ای از دست دادم و به این روز افتادم!"
شیوانا لبخندی زد و گفت: "نداشته را نمی‌توان از دست داد! اگر تدبیر داشتی اصلا سراغ آنها نمی‌رفتی و نزدیکشان نمی‌شدی که فرصت غافلگیری را به آنها بدهی. بی‌جهت داشتن چیزی که مانع از افتادن تو به این وضعیت می‌شد را ادعا نکن."

سکوت آخرین سنگر است!

شیوانا با دو نفر از شاگردان از راهی می‌گذشتند. عده‌ای از افراد شرور و اوباش کنار جاده نشسته بودند و به رهگذران دشنام می‌دادند. وقتی شیوانا و شاگردان نزدیک این افراد رسیدند، آنها شروع به گفتن جملات زشت خطاب به ایشان کردند. شیوانا و شاگرد بزرگ‌تر سکوت کردند و هیچ نگفتند. اما شاگرد کوچک‌تر طاقت نیاورد و به آن افراد گفت که حرمت کلام و زبان خود را نگه دارند. اشرار چون تعدادشان بیشتر بود شاگرد کوچک را دوره کردند و شروع به هل دادن و زدن او کردند. شاگرد کوچک چون حریف آنها نمی‌شد ساکت شد و دیگر صحبتی نکرد. شیوانا و شاگرد بزرگ‌تر به کمک دوستشان شتافتند. اوباش وقتی سکوت او را دیدند و متوجه جدی بودن شیوانا و شاگرد بزرگ‌تر در دفاع از او شدند رهایش کردند و پی کار خود رفتند. وقتی همه چیز آرام شد و آنها دوباره در جاده قرار گرفتند شاگرد کوچک خطاب به شیوانا گفت: «چرا شما در مقابل دشنام‌ها و کنایه‌های زشت آنها سکوت کردید و چیزی نگفتید؟»

ادامه مطلب ...