آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش
آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی |  تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

آموزش حرفه ای فروش و بازاریابی | تکنیک های فروش

به محل سُر خوردن بنگریم، نه مکان زمین خوردن!

زمستان است و یخبندان رسم همیشه جاودان فصل سرماست. دما که پایین می‌آید، هر قطره آبی که روی زمین سرد چشم به آسمان دوخته، بلوری می‌شود و در جا یخ می‌زند. و انسان‌هایی که ناچار از قدم زدن در جاده‌های زندگی هستند گاهی پایشان روی این توده‌های بلورین یخ سُر می‌خورد و کمی جلوتر زمین خوردن را تجربه می‌کنند. اما نکته این‌جاست که هیچ‌کس به محل سُر خوردن خود دقت نمی‌کند بلکه همیشه نگاه‌ها به جایی دوخته می‌شود که سر به زمین اصابت کرده است.
بچه‌ها وقتی سُر می‌خورند و سقوط می‌کنند، جایی را که زمین خورده‌اند به بزرگ‌ترها نشان می‌دهند و برایشان محلی که سُر خوردن از آن‌‌جا شروع شده و مکان لغزیدن هیچ اهمیتی ندارد. انگار این نشان‌گیری اشتباه از همان زمان کودکی در ذهن ما جا افتاده و طبق عادت یاد گرفته‌ایم که در مکان وقوع اتفاق دنبال مقصر بگردیم و همیشه نسبت به شرایطی که این اتفاق به خاطر آن رخ داده بی‌توجه باشیم. اما این روش کاملا اشتباه است و به خاطر همین اشتباه است که می‌بینیم یک نفر دایم خطای یکسانی را بارها و بارها در زندگی خود تکرار می‌کند و باز درس عبرت نمی‌گیرد. به خاطر همین شیوه غلط برخورد با مشکل است که می‌بینم همیشه یک عضو از هر خانواده در هر نسل خطای یکسانی را تجربه می‌کند و همواره در هر محله اتفاقات ناخوشایند مشابهی می‌افتد. در هر شهر، هر روز عده خاصی حرکات غلط یکسانی را انجام می‌دهند و به شکلی مشابه مجازات می‌شوند و باز روز بعد و روزهای بعد آدم‌هایی شبیه همان قبلی‌ها دوباره همان رفتار غلط را تکرار می‌کنند و مثل روزهای قبل به همان شکل تاوان پس می‌دهند و این شیوه غلط هر روز تکرار می‌شود.
اشتباه همیشه این‌جاست که آسیب‌شناسی را جدی نمی‌گیریم و کسی به مکان لغزیدن توجه نمی‌کند و درست بعد از زمین خوردن، به محلی که زمین را لمس کرده زل می‌زند و آن مکان را مقصر می‌داند.

ادامه مطلب ...

نداشته‌ها را نمی‌توان از دست داد!

شیوانا همراه کاروانی راهی شهری دور شد. چند هفته که از سفر گذشت، تعدادی دوره‌گرد بین راه به کاروان پیوستند. کاروان‌سالار با تردید آنها را پذیرفت به شرطی که با فاصله از کاروان حرکت کنند و در استراحتگاه‌ها به مسافران کاروان نزدیک نشوند. در ضمن به اهل کاروان هم سپرد که مواظب باشند خود یا همراهانشان با آنها دمخور نشوند چون ممکن است آسیب ببینند.
یکی از مسافران کاروان زن و شوهر جوانی بودند که فرزند کوچکی داشتند و مسافر یکی از شهرهای طول مسیر بودند. شیوانا متوجه شد که شوهر جوان گاه و بیگاه از همسر و فرزندش جدا می‌شود و سراغ دوره‌گردها می‌رود و چند ساعت بعد می‌آید و هیچ نمی‌گوید.
یک‌بار شیوانا به او نزدیک شد و گفت: "کاروان‌سالار مرد باتجربه‌ای است. وقتی می‌گوید مواظب دوره‌گردها باشید حتما چیزی می‌داند!"
مرد جوان گفت: "خودم عقل و تدبیر دارم و جانب احتیاط را رعایت می‌کنم. من آدم باهوشی هستم."
شیوانا تبسمی کرد و گفت: "پس به آن عقل و تدبیرت بگو، هوش و عقل جمع می‌گوید از آنها فاصله بگیریم! حتما حکمتی در آن است!"
یک روز صبح خبر رسید که دوره‌گردها نیمه‌شب از کاروان جدا شده‌اند و خبری از آنها نیست. ساعتی بعد زن جوان گریه‌کنان نزد کاروان‌سالار و شیوانا آمد و گفت که از نیمه‌شب شوهرش غیب شده و از او خبری ندارد.
مردان کاروان اطراف منزلگاه را گشتند و مرد جوان را مدهوش در چاله‌ای یافتند در حالی که تمام دارایی همراهش را برده بودند. مرد جوان را به استراحتگاه آوردند و وقتی حالش بهتر شد شیوانا به او گفت: "چرا نصیحت بزرگ‌ترها را گوش نکردی و جان و مال خودت را به خطر انداختی؟!"
مرد جوان مغرور و متکبر گفت: "من آدم باهوشی هستم و بیشتر از همه شما احتیاط و تدبیر داشتم. آنها برای مدت کوتاهی غافلگیرم کردند و تدبیرم را چند دقیقه‌ای از دست دادم و به این روز افتادم!"
شیوانا لبخندی زد و گفت: "نداشته را نمی‌توان از دست داد! اگر تدبیر داشتی اصلا سراغ آنها نمی‌رفتی و نزدیکشان نمی‌شدی که فرصت غافلگیری را به آنها بدهی. بی‌جهت داشتن چیزی که مانع از افتادن تو به این وضعیت می‌شد را ادعا نکن."

در نگاهش خودت را دیدی!

شیوانا با تعدادی از شاگردان از جاده‌ای می‌گذشتند. عده‌ای زخمی و خاک‌آلود را دیدند که کنار جاده نشسته‌اند و از عابران کمک می‌خواهند تا بستگانشان را از زیر آوار نجات دهند. شیوانا نزد آنها رفت و جویای حالشان شد. یکی از این افراد که قیافه‌ای رنجور و افسرده داشت گفت: "صبح امروز در روستای ما زلزله آمد و عده زیادی زیر آوار مانده‌اند. دستمان به جایی بند نیست و برای همین ما که توان داشتیم خود را به لب جاده اصلی رساندیم تا از رهگذران کمک بخواهیم. اما عابران همین که ریخت و قیافه ما را می‌بینند فرار می‌کنند و به دادمان نمی‌رسند."
شیوانا جلوی یکی از رهگذران آشنا به محل را گرفت و از او در مورد زمین‌لرزه و گفته‌های مرد آسیب‌دیده پرسید. رهگذر گفت: "آنها در مورد زمین‌لرزه و وضعیت روستایشان راست می‌گویند، ولی اگر به چشمان و قیافه آنها دقت کنید می‌بینید آدم‌های خوبی نیستند و نباید به آنها اعتماد کرد."

ادامه مطلب ...

حتما باید اتفاق بیفتد تا...!؟

حتما باید نتایج نهایی کنکور اعلام شود و اسم بعضی افراد در لیست قبولی‌ها نباشد تا تازه متوجه شوند نمی‌توانند به صورت اتفاقی، در رشته خوب و شهر مناسب قبول شوند و بی‌رنج گنج میسر نمی‌شود!
حتما باید زلزله‌ای بیاید و زمینی بلرزد و آواری سنگین بر سر عده‌ای انسان بی‌گناه فرود آید تا تازه متوجه شویم خانه‌های سست‌بنیاد و کاه‌گلی نه تنها جان‌پناه مناسبی برای اعضای خانواده نیست بلکه می‌تواند به چیزی دلهره‌آور و مرگ‌آفرین تبدیل شود.
حتما باید المپیکی برگزار شود و حریفی قوی و ورزیده مقابل شرکت‌کننده‌های پرمدعا ظاهر شود تا مدعیان مغرور تازه بفهمند که در مسابقات جدی، این مهارت و ورزیدگی واقعی است که جواب می‌دهد و با رفاقت‌بازی و ولخرجی‌های سنگین نمی‌توان در مسابقات جهانی مطرح شد.
حتما باید مهندس یا مدیر یا دکتر یا کارشناسی کاری را خراب کند، پلی را فرو ریزد، مجموعه‌ای را به ورشکستگی بکشاند، فرد سالمی را عاجز کند و یا ساختار سالم و درستی را به هم بریزد تا تازه متوجه شویم که:
کار هر بز نیست خرمن کوفتن/ گاو نر می‌خواهد و مرد کهن
متاسفانه در اوج تمدن و در قرن بیست و یک که بشر در تمام زمینه‌های علمی بزرگ‌ترین پیشرفت‌های تاریخ بشریت را تجربه کرده، هنوز هستند آدم‌هایی که در کمال تاسف، قدرت و اجازه تصمیم‌گیری یافته‌اند و با تصمیم‌های خام، ناپخته و بی‌حساب و کتاب که می گیرند نه تنها زندگی خود، بلکه سرنوشت اطرافیان و دیگران را نیز به خطر می‌اندازند.

ادامه مطلب ...

به‌قدر همت و عمق نگاه تو

یکی از شاگردان جوان مدرسه شیوانا معماری ورزیده بود. ساخت خوابگاه جدید مدرسه به او سپرده شد. معمار جوان صبح‌ها با دقت کار می‌کرد و عصرها به دلیل خستگی و فشار کار نای کار کردن نداشت و بی‌رمق در گوشه‌ای به استراحت می‌پرداخت. کار ساختمان خوابگاه هم به کندی پیش می‌رفت و زمستان و سرما به سرعت نزدیک می‌شد. روزی معمار جوان نزد شیوانا آمد و گفت: "مجبورم دقیق کار کنم و به همین خاطر باید روی هر قسمت کار حساسیت زیادی به خرج دهم و خودم شخصا در هر قسمت ناظر و فعال باشم. به همین دلیل زود خسته می‌شوم و نمی‌توانم پیوسته کار کنم. اما در عین حال می‌بینم پیشرفت کار کند و آهسته است و می‌ترسم خوابگاه دیر آماده شود و شاگردان زمستان را با سختی بگذرانند."
شیوانا لبخندی زد و گفت: "هر چه کار را دقیق‌تر و با وسواس بیشتری انجام دهی نتیجه آن ماندگارتر و مقاوم‌تر است. به همین دلیل نباید دقت و حساسیت خود را فدای سرعت کنی اما اگر وسواس داری که در همه بخش‌ها خودت شخصا حضور داشته باشی باید بدانی که با این وسواس پیشرفت کار مستقیما به میزان حضور خودت وابسته می‌شود. هر چه بیشتر استراحت کنی میزان توقف کار بیشتر می‌شود و هر چه حضورت سَرِ کار بیشتر شود پیشروی کار به همان میزان افزایش می‌یابد. یا به بقیه اعتماد کن و بخشی از کار را به آنها بسپار و خودت بیشتر نقش نظارتی را به عهده بگیر و یا این که به ناچار حضورت را سر کار بیشتر کن تا کار سرعت بگیرد. راه دیگری وجود ندارد."

ادامه مطلب ...

جشن برگ‌ریزان

تابستان به خاطر گرمای هوا، آدم‌ها به ناچار لباس‌های نازک به تن می‌کنند، ولی با آمدن پاییز و سردتر شدن هوا، همه به سراغ لباس‌های ضخیم‌تر و گرم‌تر می‌روند. سرما با کسی شوخی ندارد. اما جالب این‌جاست که درختان انگار درست برعکس عمل می‌کنند. چرا که وقتی اولین سوز سرما به مشامشان می‌رسد بلافاصله برگ‌هایشان زرد می‌شود و تنها تن‌پوش ظاهری آنها یکی‌یکی بر زمین می‌افتد و بعد از مدتی کوتاه درخت بدون هیچ تن‌پوشی و بی‌هیچ ساز و برگی به پیشواز زمستان می‌رود! به راستی حکایت این برگ‌ریزان دسته‌جمعی درختان در پاییز چیست که باعث می‌شود طبیعت اطراف ما این‌قدر رنگارنگ و زیبا به نظر برسد؟
حقیقت این است که درختان با برگ‌ریزان و سراپا پاک شدن، دارند خود را برای لباس سبزی آماده می‌کنند که قرار است شش ماه دیگر بعد از تمام شدن پاییز و زمستان به آنها عیدی داده شود و این همه برگ‌های ریخته روی زمین نشانه دل کندن تک‌تک درختان عالم از تن‌پوش‌های سبزی است که عید پارسال از بهار قبلی عیدی گرفتند.

ادامه مطلب ...

سکوت آخرین سنگر است!

شیوانا با دو نفر از شاگردان از راهی می‌گذشتند. عده‌ای از افراد شرور و اوباش کنار جاده نشسته بودند و به رهگذران دشنام می‌دادند. وقتی شیوانا و شاگردان نزدیک این افراد رسیدند، آنها شروع به گفتن جملات زشت خطاب به ایشان کردند. شیوانا و شاگرد بزرگ‌تر سکوت کردند و هیچ نگفتند. اما شاگرد کوچک‌تر طاقت نیاورد و به آن افراد گفت که حرمت کلام و زبان خود را نگه دارند. اشرار چون تعدادشان بیشتر بود شاگرد کوچک را دوره کردند و شروع به هل دادن و زدن او کردند. شاگرد کوچک چون حریف آنها نمی‌شد ساکت شد و دیگر صحبتی نکرد. شیوانا و شاگرد بزرگ‌تر به کمک دوستشان شتافتند. اوباش وقتی سکوت او را دیدند و متوجه جدی بودن شیوانا و شاگرد بزرگ‌تر در دفاع از او شدند رهایش کردند و پی کار خود رفتند. وقتی همه چیز آرام شد و آنها دوباره در جاده قرار گرفتند شاگرد کوچک خطاب به شیوانا گفت: «چرا شما در مقابل دشنام‌ها و کنایه‌های زشت آنها سکوت کردید و چیزی نگفتید؟»

ادامه مطلب ...

مُهرِ مهربانی!

مهربان که باشی، بی‌آن‌که بخواهی بر پیشانی‌ات مهربان بودن آشکار خواهد شد. نگاهت برقی دوست‌داشتنی می‌گیرد و بچه‌های کوچک زودتر از بقیه متوجه روان پاک و پر عشق تو می‌شوند. آنها خیلی ساده از تو نمی‌ترسند و برای تو معصومانه لبخند می‌زنند و دست تکان می‌دهند. حتی وقتی دلت را از کینه‌ها کامل بشویی و مهر و محبت کل هستی را در دل جای دهی، می‌بینی نه تنها بچه‌ها بلکه همه اجزای عالم با تو اُخت می‌شوند و از تو فرار نمی‌کنند. تو از طریق پاکی درون می‌توانی در همان جایی که هستی به مرکز عالم تبدیل شوی و شاهد باشی که کل کاینات گرد دل تو به طواف می‌آیند. تو عزیز عالم می‌شوی چرا که مُهر مهربانی را بی‌آن‌که بدانی بر پیشانی خود چسبانده‌ای. این حقیقتی آشکار است برای آنها که چشم‌های باز دارند.
برعکس وقتی نامهربان و سنگدل باشی، اطرافیان تو به سرعت آن را درک می‌کنند. چشم‌هایت بی‌آن‌که متوجه باشی، برق ناخوشایندی می‌یابد. صدایت حتی از پشت تلفن هم لرزش‌های ناخوش خود را آشکار می‌سازد و انسان‌های نابینا وقتی از کنارت رد می‌شوند بی‌آن‌که بدانی متوجه موج انرژی منفی اطراف وجودت می‌شوند. تو هرگز نمی‌توانی سنگدلی و نامهربانی‌ات را پنهان کنی، حتی اگر ماهرترین هنرپیشه روی زمین باشی.

ادامه مطلب ...

پرورش آگاهانه

همراهان موفقیت، سلام؛
در سخن آغازین این شماره توصیه‌ای که به شما عزیزان دارم این است:
خود را برای پدر و مادر بودن آماده کنید. آماده شدن برای والد بودن، یکی از مهم‌ترین وظایفی است که بر دوش شما گذاشته شده. اگر مجرد هستید از همین حالا سعی کنید در زمینه شناخت و پرورش فرزند مطالعاتی داشته باشید. با خود فکر نکنید حالا وقت بسیار است! گاهی ما آن‌قدر در پیچ و تاب زندگی غرق می‌شویم که دیگر چنین فرصت‌های طلایی‌ای به دست نمی‌آوریم.
اما شما خوبانی هم که پدر و مادر هستید هنوز دیر نشده است. تا جایی که می‌توانید اطلاعات خود را از خصوصیات سنی و شرایط روانی کودکان بالا ببرید. در کلاس‌های پرورش فرزند شرکت کنید، سعی کنید سی‌دی‌ها و کتاب‌های علمی معتبر موجود در بازار را تهیه کنید. این سرمایه‌گذاری مهم‌ترین و سودمندترین سرمایه‌گذاری در طول عمرتان است. پرورش آگاهانه فرزند بزرگ‌ترین لطفی است که در حق فرزندتان، خودتان و جامعه انجام می‌دهید.
روزگارتان هدفمند و سرشار از آگاهی باد
محمد جانبلاغی

نشنیدن ارادی!

دو نفر از شاگردان شیوانا خود را برای مسابقه تیراندازی آماده می‌کردند. یکی از آنها ناشنوا بود و سطح مهارتی متوسط داشت. دومی چشم و گوش سالمی داشت و از لحاظ مهارت نیز بسیار عالی‌تر بود اما در تمرینات، در حضور بقیه شاگردان، نمی‌توانست مهارت واقعی خود را نشان دهد و بسیار ضعیف عمل می‌کرد.
شیوانا او را به حضور خواست و دلیل ضعف آشکارش را پرسید. شاگرد گفت: "این دوست ما که ناشنواست خیلی خوشبخت است. چون حرف‌های نیش‌دار بقیه شاگردان را نمی‌شنود و بی‌تفاوت نسبت به چیزهایی که پشت سرش می‌گویند تمام هوش و حواسش را روی کشیدن درست کمان و پرتاب به موقع تیر متمرکز می‌کند و طبیعی است که با این شرایط وضع او باید هم از من خیلی بهتر باشد."
شیوانا گفت:" اگر مشکل تو حساس بودن به حرف‌ها و نگاه‌ها و نیش و کنایه‌های دیگران است، این‌که راه‌حل خیلی ساده‌ای دارد! تو هم مثل این دوست تیراندازت نسبت به صداهایی که می‌شنوی ناشنوا و نسبت به چیزهایی که مقابل چشمانت آزارت می‌دهند نابینا شو!"
شاگرد باتعجب پرسید: "یعنی می‌گویید خودم را به طور عمدی کر و کور کنم؟"

ادامه مطلب ...